چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
قضا و قدر
● مقدمه
قضا و قدر از پیچیده ترین مسائل معارف دینی به شمار می رود. محور اصلی پیچیدگی این مسئله، مشکل بودن فهم رابطه آن با اختیار انسان در فعالیت های اختیاری اش است. چگونه می توان از یک سو به قضا و قدر الهی باور داشت و از سوی دیگر، اراده و اختیار انسان و نقش آن را در تعیین سرنوشت خود پذیرفت؟ آیا جریان کارهای جهان، بر اساس یک برنامه و طرح پیشین غیر قابل تخلف صورت می گیرد و عامل نامرئی و مقتدری به نام سرنوشت و قضا و قدر بر همه وقایع عالَم حکم رانی می کند و آن چه در زمان حاضر در حال صورت گرفتن است یا در آینده صورت خواهد گرفت، در گذشته، معین و قطعی شده است و انسان، مقهور و مجبور به دنیا می آید و در دنیا زیست می کند و از دنیا می رود؟ آیا جبر سرنوشت و قضا و قدری حکومت بر انسان نمی کند و انسان حاکم بر مقدرات و سرنوشت خویش است؟ آیا سرنوشت و قضا و قدر در نهایت اقتدار و غیر قابل تخلف، بر سراسر وقایع و حوادث جهان حکم رانی می کند و نفوذش بر سراسر هستی، بدون استثناء گسترده است؛ ولی این نفوذ غیر قابل تخلّف، به داشتن اراده و اختیار بشر، کوچک ترین لطمه ای نمی زند؟ پاسخ به این سه پرسش در طول تاریخ بشر از اهمیت بسیاری برخوردار بوده است.
ما در این مقاله سعی داریم اصل قضا وقدر را در ۶بخش مورد مطالعه قرار دهیم تا بحث مقداری روشن گردد.÷
● بخش اول
قضا و قدر از عقاید قطعی اسلامی است که در کتاب و سنت وارد شده و دلایل عقلی نیز آن را تایید میکند.
آیات در باره قضا و قدر بسیار است که ذیلا به برخی از آنها اشاره میکنیم.
قرآن درباره قدر میفرماید: انا کل شیء خلقناه بقدر (قمر/۴۹): ما هرچیزی را به اندازه آفریدهایم. همچنین میفرماید: و ان من شیء الا عندنا خزائنه وما ننزله الا بقدر معلوم (حجر/۲۰): چیزی نیست مگر اینکه گنجینههای آن نزد ما است، و ما جز به مقدار معلوم آن را فرو نمیفرستیم.
درباره قضا نیز میفرماید:و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون (بقره/۱۱۷): هرگاه اراده قطعی خداوند به چیزی تعلق بگیرد، به او میگوید باش، پس آن چیز موجود میشود.
نیز میفرماید: هو الذی خلقکم من طین ثم قضی اجلا (انعام/۲): اوست که شما را از خاک آفرید، آنگاه اجلی را مقرر داشت.
با توجه به این آیات و نیز روایات متعددی که در این زمینه وجود دارد،هیچ مسلمانی نمیتواند قضا و قدر را انکار کند. هرچند معرفت تفصیلی به جزئیات مسئله لازم نیست، واصولا برای کسانی که آمادگی ذهنی برای فهم این گونه مسائل دقیق ندارند ورود در آن شایسته نمیباشد، چون چه بسا ممکن است در عقیده خود دچار اشتباه یا تردید شوند و به گمراهی افتند. از این جهت امیر مؤمنان علی علیه السلام خطاب به این گروه میفرماید:«طریق مظلم فلا تسلکوه، و بحر عمیق فلا تلجوه، وسر الله فلا تتکلفوه» (۱) : راهی است تاریک آن را نپیمایید، دریایی است ژرف در آن وارد نشوید، و راز الهی استخود را در کشف آن به تکلف نیاندازید.
البته هشدار امام مربوط به کسانی است که توان فهم این گونه معارف دقیق را ندارند، وچه بسا بحث درباره آن مایه گمراهی آنان میشود. شاهد بر این مطلب آن است که آن حضرت خود در موارد دیگر به تبیین قضا و قدر پرداخته است. (۲) لذا ما نیز در حدود معرفتخود با استفاده از قرآن و روایات و با کمک عقل به شرح آن میپردازیم:
● بخش دوم
«قدر» در لغتبه معنی اندازه و مقدار بوده، و قضا نیز به معنی حتمیت و قطعیت است. (۳) امام هشتم علیه السلام در تفسیر قدر و قضا چنین میفرماید:«قدر عبارت است از اندازهگیری شیء از نظر بقاء و فنا، و قضا همان قطعیت وتحقق بخشیدن شیء است. (۴)
اکنون که معنی لغوی این دو واژه روشن شد، و دانستیم که اندازهگیری اشیا را «قدر»، و حتمیت و قطعیت آن را «قضا» میگویند، به توضیح معنای اصطلاحی این دو میپردازیم:
الف - تفسیر قدر
هریک از مخلوقات، به حکم اینکه ممکن الوجود است، حد و اندازه وجودی خاصی دارد، مثلا «جماد» به گونهای اندازهگیری شده و نبات و حیوان به گونهای دیگر. نیز از آنجا که هستی اندازهگیری شده هر چیز، مخلوق خداوند است، طبعا تقدیر هم، تقدیر الهی خواهد بود.ضمنا این مقدار و اندازهگیری به اعتبار اینکه که فعل خداوند است، «تقدیر و قدر فعلی» نامیده میشود و به این اعتبار که خداوند قبل از آفریدن به آن عالم است، «تقدیر و قدر علمی» خواهد بود. در حقیقت، اعتقاد به قدر، اعتقاد به خالقیتخداوند به لحاظ خصوصیات اشیا بوده و این تقدیر فعلی مستند به علم ازلی خداوند است، در نتیجه اعتقاد به قدر علمی، در حقیقت اعتقاد به علم ازلی خداوند است.
ب - تفسیر قضا
همانطور که یادآور شدیم، «قضا» به معنی قطعیت وجود شیء است. مسلما قطعیتیافتن وجودهر شیء بر اساس نظام علت و معلول، در گرو تحقق علت تام آن شیء است، و از آنجا که نظام علت و معلول به خدا منتهی میگردد در حقیقت قطعیت هر چیزی مستند به قدرت و مشیت او است. این، قضای خداوند در مقام فعل و آفرینش است، و علم ازلی خداوند در مورد این حتمیت، قضای ذاتی خداوند میباشد.
آنچه گفته شد مربوط به قضا و قدر تکوینی خداوند - اعم از ذاتی و فعلی - بود. گاه نیز قضا و قدر مربوط به عالم تشریع است. به این معنی که، اصل تشریع و تکلیف الهی قضای خداوند بوده، است، و کیفیت و ویژگی آن مانند وجوب و حرمت وغیره نیز تقدیر تشریعی خداوند است. امیرمؤمنان در پاسخ فردی که از حقیقت قضا و قدر سؤال کرد، این مرحله از قضا و قدر را یادآور شد و فرمود: مقصود از قضا و قدر، امر به طاعت و نهی از معصیت، وقدرت بخشیدن به انسان نسبتبه انجام کارهای خوب و ترک کارهای ناپسند، و توفیق دادن در تقرب به خداوند، و رها کردن گنهکار به حال خود و وعد و وعید است، اینها قضا و قدر خدا در افعال ما است. (۵)
اگر میبینیم در اینجا امیر مؤمنان علی علیه السلام در پاسخ سائل، فقط به تشریح قضا و قدر تشریعی اکتفا ورزیده، شاید به پاس رعایتحال سائل یا حضار مجلس بوده است. زیرا در آن روز از قضا و قدر تکوینی و در نتیجه قرار گرفتن افعال انسان در قلمرو قضا و قدر، جبر و سلب اختیار برداشت میشد، به گواه اینکه حضرت در ذیل حدیث میفرماید:«واما غیر ذلک فلا تظنه فان الظن له محبط للاعمال»: جز این گمان دیگری مبر، زیرا چنان گمانی مایه حبط عمل میگردد. مقصود این است که ارزش افعال انسان بر پایه مختار بودن اوست وبا فرض جبر در اعمال، این ارزش از بین میرود.
حاصل آنکه: مورد قضا و قدر، گاه تکوین است و گاه تشریع،و هر دو قسم نیز دو مرحله دارد:
۱. ذاتی ( علمی); ۲. فعلی.
● بخش سوم
قضا و قدر در افعال انسان با اختیار و آزادی او کمترین منافاتی ندارد. زیرا تقدیر الهی در باره انسان همان فاعلیت ویژه او است، و آن اینکه، او یک فاعل مختار و مرید بوده و فعل و ترک هر عملی در اختیار او است. قضای الهی در مورد فعل انسان قطعیت و حتمیت فعل است پس از اختیار و اراده او.
به تعبیر دیگر: آفرینش انسان با اختیار و آزادی آمیخته و اندازهگیری شده است، و قضای الهی جز این نیست که هرگاه انسان از روی اختیار، اسباب فعلی را پدید آورد، تنفیذ الهی از این طریق انجام گیرد.
برخی از افراد، گنهکاری خود را مولود تقدیر الهی دانسته و تصور کردهاند جز راهی که رفتهاند، راه دیگری در اختیار آنها نبوده است، در حالی که خرد و وحی این پندار را محکوم میکنند. زیرا از نظر خرد، انسان با تصمیم خود سرنوشتخویش را برگزیده است، و از نظر شرع نیز او میتواند انسانی شاکر و نیکوکار یا کفران کننده و بدکار باشد، چنانکه میفرماید:انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا (انسان/۳).
در عصر رسالت گروهی از بتپرستان، گمراهی خود را معلول مشیت الهی پنداشته و میگفتند
اگر خواستخدا نبود ما بت پرست نمیشدیم! قرآن کریم پندار آنان را چنین نقل میکند: یقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لا آباءنا و لا حرمنا من شیء (انعام /۱۴۸): مشرکان خواهند گفت: اگر خدا میخواست ما و پدرانمان مشرک نمیشدیم و چیزی را حرام نمیکردیم. سپس در پاسخ آنان میفرماید:
کذلک کذب الذین من قبلهم حتی ذاقوا باسنا: پیشینیان نیز چنین دروغ گفتند، تا اینکه عذاب ما را چشیدند.
در پایان یادآور میشویم سنتهای کلی خداوند در جهان آفرینش که گاه به سعادت انسان و گاه به زیان و شقاوت او تمام میشود، از مظاهر قضا و قدر الهی است، و این بشر است که با اختیار خود یکی از آن دو را برمیگزیند. در این باره قبلا نیز در بحث مربوط به انسان در جهانبینی اسلامی مطالبی بیان شد.
● بخش چهارم
اختیار و آزادی انسان، واقعیتی مسلم و آشکار است، و انسان از راههای گوناگون میتواند آن را درک کند، که ذیلا بدانها اشاره میکنیم.
الف - وجدان هر انسانی گواهی میدهد که او در تصمیمگیریهای خود میتواند یکی از دو طرف فعل یا ترک را برگزیند، و اگر کسی در این درک بدیهی تردید کند، هیچ حقیقتبدیهی را نباید پذیرا شود.
ب - ستایشها و نکوهشهایی که در جوامع بشری - اعم از دینی و غیر دینی - نسبتبه اشخاص مختلف انجام میگیرد، نشانه آن است که فرد ستایشگر یا نکوهشگر،شخص فاعل را، در کارهای خویش مختار تلقی میکند.
ج - چنانچه اختیار و آزادی انسان نادیده گرفته شود دستگاه شریعت نیز لغو و بیثمر خواهد بود. زیرا اگر هر انسانی ناگزیر است همان راهی را بپیماید که قبلا برای او مقرر گردیده و نمیتواند سر سوزنی از آن تخطی نماید، در آن صورت، امر و نهی، وعد و وعید، و پاداش و کیفر هیچگونه معنی نخواهد داشت.
د - در طول تاریخ پیوسته انسانهایی را میبینیم که در صدد اصلاح فرد و جامعه بشری بودهاند، و در این راه برنامهریزیهایی کرده و نتایجی گرفتهاند. بدیهی است این امر با مجبور بودن انسان سازگار نیست، زیرا با فرض جبر همه این تلاشها بیهوده و عقیم خواهد بود.
این شواهد چهارگانه، اصل اختیار را حقیقتی مستحکم وغیر قابل تردید میسازد.
البته از اصل آزادی و اختیار بشر نباید نتیجه بگیریم که انسان، مطلقابه حال خود رها شده، و خداوند هیچگونه تاثیری در فعل او ندارد. زیرا چنین عقیدهای، که همان تفویض است، با اصل نیازمندی دائمی انسان به خدا منافات دارد، و نیز دایره قدرت و خالقیتخداوند را محدود میکند. بلکه حقیقت امر به گونه دیگری است که در اصل بعد بیان خواهد شد.
● بخش پنجم
پس از رحلت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم از جمله مسائلی که در میان مسلمین مطرح گردید مسئله کیفیت صدور فعل از انسان بود. گروهی عقیده جبر را برگزیده و انسان را فاعل مجبور دانستند، و گروهی دیگر نقطه مقابل این نظریه را گرفته وتصور کردند که انسان موجودی به خود او واگذار شده است و افعال او هیچگونه انتسابی به خداوند ندارد. هر دو گروه، در حقیقت چنین تصور میکردند که فعل یا باید به انسان مستند باشد و یا به خدا; یا قدرت بشری باید مؤثر باشد، و یا قدرت الهی.
در حالیکه در اینجا راه سومی نیز وجود دارد که امامان معصوم ما به آن ارشاد فرمودهاند. امام صادق علیه السلام میفرماید:«لا جبر ولا تفویض و لکن امر بین الامرین» (۶) : (نه جبر در کار است و نه تفویض، بلکه چیزی استبین این دو). یعنی، فعل در عین استناد به انسان، به خدا نیز استناد دارد. زیرا فعل از فاعل سرمیزند، و در عین حال چون فاعل و قدرتش مخلوق خدا است، چگونه میتواند فعل از خدا منقطع گردد.
طریقه اهل بیت علیهم السلام در تبیین واقعیت فعل انسان، همان است که در قرآن کریم آمده است. این کتاب آسمانی گاه فعلی را در عین حال که به فاعل نسبت میدهد، به خدا نیز نسبت میدهد، یعنی هر دو نسبت را میپذیرد. چنانکه میفرماید: و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی (انفال/۱۷): آنگاه که تیر انداختی، تو تیر نیانداختی، بلکه خدا انداخت. مقصود این است آنگاه که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم کاری را صورت داد، او به قدرت مستقل خود این کار را انجام نداد، بلکه به قدرت الهی آن را انجام داد.بنابر این هر دو نسبت صحیح و درست است.
به عبارت دیگر، حول و قوه الهی در هر پدیده حضور دارد، مانند جریان الکتریسته در سیم برق که از کارخانه برق سرچشمه میگیرد، اما کلید را ما میزنیم وچراغ روشن میشود. و درست است که بگوییم ما چراغ را روشن کردیم، و درست است که گفته شود: روشنی لامپ از جریان برق است.
● بخش ششم
ما، در عین اعتقاد به اختیار و آزادی انسان، معتقدیم که خداوند از ازل از کار ما آگاه بوده است، و میان این دو عقیده منافاتی نیز وجود ندارد. کسانی که این دو را قابل جمع نمیدانند باید توجه کنند که علم ازلی خداوند بر صدور فعل از انسان «به طور اختیار» تعلق گرفته است،طبعا چنین علم پیشین با آزادی انسان منافاتی نخواهد داشت.
به دیگر سخن، علم الهی همان طور که به اصل صدور فعل از انسان تعلق گرفته، همین گونه بر کیفیت صدور فعل از وی (اختیار و انتخاب انسان) نیز تعلق گرفته است.یک چنین علم ازلی نه تنها با اختیار انسان منافات ندارد بلکه به آن استحکام و استواری میبخشد، زیرا اگر فعل از اختیار انسان سر نزند، در آن صورت علم خدا; واقعنما نخواهد بود. چه، واقعنمایی علم به این است که به همان نحوی که به شیئی تعلق گرفته، تحقق یابد. طبعا اگر علم الهی به این تعلق گرفته است که فعل انسان، بطور اختیاری، از او صادر شود، یعنی انسان آزادنه این عمل را انجام دهد، در آن صورت باید فعل با همین ویژگی تحقق یابد، و نه با اضطرار و جبر.
اسماعیل رستمی
پی نوشتها
۱. نهج البلاغه، کلمات قصار/۲۸۷.
۲. توحید صدوق، باب ۶۰، حدیث ۲۸، نهج البلاغه، کلمات قصار/۸۸.
۳. مقاییس اللغه، ج۵، ص۶۳،۹۳، مفردات راغب، ماده قدر و قضاء.
۴. کافی، ۱/۱۵۸.
۵. توحید صدوق/۳۸۰.
۶. توحید صدوق، باب۵۹، حدیث۸.
منشور عقاید امامیه
استاد جعفر سبحانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست