یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

سیراك مٍلكونیان


سیراك مٍلكونیان

هجده ماه بیشتر از تولد سیراك نگذشته بود, كه خانواده او از تهران, به اراك نقل مكان كرده و در خانه و باغ بزرگی ساكن شدند

▪ متولد: ۱۳۱۰ تهران

▪ ۱۴نمایشگاه انفرادی در ایران، فرانسه، یونان، آمریكا و كانادا

▪ ۴۰ نمایشگاه گروهی در ایران، ایتالیا، فرانسه، آمریكا، پاكستان، آلمان، سوییس، كانادا و ارمنستان

▪ برنده جایزه نمایشگاه نقاشان معاصر ایران در مركز فرهنگی ایران و آمریكا ۱۳۳۵

▪ برنده جایزه بزرگ سلطنتی در اولین بی‌ینال نقاشی تهران ۱۳۳۷

هجده ماه بیشتر از تولد سیراك نگذشته بود، كه خانواده او از تهران، به اراك نقل مكان كرده و در خانه و باغ بزرگی ساكن شدند. باغی با درختان بسیار و مكان امن و گسترده‌ای كه می‌شد طفل خردسال را در آن آزاد گذاشت تا هر كجا كه خواست پرسه بزند.

هرسال، وقتی سختی و برندگی سرمای زمستان پایان یافته و بهار فرا می‌رسید، درها و پنجره‌ها به سوی باغ گشوده می‌شد، سبزی درختان و بوی گیاهان و طراوت هوا بی اختیار همه را به بیرون از خانه می‌كشاند. روشنایی طولانی روز فرصتی بود تا بچه‌ها هر چه در توان داشتند، بدوند و جست خیز كنند و شب مدهوش سر بر بالینی بگذارند كه مهربانانه مادر برایشان گسترده بود. حضور پدرومادر، حضور امنیت و آسایش بود.

امنیت و تعلق خاطری كه سیراك از كودكی با همه وجود خود آن را دریافت و با آن بزرگ شد. درك و احساس همین آسایش و آرامش بود كه در حالی‌كه صدای شروشور برادرانش فضا را پر می‌كرد، او صبورانه عالم باغ را كشف می‌كرد. روزها و ماهها می‌گذشتند و فصل‌ها از راه می‌رسیدند، سیمای باغ عوض می‌شد و او در كنار درختان و همراه با گل‌ها،‌ علف‌ها، پروانه‌ها و آوای پرندگان رشد می‌یافت و با آنها یكی می‌شد.

هوا كه رو به سردی می‌رفت، فرصت حضور در باغ هم كمتر می‌شد. سرما كه به اوج می‌رسید و امكان بیرون رفتن نبود، پنجره رابطه میان او و باغ می‌شد تا از درون آن شاهد ریزش كامل برگ‌ها و خشكی ساقه‌ها و كم‌رنگی زمستان باشد. در این فصل او از پنجره بیشتر و بهتر آسمان و رقص شاخه‌های لخت درختان را در آن می‌دید. وقتی بارش برف زمستانی همه جا را سفیدپوش می‌كرد، خطوط تیره تنه‌ها و شاخه‌ها در میان آن، بدیع‌ترین منظره‌ها را برای او می‌ساخت. شاید در همین روزهایی كه سرما، همه را به كنج دنج خانه كشانده بود، در كنار دفتر مشق برادران خود، كاغذ و مداد را كشف كرد و خاصیت سحرانگیز آنها را شناخت.

«نمیدانم از چه سنی نقاشی را شروع كردم، ولی می‌دانم سه ساله كه بودم، نقاشی‌ می‌كردم. بیش از همه پدرم مشوقم بود. مدام نقاشی می‌كردم. خوب یادم هست در حالی‌كه برادرانم در حال شیطنت بودند و از درودیوار بالا می‌رفتند، من آرام در زیر كرسی نشسته بودم و نقاشی می‌كردم. در آن موقع هیچ لذتی بالاتر از نقاشی برای من نبود. چنانچه هنوز هم، نقاشی برای من بزرگترین لذت است».

در اوقات بسیاری، بخصوص در بهار و زمستان، غروب كه می‌شد، حضور فامیل و دوستان، شادی بچه‌ها را تكمیل می‌كرد. پدر همیشه از این فرصت استفاده كرده و نقاشی‌های سیراك را به همه نشان می‌داد. كارها دست به دست می‌گشت و صدای شوق و تشویق بلند می‌شد. جمع خانوادگی، محل هنر نمایی دوستان و نزدیكان و به‌‌خصوص دایی‌ها بود. چهار تا دایی داشت كه هر‌كدام بر سازی مسلط بودند.

بزرگتر كه شد، دنیای اطراف او، از عالم باغ نیز فراتر رفت. كوچه، خیابان، بازار. بازار همیشه برای او بوی خاص و احساس عجیب، اما لذت بخشی داشت. به‌هم فشردگی جمعیت و رفت‌و‌آمد مردم و هیاهویی كه در فضای سرپوشیده بازار راه می‌انداختند به‌خصوص مشاهده پارچه‌های رنگین و قالی‌های آویزان، برای او بسیار دوست‌داشتنی بود.

مدرسه این عالم را بزرگتر كرد و كتاب باز هم بزرگتر.

هشت یا نه ساله بود كه جوانی ارمنی كه از شوروی (سابق) آمده بود، در نزدیكی خانه آنها (میدان اراك)‌ مغازه‌ای باز می‌كند و به فروش نقاشی‌های مردم پسند و آموزش آن مشغول می‌شود. «نقاشی‌های او برای من حیرت انگیز بود. مدت‌ها می‌ایستادم و شیفته‌وار محو تماشای آن‌ها می‌شدم. این باعث شد كه با نقاشی رنگ روغن آشنا شوم. تشنه یادگرفتن بودم و این اولین تاثیری بود كه از یك نقاش گرفتم.»

دوران دبستان كه تمام شد، بلافاصله به اتفاق خانواده به تهران برگشتند. در دبیرستان «تمدن» ثب‌نام كرد و تابستان را در یك آتلیه عكاسی به‌كار مشغول شد. از آن به بعد نیز، تا پایان دبیرستان، تابستان‌ها را در آتلیه گرافیك «آندو» به كار مشغول می‌شود. «آنجا اجتماعی از فارغ التحصیلان دانشگاههای مسكو و لنینگراد بود. بحثهای خوبی كه درباره هنر می‌شد، من را از سن سیزده یا چهارده‌سالگی با تاریخ هنر روس و به‌ویژه نقاشان آن آشنا كرد.»

حدوداً پانزده ساله بود كه با عنوان یك هنرمند جوان پایش به انجمن «مشاگویت» كه تجمعی روشنفكرانه از نویسندگان و شاعران بود، باز می‌شود. آنجا با «ماركوگریگوریان» آشنا شد و این آشنایی به دوستی ماندگار تبدیل شد. «ارتباط با كارمندان آتلیه گرافیك «آندو» و اعضای انجمن مشاگویت، ابتدا من را با نقاشان روس و سپس با نقاشان بزرگ ایتالیایی و فرانسوی آشنا كرد و افق وسیع عالم نقاشی را مقابل من گشود. خودم را با غولهای تاریخ نقاشی مقایسه‌ می‌كردم و می‌خواستم جا پای آنها بگذارم. از آن به بعد بود كه به‌طور مرتب طراحی می‌كردم و هر جمعه به مدت دوازده سال، بدون استثنا به طبیعت رفته او از صبح زود تا غروب، نقاشی می‌كردم»

سالهای دبیرستان، دوران «شاعرانگی» در نگاه به زندگی و هنر و همراه با ساعتها كار در روز و شب (طراحی، نقاشی، مطالعه) است. چنین تلاشی در كنار محیط مساعد و روشنگرانه اطرافش، به‌زودی او را در مقام نقاشی جوان و آینده‌دار مطرح می‌سازد و حضور آثارش در نمایشگاههای گروهی (اغلب انجمن فرهنگی ایران وشوروی) و در كنار آثار نقاشان پیش‌كسوت، مهر تاییدی بر آن بود.

بعد از پایان تحصیل در مدرسه، كار خود را در آتلیه‌های گرافیك ادامه می‌دهد و كماكان به‌طور جدی طراحی و نقاشی می‌كند. در این زمان ماركو برای تحصیل به «آكادمی‌رم» در ایتالیا رفته است، ولی ارتباط سیراك با او توسط نامه‌های ماهانه‌ای كه برای هم می‌فرستند، ادامه دارد. در این نامه‌ها، ماركو او را در جریان تازه‌ترین اتفاقات هنری كه در ایتالیا اتفاق می‌افتد، قرار می‌دهد. در كنكور ورودی دانشكده هنرهای زیبا دانشگاه تهران، پذیرفته می‌شود، ولی فضای دانشگاه برای او دو چندان مطلوب نبود و خیلی زود از ادامه تحصیل منصرف شد.


سیراك مٍلكونیان

گاهی با هم تدریس داشتیم و نمایشگاه مشترك می‌گذاشتیم.»

در این زمان، ماركو در كنار تعلیم به هنرجویان جوان، «گالری استتیك» را دایر می‌كند و به معرفی نقاشان نوپرداز ایرانی می‌پردازد. به همت او در سال ۱۳۳۷ اولین بی‌ینال نقاشی نیز در تهران برپا شد. علاوه بر این وی همچنین در مقام یك نقاش، تاثیر تعیین كننده‌ای در این سالها داشته است. «او علاقه‌ای خاص به تجسم حالات روانی و موضوع‌های فاجعه‌آمیز داشت. آخرین نقاشی پیكر نمای او با عنوان آشویتس مشتمل برسیزده. قطعه به هم پیوسته بود كه انبوه درهم آدم‌های درمانده و وحشت زده را در آستانه كوره مرگ نشان می‌داد. در قطعه آخر فقط یك سطح سیاه خاكستر مانند به نشانه فاجعه نابودی دیده می‌شد. پس از آن گریگوریان با استفاده از موادی چون خاك، كاه و پلی استر دست به ساختن نقش بر‌‌جسته‌های انتزاعی زد». (۱)

طراحی و نقاشی از پیكره انسان، در كنار نقاشی از منظره، فعالیت مستمر ملكونیان در این سال‌ها است. به تدریج او به موضوعات اجتماعی می‌پردازد. توجه به طبقات تهدیست از جمله زنان چادری، مردان و زنان بی‌خانمان، كارگران، باربران، حیوانات مفلوك و... و موقعیت آنها در فضای شهری از جمله این موارد است. تاكید بر جنبه‌های تلخ و گاه دردناك زندگی، اغراق‌های مختصر، استفاده از عنصر خط و خلاصه‌كردن در رنگ و فرم در نقاشی‌هایش، به آن‌ها ویژگی اكسپرسیونیستی می‌بخشید. «در محله عزیز خان حسن‌آباد تهران زندگی می‌كردم و تمام سوژه‌های من به سمت محیط زندگیم رفته بود. به‌طوركلی نقاشی‌هایم بازتاب تجارب و رودررویی مستقیم با محیط زندگیم و انعكاس جنبه‌های تلخ و تراژیك زندگی عامه مردم شد. به گونه‌ای كه گاهی كارهای من را با تلخی و پوچی حاكم در كارهای «كامو» مقایسه می‌كردند.

در مسابقه و نمایشگاه نقاشی در انجمن ایران و آمریكا برنده جایزه می‌شود. (۱۳۳۵) موضوع نقاشی او در این نمایشگاه یك «سگ ولگرد» است كه در قطع كوچكی كار كرده است. «آن سگ ولگرد و آواره در خیابان‌ها، فرقی با آدمهای بی‌خانمان و فقیری كه در گوشه و كنار شهر دیده می‌شوند، نداشت. پرداختن به چنین موضوعاتی كه به دیگر شكل‌ها در كارهایم نمود می‌یافت، نتیجه فضای سیاسی و جو ملتهب آن دوره و فقر و تضادی بود كه احساس می‌كردم.»

سیراك در اولین بی‌ینال نقاشی تهران، برنده جایز بزرگ سلطنتی شد و كارهایش برای شركت در بی‌ینال ونیز انتخاب می‌شود. (۱۳۳۷) همان سال نیز به قصد تحصیل در آكادمی رم راهی ایتالیا می‌شود. در آكادمی ثبت نام می‌كند ولی دو ماهی بیشتر تحصیل را ادامه نداد و از ادامه آن منصرف می‌شود. «بیشتر ترجیح می‌دهم در تنهایی كار كنم، تا در محیط‌های شلوغی مثل آتلیه‌های دانشگاه. علاوه بر این زمانی‌كه من به ایتالیا رفتم، سالهای زیادی از تمام شدن جنگ دوم جهانی نگذشته بود و می‌شد اشتیاق مردم ایتالیا را برای زندگی و تلاششان را برای سازندگی مشاهده كرد. سینما، نقاشی و ادبیات ایتالیا در این دوره به اوج خود رسیده بود و بیشتر دوست داشتم در كنار این جریانات قرار گیرم. خیابان‌ها، موزه‌ها و گالری‌ها بهترین دانشگاه برایم بود و تلاش داشتم تا درسهای هنر را از همین‌جاها دریافت كنم.

هنوز هم به‌جز ساعتی كه در تنهایی مشغول به كار هستم، دوست دارم خیابان‌ها و آدمها را ببینم. به همین جهت خیابان‌های تهران كه انبوه جمعیت در آن‌ها در حال رفت‌و‌آمد هستند را دوست دارم. همین میل به دیدن است كه باعث شده تا به گوشه گوشه سرزمین ایران نیز مسافرت كنم.»

بعد از شش ماهی اقامت در ایتالیا، به ایران برگشته (۱۳۳۷) و مصصم‌تر نقاشی را ادامه می‌دهد. در كنار كار در آتلیه‌های گرافیك، نقاشی‌های خود را كماكان به صورت پیكرنما و با حال و هوایی اكپرسیونیستی ادامه می‌دهد، مدتی نیز به كنده‌كاری و ساخت نقش برجسته می‌پردازد و در نمایشگاه‌های انفرادی و جمعی شركت می‌كند. از جمله: نمایشگاه انفرادی در انجمن فرهنگی ایران و هنر ۱۳۴۱، بی‌ینال پاریس ۱۳۳۸، بی‌ینالهای تهران ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۵. سفر به نقاط مختلف در ایران برای او هدف مهمی است و سفر به «سیستان و بلوچستان» تبدیل به نقطه عطفی در ادامه فعالیت نقاشانه او می‌شود. (۱۳۵۱)

«در این سفر كه حدود دو ماه طول كشید، از زابل و سیستان‌و‌بلوچستان رفتیم چابهار و بندرجاسك و بندرعباس و بعد دور زدیم آمدیم شیراز و اصفهان و بعد تهران. در سیستان و بلوچستان، صحرا، كویر و كوه‌های عجیب و شگفت‌انگیز آن به‌قدری زیبا بودند كه تصویر و تصورش برای همیشه در ذهنم ماندگار شده‌اند. اما، در چنین طبیعت بكر و ناشناخته مردمی بودند كه در كمال فقر زندگی می‌كردند، كاملاً فقیر. در عین‌حال خالق زیبای‌های بسیار و با لباس‌ها و بافته‌هایی خوش نقش و بدیع. نقوش و رنگ گلیم‌هایی كه می‌بافتند، فوق‌العاده بود. وقتی كه به تهران برگشتم، به احترام مردمی كه در فقر مطلق به سر می‌بردند، تا شش ماه، با حداقل غذا خودم را سیر می‌كردم. این ریاضت كشی‌ها، من را در خود فرو برد و وقتی شروع به كار كردم، تمام تصویرها و تاثیرات آنجا، یعنی طبیعت، محبت بی‌دریغ مردمش، نقوش بافته‌ها و سفال آن‌ها و به‌خصوص مراسم دینی و جادویی كه با رقص و زدن طبل و شیپور همراه بود رفته‌رفته وارد نقاشی‌هایم شدند. آثاری متفاوت با كارهای گذشته و با فضایی كاملا نوشكل گرفتند.

كم‌كم این شیوه استخوان‌بندی كارهای آینده‌ام را پی‌ریزی كرد. «روند كاری من روی چنین نظرگاهی ادامه پیدا كرد و رسید به یك جایی كه خیلی خیلی چیزهای زائد را در كارم از بین برد و به سادگی كامل رساند».

سیراك نخستین تجربه‌های خود را بعد از سفر به سیستان‌و‌بلوچستان در گالری «زروان» به تماشا گذاشت كه مورد توجه قرار می‌گیرد. (۱۳۵۲) كماكان موضوع نقاشی‌های او انسان و یا طبیعت است، اما گویی او تلاش دارد تا با حذف همه ظواهر و آنچه در نگاه اول به چشم می‌خورد، به‌بن مایه، استخوان‌بندی و ساختار اصلی آنها برسد. سه سال بعد، تجربه‌های جدید خود را در گالری «ا‏ٌدرمات ODERMATT» پاریس به نمایش گذاشت. (۱۳۵۵)

نویسنده : حسن موریزی نژاد

پی‌نوشت:

۱- ر. پاكباز- دایره المعارف هنر. نشر فرهنگ معاصر. ص ۵۹۲

۲- ایران درودی، مجله سخن دوره ۲۴، فروردین سال ۱۳۵۵


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید