چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

دعوا بر سر چیست


دعوا بر سر چیست

فرهنگ یا اقتصاد, کدام رو بنا و کدام زیربناست آیا اقتصاد و عوامل اقتصادی به فرهنگ جهت می دهد یا فرهنگ است که با تعیین محصولات مصرفی, فعالیت اقتصادی و فرایند تولید را سمت و سو می بخشد

فرهنگ یا اقتصاد، کدام رو بنا و کدام زیربناست؟ آیا اقتصاد و عوامل اقتصادی به فرهنگ جهت می‌دهد یا فرهنگ است که با تعیین محصولات مصرفی، فعالیت اقتصادی و فرایند تولید را سمت و سو می‌بخشد؟ این مسائل از قرن نوزدهم تا به امروز به شکل جدی مطرح‌اند و ایدئولوژی‌های بزرگ غربی که به طرفین جبهه جنگ سرد قرن بیستم مبدل شدند، در برابر این مسائل موضعگیری‌های مشخصی داشتند؛ موضعگیری‌هایی که خالی از چالش نبوده و نیست.

مارکسیسم عوامل اقتصادی را زیربنای فرهنگ می داند. اما هر گونه آرمان مارکسیستی و کمونیستی، بر ارزشگذاری های شبه فرهنگی نسبت به جامعه بدون طبقه استوار است؛ جامعه ای که عدالت و کرامت انسانی بیش از هر جامعه ای در آن محقق می شود. از سوی دیگر، سرمایه داری لیبرال نیز موضعی مشابه اختیار می کند، قدرت های لیبرال قرون بیستم و بیست و یکم؛ در راس آنها ایالات متحده، اشاعه دموکراسی لیبرال را آرمانی می دانند که جوامع را به سمت تحقق آزادی انسان ها، که لازمه کرامت انسانی است، هدایت می کند.

جنگ سرد قرن بیستمی، دو نماینده داشت که هر یک آرمانی را برای مردم کشورهای جهان ترسیم می کردند، که مبتنی بر هنجارهای فرهنگی (یا دست کم شبه فرهنگی) بود. اما از سوی دیگر هم سرمایه داری لیبرال و هم کمونیسم بر اهمیت عوامل اقتصادی، و بلکه زیربنایی دانستن آن تاکید دارند. این مطلب در کمونیسم بیش از آن روشن است که نیاز به توضیح و ارائه شواهد داشته باشد.

در کمونیسم ارزش های فرهنگی هر جامعه، چیزی جز آگاهی طبقاتی آنها نیست. مرزبندی طبقات هر جامعه، مولود عوامل مادی و اقتصادی آن جامعه است، اما فرهنگ، آگاهی ای نادرست نسبت به این وضع طبقاتی به اعضای جامعه ارائه می کند. از این منظر، ارزش های فرهنگی، مولود عوامل اقتصادی است. اما همین نگرش، آرمان های هنجاری ای را به مثابه ارزش های بلامنازع که همه جوامع می باید به سمت آن حرکت کنند، مطرح می کند. اما چرا این ارزش ها بلامنازع اند؟ آیا پاسخ این سوال غیر از این است که چون همه فرهنگ ها این ارزش ها را محترم می شمارند؟ پاسداشت جامعه بدون طبقه در جهت ایجاد عدالت و حفظ کرامت انسانی، یک ارزش فرهنگی است. مارکسیسم و کمونیسم در قرن بیستم با مانور دادن روی خصوصیت هنجاری همین آرمان کمونیستی، موفق به نفوذ به بسیاری از کشورها شد.

همین مطلب درباره لیبرال سرمایه داری نیز صادق است. برخی متفکران سرمایه داری بر لزوم تحقق عوامل مادی و اقتصادی برای تحقق دموکراسی لیبرال تاکید دارند. بنابراین لیبرال دموکراسی به مثابه یک ارزش مورد قبول بلوک غرب، مبتنی است بر زیرساخت ها و زیربناهای اقتصادی. از سوی دیگر، لیبرال دموکراسی برای اشاعه خود به کشورهای دیگر، بر ارزش های مورد نظر خود تاکید می کند؛ ارزش هایی چون آزادی و حقوق بشر. جنگ سرد، در قرن بیستم بین دو جبهه انجام گرفت، هر یک از طرفین این جبهه، یک رویه فرهنگی و یک رویه مادی داشت. از حیث ارزش گذاری های فرهنگی، جنگ بین عدالت و آزادی صورت گرفت، و از حیث مادی، جنگ بین سرمایه داری و اقتصاد دولتی. معضل اینجاست که رویه اقتصادی، قواعد خود را دارد و در آنجا، اراده معطوف به قدرت و برتری، حرف نخست را می زند. در بزنگاه های تاریخ، کنش های دو سوی جبهه جنگ سرد قرن بیستم، معلول جنبه مادی این جنگ بود و نه جنبه فرهنگی آن، چرا که نه زندان های استالین با آرمان های عدالت خواهانه سازگاری داشت و نه عامل کشتن غیرنظامیان ویتنام توسط ارتش ایالات متحده، انگیزه های آزادی خواهانه بود.

امروز همین مساله مجددا قابل طرح است. عوامل تعیین کننده کنش های طرفین نزاع های سرد و گرم، از کدام نوعند؛ عوامل فرهنگی یا عوامل اقتصادی؟ هانتیگتون پیشتر خبر از جنگ تمدن ها در آینده ای نزدیک داد. وقوع برخی وقایع، احتمال تحقق پیش بینی وی را فزونی بخشید، که از مهم ترین این وقایع می توان به حملات ۱۱ سپتامبر( فارغ از ابهامات بیشمار آن) اشاره کرد. تاکید بر جنگ میان تمدن ها، ذهنیت ما را به این سمت هدایت می کند که عوامل تعیین کننده نزاع های سرد و گرم قرن بیست و یکم، از نوع عوامل فرهنگی خواهند بود، اسلام، غرب و... اما به نظر می رسد داستان پیچیده تر از این است، چرا که همواره احتمال می رود مجموعه ای از عوامل و منافع مادی و اقتصادی، موجب تحریک برخی تعصبات فرهنگی شده باشد؛ یعنی بازیگرانی که در حوزه های اقتصاد، سیاست و... بدون باور به ارزش های فرهنگی و به انگیزه حفظ و کسب قدرت و ثروت و تضمین بقا، از باورها و ارزش های فرهنگی جوامع تحت نفوذ خود بهره گرفته و به رقبای قدرت و ثروت خود، ضربه زنند. بر این اساس، وضع امروز، با وضع قرن بیستم تفاوت چندانی نکرده، جز این که اذهان عمومی تا حد زیادی نسبت به شعارهای فریبکارانه، بدبین تر شده اند، و بیش از پیش در می یابند، که گویا دعوا بر سر چیز دیگری است.



همچنین مشاهده کنید