چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

مثل خود


مثل خود

یادداشتی بر کتاب «با سکوت حرف می زنم» سروده عبدالجبار کاکایی

کتاب مورد بحث که بتازگی به چاپ رسیده است ۲ بخش ترانه و شعر را در برمی‌گیرد؛ تقسیم‌بندی‌ای که خود شاعر در کتاب آورده و نکته حائز اهمیت نیز همین است که کاکایی ترانه را از شعر متمایز کرده است و نگارنده این نوشته نیز ابتدا با ذکر این‌که اسم کتاب نیز ایهامی را در بردارد نگاهی دارد بر بخش شعر و اگر فرصتی شد چند جمله هم درباره ترانه کتاب ذکر می‌کند.

بخش شعر کتاب که عموما غزل و چند سپید و معدود چهار پاره و دوبیتی را در برمی‌گیرد، همگی طبق امروزیان نیست که پای هر شعر تاریخ سرایش خورده باشد و نمی‌توان قضاوت زمانی و تاریخی کرد، اما متن که اصل کار ماست، بازگوکننده نکته‌هایی است که به چند مورد آن اشاره می‌شود.

ـ اول/ مثل خود : در سراسر این کارها اولین نکته‌ای که آشکار می‌شود دور نبودن شاعر از خویش است، هم ساده و بدون ژست‌های آوانگاردی حرف می‌زند و هم شاعر و شعر یکی هستند. باورهای درونی شعر، باورهای رفتاری و اعتقادی شاعرند. به این چند بیت اگر ملاحظه شود هم به بیان بی‌تصنع شاعر و هم به باورهای اجتماعی و فکری دقیق‌تر قضاوت خواهیم‌کرد.

در واکن و به این قفس مرده‌ جان بده/ دیوارها و فاصله‌ها را تکان بده

ما را ز دست زندگی بی‌امان بگیر/ ما را به دست حادثه‌ای ناگهان بده ص ۱۷۷

یا

نوبت درست لحظه آخر به ما رسید / انسان به عاشقانه‌ترین ماجرا رسید

پیغمبری به رنگ گل‌سرخ باز شد / عطر تنش به دورترین روستا رسید ص ۱۷۲

یا

ای راز سربلندی ما در صدای تو / توفان نهفته در صدف آب‌های تو

موج نگاه ساحلی چشم‌های ما / کی می‌رسد به پهنه بی‌انتهای تو ص ۱۹۹

ساده شاعرانه گفتن خود هنری است که هر کس را این موهبت نیست.

اما در عمرم کارهای کاکایی چه از گذشته‌ها و چه این اثر، این مولفه بیانی را می‌توان شاهد بود و راز ارتباط مخاطب شاعر با شعرهایش یکی، همین است.

ـ دوم/ من گریزی!‌: عموما شعرهای بیشتر شاعران درهر کشور و زمانی اصطلاحا به حدیث نفس ختم می‌شود. از خود گفتن محدود و تکثیر نشدنی از عمر شعر می‌کاهد و آینه‌ای برای مخاطبان نخواهد شد. این دردی است که امروزه بر جان اغلب شعرهای شاعران جوان ما هجوم آورده است، عقده‌نامه‌هایی که در نهایت از اتاق شاعر نیز خارج نمی‌شود. در مقابل شعر معاصر یکی از ویژگی‌هایش گرایش به روایت و در نتیجه «او» مداری است. شعرهای شاعر این کتاب هر چند از ویژگی‌های روایت استفاده نکرده است، اما «او» در شعرهایش نشان از رها شدن شاعر از خویش است و حتی «تو» در سروده‌هایش نیز خبر از دل کندن شاعر از دردها و آلام فردی خود می‌دهد و این یعنی خروج شاعر از پوستین خودخواهی و بیان شکست‌ها و عقده‌های فردی که مخاطب‌پذیر نیست.

به طور مثال:

انسان گذشت از مرزهای روح، دشمن شد

هر چند دشمن شد ولی ای کاش انسان بود ص ۱۹۲

باید سکوت کرد و صدای تو را شنید

خاموش ماند و زمزمه‌های تو را شنید

آنقدر مومنانه شکستی که آسمان

دست تو را گرفت و دعای تو را شنید ص ۲۴۳

یا:

دیگر از کرانه‌ها نمی‌وزد/ بادهای با اصالت شمال

راستی سماع صوفیانه‌ات چه شد؟ / ای جنون دیرسال!‌

این ویژگی در عموم کارهای کتاب مشهود است. پرش شاعر از خود به «اوی» اجتماعی مبین آن است که راه طولانی را پیموده است، تا دیگر خود را در شعر نبیند، البته گاه کاراکتر شعر اگر «من» باشد و قابل تکثیر به عموم مخاطب ارزشمندتر از «اویی» است که نمونه‌ای حتی در بیرون از متن اثر ندارد. (بجز خداوند)‌

ـ سوم/ زبان ریشه‌دار: پرسش این است که آیا زبان بی‌ریشه و اصل و نسب هم وجود دارد؟ مسلما خیر. زبان هر متنی بر‌آیند واژه‌هایی است که در هر سرزمینی از دیر باز زندگی می‌کرده و امروزه به شکل و نمایش جدیدتری خودنمایی می‌کند حتی درصد کمتری از زبان که در هر دوره نسبت خواسته‌ها و همگام با پیشرفت فناوری متولد می‌شود باز ریشه در جایی دارد مثل راه‌آهن، ماشین، اتوبوس، دموکراسی، ترن و...

تمامی شعرهای کاکایی حتی سپیدهایش ریشه در شعرهای گذشته دارد که گاه به بهترین شکل از آن بهره‌ می‌برد

بحث ما در همین جاست که ریشه زبان هر شاعر در کجاست؟ در نثر ادبی، در متن ادبی، در شعر امروز یا در شعر دامنه‌دار گذشته؟ تمامی شعرهای کاکایی حتی سپیدهایش ریشه در شعرهای گذشته دارد که گاه به بهترین شکل از آن بهره‌ می‌برد و گاه حوصله پردازش و تصرف در شاعر دیده نمی‌شود؛ اما اساس کارهای او یک زبان تلفیقی با سهم بیشتری از گذشته مثلا ۴۰ درصد۶۰ درصد و امروزی‌تر که خود جای تامل دارد.

به طور مثال:

برخاست مثل کوه زجا، مولا

پل بست بین خاک و خدا، مولا

چون عطر آسمانی گل پیچید

در زلف کوچه‌های رها، مولا ص ۱۶۱

یا

مادر کنار باغچه تنها نشسته است

سرشار از سکوت و مدارا نشسته است

مادر فرشته‌ای است که من فکر می‌کنم

بر روی خاک معجزه‌آسا نشسته است ص ۲۲۷

یا

باد با این خیمه ویران چه کرد

عشق با این عقل سرگردان چه کرد

در غبار جانم آن توفان چه دید

با هوای چشمم این باران چه کرد ص ۲۳

اگر به واژه‌ها، ترکیب‌ها و نحو و ساختار این چند‌بیت که نمونه‌ای از شعرهاست عنایت شود. در یافته خواهد شد که تلفیق زبانی، مصداق دارد.

مثل کوه/ چون عطر/ زلف کوچه/ مدارا/ خاک معجزه/ خیمه/ عشق/ عقل سرگردان و غبار جان که همگی در بستر زبان کلاسیکی ادب فارسی کار کردهای فراوانی داشته است و در مقابل می‌توان هم از نظر فضاسازی و هم برخی روابط درونه کلام تازگی در سراسر شعر دید. با وجود این، از شاعری مثل کاکایی که هم نامی آشنا در شعرها دارد و هم سابقه موفق و هم شاعری است که همواره می‌کوشد خود را با ارائه آثارش به دیگران هم بشناساند و هم تازه نگهدارد بر خلاف نمایشگران که چهره و نامشان مدیون آثارشان نیست توقع می‌رود که در تازگی زبان و خلق فضای متفاوت‌تر با دست بردن در نحو و فضا و پرداخت زبان حساسیت بیشتری به خرج دهد. چراکه او هم مطالعات ادبی و هم انگیزه و پشتوانه‌اش را داراست.

ـ چهارم / با کوله‌باری از اندیشه و نگرش: شاعر این مجموعه را اگر پس از مطالعه بخواهیم تصویر کنیم. چهره‌ای آفریده می‌شود که دائم در حال اندیشیدن است و گاه حیرت و گاه رضایت و گاه نمی از نارضایتی در چهره‌اش پدیدار می‌شود. این پدیدارها بی‌شک از یک شاعر کوتوله و فارغ از هر گونه قید و بند اجتماعی، فرهنگی، انسانی و دینی سر نمی‌زند که در جامعه ما کم نیستند. کاکایی حرف برای گفتن دارد از هر نوعی که در ادبیات کلاسیک و جامعه امروز ما قابل احترام است. گاه از عشق، گاه از پیشوایان دینی، گاه از مادر و دردهای یک انسان. همین امر موجب شده است که عموم شعرهای او در هر مکانی می‌تواند قرائت شود. او این راه را برگزیده است؛ درست مثل کسی که برای فرزندش اسمی انتخاب می‌کند که پیش هر قشری بتواند بی‌هیچ نگرانی‌ای نامش را بلند بر زبان بیاورد. در نوع خودش این دیدگاه قابل پذیرش است، اما آن روی سکه چیزی دیگر است که حرف پایانی نگارنده است.

● حرف آخر:

کاکایی می‌خواهد خود را تازه نگهدارد، اما احساس می‌شود یک رکن کار او کمرنگ است و آن جسارت‌های شاعرانه است، هم در نگاه و هم در زبان. مسلما نمی‌توان ردپای اعتراض یا تهور یک شاعر حداقل همسر نشده را در آثارش شاهد بود در حالی که وظیفه یک هنرمند تصویر واقعیت‌هایی است که در جامعه و جهان از خوب و بد و زشت و زیبا وجود دارد، نه تصویر خوشایندهای دیگران. به نظر می‌آید عبدالجبار در دایره احتیاط و مصلحت می‌چرخد و نمی‌خواهد یا نمی‌تواند از خطوط اطرافش پا فراتر بگذارد، امید است که گاهی هم چنین کند!

در نهایت هرچند بخش ترانه کتاب هم قابل بحث و تقدیر است، اما مجالی دیگر می‌خواهد کاش کاکایی این دو بخش را در ۲ کتاب جدا چاپ می‌کرد تا عظمت شعرهایش، ترانه‌ها را کنار نمی‌زد. این کتاب در ۲۵۶‌صفحه از سوی انتشارات علمی ۱۳۸۷ به چاپ رسیده است و توصیه به تهیه و مطالعه آن می‌شود.

علی آبان‌افتلتی



همچنین مشاهده کنید