دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
پرواز
بدون فعالیت و تلاش نمیتوان به هیچ هدفی دست یافت و در این راستا ر فکر دیگری جز تلاش جهت دستیابی به آن، بیهوده است. هرگونه ترسی به نوعی یک خطا شمرده میشود. شما فکر میکنید مانعی در سر راهتان وجود دارد اما در واقع هیچ چیز آنجا نیست. آنچه وجود دارد شانس و فرصتی برای نهایت سعی و تلاش خود را انجام دادن و بهدست آوردن نوعی از موفقیت است. ”مایکل جوردن“
کف دستهایش عرق کرده بود. مایکل استون با یکی از سختترین موانع زندگی خود رو در رو قرار گرفته بود. گرچه نوشیدن جرعهای آب خنک تا حدی تشنگی او را تسکین داد اما قادر به آرام کردن هیجان در وجود او نشد. شرکت در مسابقات پرش سالها بود که هدف و آرزوی او شده بود و امروز باید پنج متر و هجده سانتیتر میپرید. هفت سانتیمتر بیش از رکورد شخصی، که طی ماهها تمرین بهدست آورده بود. از وقتی که به خاطر میآورد همیشه آرزوی پرش تا آن دوردستها را در سر داشت. مادرش بارها و بارها داستان زندگی و موفقیتهای قهرمانان پرش با نیزه را برای او خوانده بود.
داستانهائی که همیشه منظره زمین از آن بالا را توصیف میکرد. نحوه تعریف کردن و دقت در ذکر جزئیترین مسائل، رؤیاهای مایکل را مملو از زیبائی میکرد. ردیف تماشاچیها جای خالی نداشت. حدود بیست هزار نفر جمعیت جمع شده بود. پرش با نیزه جذابیت خاصی را دارا است. چون از سوئی چابکی و نرمی بدن یک ژیمناست و از سوی دیگر قدرت بدنی فراوانی را میطلبد. اگر چه در نگاه اول ممکن است خیلی آسان بهنظر برسد اما ارتفاع مکان پرش حدود یک ساختمان دو طبقه است.
مایکل از چهارده سالگ هر روز زیر نظر مربی تمرین میکرد. سه روز در هفته نرمش، کار با وزنه و حرکات کششی و سه روز دیگر نیز در جاده خاکی میدوید. گندمهای طلائی، زینتبخش حاشیه مسیر همیشگی او بودند. سنگهای جاده را در زیر پا و گرد و غبار جاده را روی صورت خود حس میکرد هر روز موقع تمرین وقتی از کنار خط راهآهن میگذشت، با شنیدن سوت قطار تمام نیروی خود را جمع میکرد، تا از لوکوموتیو هم تندتر بدود. وقتی نوبت به تمرینات پرش میرسید همیشه داستانهای مادر را در ذهن خود تجسم میکرد. هر بار که میپرید مشتاق کشف گفتههای مادر بود. داستانها و عشقی که مادر به بند بند وجود او هدیه میداد قدرت شگفتانگیزی در او بهوجود میآورد. اما پدر برعکس مادر به رؤیاها اعتقادی نداشت. ”برت استون“ واقعگرائی سختکوش بود. او به کار فراوان و عرق ریختن معتقد بود. همیشه یک جمله داشت: اگر چیزی را میخواهی برای رسیدن به آن سخت کار کن. ”به همین دلیل مایکل از چهارده سالگی توصیه پدر را گوش کرده بود و هر روز طبق یک برنامه منظم تمرین میکرد. نیروی اراده، قاطعیت و نظم در او غیرقابل توصیف بود. در کنار برنامه منظم ورزشی، مایکل در درسهای خود نیز هیمشه جزء شاگردان ممتاز و پرتلاش بود و چند روز در هفته نیز به پدر خود در کارهای مزرعه کمک میکرد آخر او تنها فرزند خانواده بود و نیروی کمکی دیگری در خانه برای یاری پدر و مادر وجود نداشت.
گاهی از اوقات مادر از شدت فعالیت او نگران میشد و او را به استراحت دعوت میکرد اما پدر مداخله میکرد و جمله معروف خود را بر زبان میآورد.
و حالا آن روز خاص فرا رسیده بود. آمادگی، اراده و نظم در وجودش موج میزد. انگار زمین زیر پای او، با زمینهای قبلی تفاوت داشت و این موضوع چند لحظهای او را متعجب ساخت اما به سرعت بر خود مسلط شد. طول میزان پرش از سمت داور مشخص شد. دقایق بهسختی میگذشت. تمام بدنش میلرزید. سعی کرد خود را آرام کند اما نتوانست چرا باید الآن و در این لحظه خاص این قدر مضطرب میشد در حالی که بارها و بارها خود را در چنین حالتی تصور کرده بود؟ اندک اندک ترس نیز به اضطراب اضافه شد. ناگهان چهره مادر در جلوی چشمانش ظاهر شد. مادر همیشه میگفت در چنین لحظاتی نفس عمیق بکش و برای چند لحظهای از این دنیا خارج شو. آرام آرام حس اطمینان و آرامش به دلش بازگشت. بدن خود را صاف کرد و نیزه خود را بهدست گرفت. اگرچه آرام شده بود اما صدای ضربان قلب خود را بهراحتی میشنید و قطرات سرد عرق را روی بدن خود حس میکرد. سکوت مطلق فضا را دربرگرفته بود فقط صدای چند گنجشک روی درخت به گوش میرسید. با شنیدن سوت داور مایکل شروع به دویدن کرد. در لحظه پرش نفس عمیقی کشید. باورش نمیشد اما اینبار تا دل آسمان رفتن دیگر یک رؤیا نبود. نسیمی که به صورتش برخورد میکرد تمیزترین و تازهترین هوائی بود که تا آن لحظه تنفس کرده بود. مایکل مانند عقابی نیز پرواز در دل آسمان حرکت میکرد. آنقدر هیجان زده بود که نفهمید. صدای شادی انسانها پس از پرش موفقیتآمیز او و با صدای برخورد کفشهایش به زمین بود که او را به دنیای واقعی برگرداند. اگرچه جایگاه تماشاچیان در پشت سرش بود اما مایکل بدون دیدن صورت مادرش، در حالیکه از روی زمین بلند میشد مطمئن بود تبسمی شاد روی لبهای مادر نشسته است. میدانست که صورت پدر نیز غرق در شادی و خوشالی است. چون پدر هرگاه هیجانزده میشد از ته دل میخندید. اما نمیدانست که این بار پدر دستان مادر را در دست گرفته و از شدت خوشحالی اشک میریزد. طوری که در این سالها تا به حال حتی یک بار هم آنگونه گریه نکرده بود. اشکی که معنا یآن غم نبود بلکه نشانگر غرور و بالندگی یک پدر از عملکرد فرزند خود است. با خود زمزمه کرد. پدر! حق با تو بود که میگفتی: ”اگر چیزی را میخواهی برای رسیدن به آن سخت کار کن“. جمعیت به داخل زمین آمدند. دور مایکل حلقه زدند و او را روی شانههای خود گذاشتند. نور فلاشهای متعدد، رگبار سؤالهای مختلف از سوی خبرنگاران و درخشش نور امید، زندگی مایکل را عوض کرده بود چرا که به باور دیرینه خود دست یافته بود. علت این موضوع ثبت رکورد جدید هم در زمینه مسابقات داخلی و هم بینالمللی به نام او و با شاد شدن دل پدر و مادرش نبود. علت فقط یک چیز بود: مایکل استون نابینا بود. حالا فهمیده بود: وقتی هوا کاملاً تاریک است، میتوان ستارهها را دید. مایکل با تلاش خود به همه نشان داد: هر جا ارادهای هست راهی وجود دارد.
مترجم: بهاره حاجیلی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست