شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

آیا صلح ممکن است


آیا صلح ممکن است

شاید نوعی از گفتمان وقع گرایی جدید نئورئالیسم سیاسی بتواند خروج از این وضعیت را برای دنیا ممکن کند

شاید نوعی از گفتمان وقع گرایی جدید ( نئورئالیسم سیاسی ) بتواند خروج از این وضعیت را برای دنیا ممکن کند. ..

محسن مخملباف، فیلمساز ایرانی درباره انفجار مجسمه تاریخی بودا توسط طالبان یک سال قبل از فروریختن برج های تجارت جهانی چنین گفت: " بودا از شرم فروریخت " . این جمله ی تخیلی، واقعی ترین تحلیل تاریخی از وضعیت افغانستان قبل از ۱۱ سپتامبر بود. شاید به این علت مخملباف توانست چنین " فهمی " را از موقعیتی انسانی-تاریخی با تمام واقعیت خشن اخلاقی اش در قالبی خیالی صورتبندی کند چون با دغدغه هایی مشخصاً سیاسی(درمعنایی عام و فراگیر) به زندگی در دنیای زیبایی شناسانه (هنری) رسیده است.

غرب نسبت به افغانستان طالبانی در یک بی اعتنایی برآمده از مکتب واقع گرایی سیاسی به سر می برد . اما بنیادگرایی اسلامی سلفی که روزی همین واقع گرایی سیاسی آنرا برای زمین گیر کردن خصم ایدئولوژیکِ سرمایه داری تجهیز کرده بود از همان گستره سرزمینی که کمونیسم را لرزانده بود توانست بزرگترین نمادهای تجارت مدرن را " دود کند و به هوا بفرستد" .

مرز خیال و واقعیت در این حرکت نمادین آنگونه به هم ریخته بود که ناخودآگاه بزرگترین مراجع قدرت کاملاً بر عقلانیت و واقع گرایی سیاسی شان غالب آمد و پس از قرن ها به یاد " جنگ های صلیبی " افتادند. به راستی " عقل مدرن " در این جهانی که مدعی است خود آنرا برساخته است چقدر موضعی ضعیف و پوشالی دارد. توگویی اینهمه فیلسوف ، اندیشمند و روشنفکر در این چندین قرن، از رنسانس تاکنون، اساساً وجود نداشته اند. شر به راحتی در یک حرکت توانسته بود دنیا را در سیطره خود بگیرد.

غرب تلاش کرد اعتماد به نفس خود را بازیابد. عقلانیت واقع گرا حمله به افغانستان را در دستور کار قرار داد . اتحادی گسترده با محوریت نیروهای ناتو و همکاری همسایگان، افغانستان را فتح کرد. تروریست ها واحد سیاسی پشتیبان خود را از دست دادند. اما غرور پیروزی اجازه نداد که این نگاه درست به دست آید که تروریسم جهانیِ بنیادگرا چندان وابسته به دولت های پشتیبان اش نیست. این پیروزی می توانست گام اول باشد برای شروع حرکتی به راستی مبارزه طلبانه با آنچه هم برای مرکز و هم برای حاشیه خصمی بزرگ است. اما تحلیل عمیقی از ماهیت این نوع از تروریسم که در فُرم ۱۱ سپتامبر کلِ خود را متجلی کرده بود ، وجود نداشت.

مهمترین نتیجه ۱۱ سپتامبر این بود که زمینه برای فعال و عینی شدن شکاف عمیق میان رئالیسم سیاسی و ایده آلیسم سیاسی در سیاست سازی های مهمترین مراجع قدرت جهان، مجال بروز پیدا کرد. بعد از فتح افغانستان دیگر مسئله، بن لادن و القاعده نبود. تروریسم عنوانی شد برای برنامه هایی که تغییرات وسیع در نقشه جغرافیای سیاسی قسمت های از جهان را دنبال می کرد. نئوکان ها(محافظه کاران جدید) مهمترین گروهی بودند که ایده آلیسم جدید سیاسی را در قالب گفتمان هایی با فُرمی برگرفته از رمانتیسیسم (احساس گرایی) ارزش مدار و با محتواهای روشیِ پسااستعماری تجویز می کردند. این گفتمانی است که با وجود اهداف به ظاهر نئولیبرالی اش بیشتر و پیشتر در ساختار درون گفتمانی خود متأثر از فضای اندیشه فلسفی کسانی چون ماکیاول ، هگل ، مارکس ، نیچه و کارل اشمیت است. نسبت لئو اشتراوس پدر معنوی ایدئولوژی نئومحافظه کاری آمریکایی و اندیشه فلسفیِ سیاسی قاره ای ( اروپای غیر انگلوساکسون ) با محتوای ایده آلیستی ، ذهن گرا ورمانتیک بسیار محکم تراز ارتباط اش با لیبرالیسم کلاسیک برآمده فلسفه تجربه گرای کسانی چون جان لاک ، بارکلی و هیوم ( نمایندگان شاخص فلسفه تجربه گرای بریتانیا ) است. عملکرد نئومحافظه کاران که روزی پیاده نظام سیاسی دولت های محافظه کار فورد وریگان بوده اند تنها در حوزه اقتصاد می توان تا حدودی نئولیبرالیستی و به نفع کارتل های بزرگ پشتیبان شان دانست و نه در سیاست ، فرهنگ وجامعه که بیشتر میل به سمت نوعی یک جانبه نگری ، هژمونی طلبی امپریالیستی ، مهندسی و کنترل اجتماعی و حتی دولت گرایی مطلقه در سیاست های داخلی و خارجی خود دارند.

آنچه در فلسفه سیاسی قاره ای چه گرایش چپ و چه راست خطرناک است پذیرش " خشونت " به عنوان یک "واقعیت" در سیاست نظری و عملی برای رسیدن به هدف و ایجاد پراکسیس اجتماعی و اخلاقی است. وجه خشن انقلاب فرانسه ، تئوری های استعماری قرن ۱۷ ، ۱۸ و ۱۹ ، فاشیسم و کمونیسم لنینیستی قرن بیستم و حتی جنبش های ضد قدرتِ آزادی خواهانه ای مثل شبه انقلاب دانشجویی ۱۹۶۸ فرانسه و آلمان ، مبارزات چپ گرایانه آمریکای لاتین و اکنون نظریات پست مدرنیستی و شبه پست مدرنیستی کسانی چون لیوتار ، دریدا ، دلوز ، فوکو و نسخه های جدیدی مثل آلن بدیو و ژیژک ( که به تازگی در ایران مُد شده ) در بنیان های پنهان تئوریک خود با صورت هایی مثبت و منفی ، به همان مفهوم هسته ای اولیه شکل گرفته در اندیشه دکارت می رسند که انسان را به عنوان سوژه ای مدرن ( فاعل اندیشنده ) چنان فرا می کشد و استعلاء می دهد که جز رابطه ای خشونت آمیز( در نظریه و عمل ) با ابژه ( موضوع مورد اندیشه قرار گرفته ) نمی توان برای او تصور کرد.

جالب است که آن جریان از اندیشه اروپایی که خود را آنتی تز و نقد بنیان برانداز رابطه سوبژکتیو دکارتی می دانست و حتی تا مرگ سوژه پیش می رفت به شکلی غم انگیز و طنزگونه در دام خصم تئوریک اش می افتاد و به نوعی مضاعف در ایجاد رابطه انسان به مثابه "خود" با "دیگری" ( این دیگری می تواند انسانی دیگر و یا جهان انسان باشد ) دچار آسیب غیر قابل جبران می شد. نیچه و هایدگر شاخص ترین در این جریان هستند که می دانیم فاشیسم بیش از هر کسی به آنان ابراز ارادت می کرد(فاشیست شدن هایدگر نمونه تجسم یافته تاریخی این آسیب تئوریک است).

بنابراین مسئولیت ۱۱ سپتامبر و جنگ عراق به همان میزان و چه بسا سنگین تر از آنچه بر دوش نظریه پردازان و نیروهای عمل کننده کاپیتالیسم جدید و واقع گرایی کلاسیک است برای مخالفین تئوریک آنها ( چپ هایی مثل فوکو ، چامسکی ، بدیو و ژیژک و کسانی که در سیاست، اینان حامی و ایدئولوگ شان هستند ) نیز وجود دارد.

واقع گرایی سیاسی کلاسیک جدا از جنبه های تئوریک اش برآمده از معاهدات صلح "وستفالی" (۱۶۴۸) است که پایان بخش قسمت عمده ای از جنگ های مذهبی میان پروتستان ها با کاتولیک ها در اروپا بود. آلمان ، اتریش ، سوئد و فرانسه ، کشورهایی بودند که این مجموعه از قراردادها را امضاء کردند. رئالیسم که از واژه آلمانی ( real politik ) گرفته شده توسط بیسمارک صدراعظم بزرگ آلمانی بسیار مورد استفاده قرار می گرفت .

در واقع او با این فلسفه سیاسی توانست مؤسس امپراطوری آلمان باشد. بیسمارک در این زمینه تحت تأثیر مترنیخ صدراعظم اتریشی بود که با موازنه میان قوا باعث امضاء شدن معاهدات صلح میان پنج قدرت اروپایی شد.

نتیجه رئالیسم سیاسی مورد پذیرش قرار گرفتن سیستم ملت - دولت ( nation – state ) برای مبنای روابط بین الملل بود. رئالیسم سیاسی پذیرفته بود که در شرایط "طبیعی" روابط بین الملل میل به آنارشی ( هرج و مرج ) دارد پس جایگزین کردن مفهوم "غیر طبیعی" دولت – ملت ها به جای امپراطوری های مطلقه سرزمینی که مبتنی بر شخص یا اشخاص متشکل شده در گروهای ذینفوذ می باشند بهترین راه برای سامان دهی به وضعیت بین الملل خواهد بود. فرض مکتب رئالیسم این است که دولت ها دارای حاکمیت ( استقلال خارجی و اقتدار بین المللی ) مبتنی برنوعی پذیرش اجتماعی در درون واحد حاکمیتی خود هستند . نوع پیشرفته این "پذیرش" را می توان در قالب مفهوم برساخته روسو، فیلسوف فرانسوی یعنی قرارداد اجتماعی فهم کرد.

مهمترین ویژگی رئالیسم سیاسی تأکید بر ضرورت حفظ موازنه قوا است به گونه ای که گروهی از کشورها نتوانند نسبت به گروهی دیگر برتری "بی سابقه" ای پیدا کنند ، چراکه معنی این وضعیت جنگ وآشوب خواهد بود تا دوباره به یک نقطه تعادل برسیم. رئالیسم سیاسی نوعی محافظه کاری و میل به حفظ وضع موجود در خود دارد. این روحیه باعث شد که در دو جنگ جهانی اول و دوم ابتدا با طمأنینه به احتمال خارج شدن شرایط بین المللی از تعادل قدرت نگاه کند. اما رئالیسم در هردو بار توانست خود را جمع و جور کرده و بر شرایط فائق آید .

جنگ سرد مهترین پیروزی رئالیسم سیاسی است حتی بزرگتر از موفقیت در جنگ های جهانی چراکه بدون خونریزی به موفقیت در برابر قدرت متعارض رسید.

اما امروز مکتب رئالیسم دوباره دچار بحران شده است نه به این علت که موازنه قوا میان گروههای مختلف کشورها به هم خورده و نه به این علت که تعریف قدرت را همچون دوره کلاسیک نمی توان در قدرت سیاسی - نظامی خلاصه کرد. این تغییرات همه قابل درونی کردن برای گرفتن پاسخ لازم بود اما اکنون در فضای مابعد جنگ سرد دیگر تنها سیاست عرفی ، اقتصاد و توان نظامی در معنای کلاسیک اش نیست که تعیین کننده است.

نیروهای فرهنگی و تمدنی خارج از سیستم دولت – ملت ها می توانند عمل کنند و حوادث غریب و غیر قابل پیش بینی بیافرینند. این مهمترین شاخص جهان جدید است که هنوز "نظام" ی به خود نگرفته .البته مجموعه ای از تحولات ساختارشکنانه در حوزه های مختلف دیگر در حال وقوع است اما هیچکدام به اندازه روابط بین الاذهانی فرهنگی و تمدنی اهمیت ندارد.

شاید در این فضا بسیاری از رادیکال ها طالب باشند و یا تبیین کنند که عاقبت این وضعیت نوعی بی ساختاری و بی نظامی است که باید "انسان" خود را برای پذیرش آن آماده کند و جستجوی آزادی و عدالت نیز در این شرایط امکان رسیدن به نتیجه ای خواستنی در طول تاریخ را دارد. اما روی دیگری برای این سکه نیز وجود دارد و آن نابودی انسان است با ابزارهایی که دستاورد عقل مدرن است ومی تواند توسط انسان هایی مورد استفاده قرار گیرد که خود را در شرایط مابعد مدرن ( اگر دوست دارید می توانید پست مدرن هم بخوانید ) و یا فراتاریخی می بیینند.

شاید نوعی از گفتمان وقع گرایی جدید ( نئورئالیسم سیاسی ) بتواند خروج از این وضعیت را برای دنیا ممکن کند. این نئورئالیسم هرچند رگه هایی از محافظه کاری را در خود دارد و هنوز به ساختارهای ملت – دولت در نظام بین الملل و موازنه قوا میان آنها می اندیشد اما شرایط جدید جهان را درک می کند. شرایطی که در آن مسائلی چون محیط زیست ، ضرورت تقویت نهاد های بین الملل در شرایط منصفانه تر ، روابط عادلانه ترکشور های شمال با جنوب ، توسعه متوازن و پایدار ، نقش های فرهنگی و تمدنی در تعامل واحدهای سیاسی موجود ، کنترل بیشتر برنظام اقتصاد بازار جهانی ، آفریقا ، دنیای اسلام ، معنویت و اخلاق ، مبارزه با بنیادگرایی ( نه تنها نسخه اسلامی آن ) ، موقعیت های جدید تعادلی میان قدرت های قدیم و جدید نوظهور در سطوح جهانی و منطقه ای ، جنایت های سازمان یافته خصوصاً علیه زنان و کودکان ، بحران انرژی و جایگزینی چند جانبه گرایی به جای یک جانبه گرایی مطرح است. بدون شک رسیدن به صلح مشکل است آنقدر مشکل که غیر ممکن و آرمانی به نظر می رسد اما برای ما انسان های مدرن راهی جز پذیرش آرمان گرایی در راه صلح با راهبردها ( استراتژی ها ) و راهکارهایی واقع گرایانه نیست.