چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

زندگی هنرپیشه و تئاتر در نمایشنامه های آستروفسكی


زندگی هنرپیشه و تئاتر در نمایشنامه های آستروفسكی

نمایشنامه نویس معروف روسیه و جهان, ۳۱ مارس سال ۱۸۲۳ در كنار ساحل رود مسكو به دنیا آمد پدرش وكیل بود در كودكی مادر خود را از دست داد و به همین دلیل از امكان داشتن آموزش مستمر محروم بود

● آلكساندر نیكلایویچ آستروفسكی

نمایشنامه‌نویس معروف روسیه و جهان، ۳۱ مارس سال ۱۸۲۳ در كنار ساحل رود مسكو به دنیا آمد. پدرش وكیل بود. در كودكی مادر خود را از دست داد و به همین دلیل از امكان داشتن آموزش مستمر محروم بود. تمام دوران كودكی و بخشی از نوجوانی را كنار رودخانه مسكو كه آن زمان ویژگی خاصی داشت سپری كرد. او بعدها از این ویژگی‌ها در كمدی‌های خود یاد می‌كند. با استفاده از كتابخانه بزرگ پدر، خیلی زود با ادبیات روسیه آشنایی پیدا كرد و به نویسندگی علاقه‌مند شد. اما پدرش می‌خواست از او یك حقوقدان بزرگ بسازد. بنابراین پس از پایان دبیرستان وارد دانشكده حقوق دانشگاه مسكو شد، ‌اما به واسطه درگیری با یكی از استادان به خاتمه تحصیل موفق نشد.

به خواست پدر ابتدا منشی دفتر دادگاه خانواده و سپس دادگاه تجار شد، كه این نیز مزید علت در كسب تجربه نویسندگی و ادبی او گردید. در دادگاه نیز او به ادامه مطالعه بر افرادی كه از بچگی برایش آشنا بودند پرداخت. اینها افراد ساكن كنار رود مسكو بودند. تا سال ۱۸۴۶ او صحنه‌های بسیاری از زندگی تجار این منطقه را به تصویر كشید و بر آن شد تا كمدی «بدهكار ورشكسته» (بعدها «خودی به حساب می‌آییم» نام گرفت) را بنویسد. قسمت كوتاهی از این كمدی در شماره ۷ مجله «لیست شهر مسكو» در سال ۱۸۴۷ با امضای آ. او. و د. گ. یعنی آلكساندر آستروفسكی و دمیتری گورف به چاپ رسید.

گورف كه اسم واقعی‌اش تاراسنكو بود و چندین نمایشنامه او تا آن زمان به اجرا در آمده بود، تصادفی با آستروفسكی آشنا شد و از او دعوت كرد تا با هم كار كنند. این همكاری بیشتر از یك نمایش ادامه نیافت و بعدها نیز موجب ایجاد مشكلاتی برای آستروفسكی شد؛ از جمله اتهام به سرقت ادبی! در شماره ۶۱ و ۶۲ همان مجله اثر كاملاً مستقل و بدون امضایی از آستروفسكی تحت عنوان «جلوه‌ای از زندگی مردم مسكو، جلوه‌ای از خوشبختی» چاپ شد كه مجدد و اصلاح‌شده و با اسم و امضای آستروفسكی در شماره ۴ مجله «ساوریمننیك» در سال ۱۸۵۶ با عنوان «جلوه خانوادگی» به چاپ رسید. آستروفسكی این اثر را اولین نمایشنامه خود می‌داند و پس از این تاریخ، خود را رسماً به عنوان یكی از درام‌نویسان روسیه معرفی می‌كند.

شمار آثار آستروفسكی به ۴۹ اثر می‌رسد.

آستروفسكی برای تئاتر می‌نوشت و این از ویژگی‌های هنر نویسندگی او بود. شخصیت‌های آثار و توصیفات او از زندگی تنها برای اجرا روی صحنه، طراحی شده بودند. به همین دلیل است كه گفتار قهرمانان او این همه اهمیت دارد و آثارش چنان درخشیده‌اند. بیهوده نیست كه آننسكی او را «رئالیست مستمعان» نام نهاده است. آثار او گویا بدون اجرا روی صحنه كامل نمی‌شوند. به همین دلیل نیز او نسبت به ممنوعیت اجرای نمایشنامه‌های خود از سوی سانسور تئاتری به شدت واكنش نشان می‌داد (كمدی «خودی به حساب می‌آییم» تنها ده سال پس از اینكه پاگودین مجوز چاپ آن را گرفت اجازه اجرا پیدا كرد.)

آ. ن. آستروفسكی سوم نوامبر سال ۱۸۷۸ با احساس خرسندی و رضایت كامل به دوست خود، آ.ف. بوردین، هنرپیشه تئاتر آلكساندریسكی، می‌نویسد: «من نمایشنامه خود را پنج بار در مسكو خواندم. در میان مستمعان افرادی با جهت‌گیری خصمانه نیز حضور داشتند با این حال همه اذعان داشتند كه ”دختر بدون جهاز“ بهترین اثر من است. آستروفسكی از میان آثار خود مدت زیادی با دختر بدون جهاز زندگی كرد و توان و انرژی خود را برای آن گذاشت؛ چرا‌كه می‌خواست بهترین را ارائه دهد. سپتامبر سال ۱۸۷۸ او به یكی از آشنایان خود نوشت: «من تمام توان خود را روی این نمایشنامه گذاشته‌ام. به گمانم بد نشود.»

یك روز پس از اولین اجرای نمایشنامه در تاریخ ۱۲ نوامبر ۱۸۷۸، آستروفسكی پی به موفقیت خود برد و اینكه چرا توانسته «همه مردم تا ساده‌ترین آن‌ها را مجذوب خود كند.» چرا كه نمایش او از دیگر نمایش‌های زمان پا فراتر نهاده بود. در سال‌های ۷۰ رابطه استروفسكی با نقد، تماشاگر و تئاتر بغرنج شد. اواخر سال‌های پنجاه و اوایل سال‌های شصت زمانی كه او دیگر از شهرت همگانی برخوردار بود، این شهرت جای خود را به چیز دیگری داد كه هر‌چه بیشتر موجب دل‌سردی او از درام‌نویسی شد. سانسور تئاتری سخت‌تر و شدیدتر از سانسور ادبی شد و این البته از سر اتفاق نبود؛ چرا كه تئاتر در حقیقت امر مستقیم‌تر و دموكرات‌مآبانه‌تر از ادبیات، توده‌های گسترده مردم را مخاطب قرار می‌داد.

آستروفسكی در «یادداشتی بر وضعیت هنر تئاتر معاصر روسیه (۱۸۸۱)» نوشت: «آثار دراماتیك نسبت به دیگر رشته‌های ادبی به ملت نزدیك‌تر است. آثار دیگر قشر تحصیل‌كرده جامعه را مورد خطاب قرار می‌دهند اما درام و كمدی برای همه اقشار جامعه نوشته می‌شوند. نویسندگان آثار دراماتیك همیشه به یاد داشته باشند كه آثار آن‌ها باید قوی‌تر و صریح‌تر باشند. این نزدیك شدن به مردم هرگز آثار دراماتیك را تضعیف نمی‌كند، بلكه توانایی آن را دو چندان می‌سازد و نمی‌گذارد دچار ابتذال و محدودیت شوند.»

آستروفسكی در «یادداشت» خود از گسترش سالن‌های تئاتر روسیه پس از سال ۱۸۶۱ نیز صحبت می‌كند. او درباره تماشاگر جدید و با‌تجربه تئاتر می‌نویسد: «ادبیات نكته‌پردازانه و ظریف هنوز برای آن‌ها ملال‌آور و مبهم است؛ موسیقی نیز همین‌طور. فقط تئاتر است كه به آن‌ها احساس رضایت كامل می‌دهد. در تئاتر مثل بچه‌ها هر آنچه كه به روی صحنه اتفاق می‌افتد، از سر می‌گذرانند. به نیكی حسن نظر دارند و بدی را باز می‌شناسند...» آستروفسكی برای این بیننده «تازه» می‌نویسد: «آن‌ها نیازمند مضامین دراماتیك قوی و كمدی شگفت هستند كه موجب خنده‌های بلند علنی و احساسات صادقانه و گرم می‌شود.» به عقیده آستروفسكی تنها تئاتر از امكان تأثیرگذاری مستقیم و قوی برخوردار است. دو دهه و نیم پس از او هنگامی كه آلكساندر بلوك از شعر سخن می‌گوید می‌نویسد: «ماهیت شعر رساندن مضمون اصلی به دل خواننده است كه تئاتر نیز از آن برخوردار است»:

یشم‌های عزا را به در آورید

هنرمندان صنعت را اصلاح كنید

تا از حقیقت روز

همه دردمند و بینا شوند

(«بالاگان»، ۱۹۰۶)

توجه فوق‌العاده آستروفسكی به تئاتر، افكار و اندیشه‌های او نسبت به هنر تئاتر، وضعیت تئاتر روسیه و سرنوشت هنرپیشه‌ها همه و همه در نمایشنامه‌های او انعكاس یافته است. معاصران آستروفسكی او را رهرو تئاتر گوگول می‌دانند اما نوآوری نمایشنامه‌های او كاملاً قابل توجه است. در سال ۱۸۵۱ منتقد جوان، باریس آلمازف، در مقاله «خواب به مناسبت یك كمدی» به تفاوت‌های بین آستروفسكی و گوگول اشاره می‌كند.

ویژگی آستروفسكی تنها توصیف زورگویان و ستمگران نبود، بلكه قربانیان آن‌ها را نیز به تصویر می‌كشید و به گفته آننسكی، گوگول به طور غالب شاعر تأثرات و غم‌های «بینندگان» و آستروفسكی سراینده تأثرات و غم‌های «شنوندگان» بود. ویژگی نوآوری آستروفسكی در انتخاب ماده زندگی نیز بود. او در توصیفات خود به لایه‌های جدیدی از حقیقت دست یافت. او تنها اولین كاشف و «كلمبو»ی ساحل رودخانه مسكو، كسی كه همیشه در آثار آستروفسكی دیده و صدایش شنیده می‌شود، است. ایننوكنتی آننسكی می‌نویسد: «... این هنرمندی‌ِ تجسم نقش‌های ناطق است: تجار ممالك و كارخانه‌ها، معلم‌های زبان لاتین، تئاترها، كولی‌ها، هنرپیشه‌ها، خادمان كوچك كلیسا و كاركنان زیردست. آستروفسكی گالری بزرگی از گفتار رایج و متداول ارائه داد...»

بازیگران و محیط تئاتر از موضوعات جدیدی هستند كه توسط آستروفسكی مورد مطالعه قرار می‌گیرند. هر آنچه كه به تئاتر مربوط می‌شود، برای او جالب و مهم است. در زندگی او نیز تئاتر نقش مهمی داشت. او در اجرای نمایشنامه‌های خود شخصاً حضور می‌یافت و با بازیگران كار می‌كرد. آن‌ها را دوست داشت و با آن‌ها مكاتبه می‌كرد. انرژی زیادی صرف حمایت از حقوق هنرپیشه‌ها و ایجاد مدارس تئاتری در روسیه كرد.

بازیگر تئاتر «مالی»، ن. و. ریكالوا تعریف می‌كند: «آستروفسكی پس از اینكه از نزدیك با گروه ما آشنا شد، یكی از اعضای آن گردید و گروه نیز او را خیلی دوست می‌داشت. آلكساندر نیكلایویچ با همه فوق‌العاده مهربان و خوش‌رفتار بود و به هنگام رژیم سرواژی زمانی كه همه مدیران و رؤسا، بازیگران تئاتر را «تو» خطاب می‌كردند و وقتی كه اعضای گروه بیشتر از میان سرواژها بودند رفتار او با همه كاملاً محترمانه بود. گروه را جمع می‌كرد و متن نمایشنامه را برای آن‌ها می‌خواند. با مهارت نقش‌ها را برای شخصیت‌ها توضیح می‌داد و خود به طور زنده آن‌ها را اجرا می‌كرد.

آستروفسكی از جریانات پشت پرده و داخلی تئاتر كه از چشم تماشاگر پنهان بود به خوبی اطلاع داشت. او با نوشتن نمایشنامه «جنگل» (۱۹۷۱) موضوع تئاتر را به تجزیه و تحلیل می‌گذارد. شخصیت‌های هنری خلق می‌كند و به توصیف سرنوشت آن‌ها می‌پردازد. پس از «جنگل» نمایشنامه‌های «كمدین قرن هجده» (۱۸۷۳)، «نوابغ تئاتر و طرفداران آن‌ها» (۱۸۸۱) و «گناهكاران بی‌گناه» (۱۸۸۳) را با مضمون تئاتر می‌نویسد.

موقعیت بازیگران تئاتر و نیز موفقیت آن‌ها به این بستگی داشت كه آیا بازی آن‌ها مورد پسند تماشاگران پولدار شهر واقع می‌شود یا نه؟! چرا كه گروه‌های شهرستانی، با كمك و اعانه هنر‌دوستان محل، كه خود را صاحب تئاتر می‌دانستند و می‌توانستند شرایط خود را به آن دیكته كنند، سرپا بودند. برای بازیگران زن كه مراقب حیثیت و آبروی خود بودند، وارد شدن به تئاتر كار آسانی نبود. آستروفسكی در نمایشنامه «نوابع تئاتر و طرفداران آن‌ها» این‌گونه موقعیت‌ها را از زندگی تئاتر به تصویر می‌كشد. د‌ُمنا پانتله یونا، مادر ساشا نگینا، با گ‍ِله می‌گوید: «ساشای من خوشبخت نیست! خیلی مواظب خود است اما با این حال از ارادت و مهر تماشاگر برخوردار نیست.

نه هدایای خاصی و نه چیزی شبیه به آن كه ...» نینا اسملسكایا كه حریصانه حمایت و پشتیبانی طرفداران پولدار خود را می‌پذیرد، ضمن اینكه به خانمی محترم تبدیل می‌شود، خیلی بهتر و راحت‌تر زندگی می‌كند و در مقایسه با ساشا نگینای با‌استعداد از موقعیت باثبات‌تری در تئاتر برخوردار است. اما در توصیفات آستروفسكی بسیاری از كسانی كه ‌به‌رغم زندگی سخت، ناملایمات و‌ رنجش‌ها، شرافت و جوانمردی خود را نیز حفظ كرده‌اند و آن را به تئاتر اختصاص داده‌اند به تصویر كشیده می‌شوند. در درجه اول این‌ها بازیگران تراژدی هستند كه روی صحنه مجبورند در دنیای تمایلات عالی زندگی كنند. به نظر می‌رسد كه جوانمردی و سخای روح تنها مختص بازیگران تراژدی نیست. آستروفسكی نشان می‌دهد كه استعداد حقیقی، عشق بی‌شائبه به هنر و تئاتر انسان‌ها را بالا می‌برد و به اوج می‌رساند. ناروكف، نگینا و كروچینینا در زمره این‌گونه افراد هستند.

بر اساس آثار دراماتیك آستروفسكی، می‌توان گفت كه او معتقد است تئاتر بر پایه قوانین آن جهانی استوار است كه برای خواننده و تماشاگر آشناست. توانایی آستروفسكی در بازسازی تابلویی دقیق و زنده از زمان خود در نمایشنامه‌های او دربارهٔ بازیگران تئاتر مشهود است و این مسكوی دوره تزار آلكسی میخائیلویچ («بذله‌گوی قرن هفده»)، شهرستان زمان آستروفسكی («نوابغ تئاتر و طرفداران آن‌ها» و «گناهكاران بی‌گناه») و ملك اشراف (جنگل) است.

فضای كلی جهالت، حماقت، خودمختاری گستاخانه برخی افراد و بی‌پناهی بعضی دیگر در نمایشنامه‌های آستروفسكی بر حیات تئاتر و سرنوشت بازیگر حاكم است! برنامه‌های نمایش، حقوق‌ها و در كل، زندگی بازیگران تئاتر بستگی به پدیده نوظهور آن زمان روسیه داشت. حالا دیگر اوج حاكمیت بورژوازی بود، حالا هنر هم‌وزن طلا ارزش داشت و به مفهوم واقعی كلمه قرن طلایی هنر و ادبیات فرا رسیده بود.

حامی هنر در شهرستان بریاخیمف شاهزاده دولبف در نمایشنامه «نوابغ تئاتر و طرفداران آن‌ها» می‌گوید: «او انسانی با‌ذوق است كه می‌داند چطور باید زندگی كرد، فردی كه هنر را دوست دارد و ظرافت آن را درك می‌كند. حامی هنرمندان، هنرپیشه‌ها و به طور غالب بازیگران زن است.» دقیقاً این هنرپرور زندگی ساشا نگینا را كه آرزو داشت با حسن‌نیت خود خوشبخت باشد، اما این حسن‌نیت موجب رنجش او شده بود، دنبال می‌كند. «اصلاً رنجش یعنی چه؟ رنجش از چی؟ موضوع خیلی ساده است.

شما نه زندگی و نه جامعه سالم را نمی‌شناسید... دولبف این را به نگینا آموزش می‌دهد. تنها پاكی و صداقت كم است. باید عاقل‌تر و محتاط‌تر بود تا بعدها گریه نكرد.» اما نگینا خیلی زود مجبور می‌شود گریه كند. به دستور دولبف قرارداد او را فسخ، مقرری‌اش را قطع و او را از تئاتر اخراج می‌كنند. گرداننده تئاتر از استعداد و توانایی نگینا كاملاً آگاه است، اما نمی‌تواند در مقابل ارائه شخص با‌نفوذی چون دولبف مخالفت كند.

در حیات تئاتر روسیه، كه آستروفسكی كاملاً با آن آشنا بود، هنرپیشه شخصی كاملاً بی‌اراده و وابسته است. آستروفسكی در یادداشتی به بهانه طرح مربوط به اهدای جوایز به آثار دراماتیك تئاترهای امپراتوری (۱۸۸۳)» می‌نویسد: «زمان، زمان نور چشمی‌ها بود و دستورالعمل‌ها و امور مدیریتی بستگی به بازرس داشت تا به هر نحوی شده نور چشمی‌ها حقوق بیشتری دریافت و در صورت امكان در دو تئاتر هم‌زمان بازی كنند.» حتی هنرپیشه‌های معروف پس از اینكه در دام دسیسه گیر می‌افتادند، قربانی استبداد مدیریتی می‌شدند. آستروفسكی برای جشن سالگرد ایی. و. سامارین به دردسر می‌افتد. او به آ. م. پچلنیكف كه به گفته معاصران استروفسكی «رفتارش با هنرپیشه‌ها همچون رفتار ملاكان با رعایا بود» می‌نویسد: «... در جشن‌های سالگرد همه صندلی‌ها به فرد مورد تجلیل تعلق دارد... حالا دیگر... در دادن مكان‌های رزرو هم به او امتناع می‌كنند. چطور ممكن است چنین اتفاقی بیفتد وقتی كه تا قبل از فروش بلیت‌ها در باجه‌ها كسی به جز فرد مورد تجلیل و یا مدیر حق در اختیار داشتن آن‌ها را ندارد؟» (دهم دسامبر سال ۱۸۸۴)

پالگایا آنتیپاونا استریپتوا، بازیگر نقش كاترینا در نمایشنامه «رعد و برق» كه آستروفسكی درباره او می‌نویسد «به عنوان استعداد و قریحه‌ای طبیعی، او پدیده‌ای نادر و اعجوبه است.» در سال‌های هشتاد به دلیل مزاحمت‌های كارمندان اداری و بروكرات مجبور شد تئاتر را ترك كند.

بنا به توصیفات آستروفسكی بازیگران تئاتر تنها می‌توانستند تقریباً فقیرانی باشند همچون خوش‌اقبال‌ها و بد‌اقبال‌ها در نمایشنامه «جنگل»، یا تحقیر‌شدگانی باشند كه به دلیل مستی چهره انسانی خود را از دست می‌دهند همچون روبینزون در «دختر بدون جهاز»، شماگا در «گناهكاران بی‌‌گناه» و اراست گرومیلف در «نوابغ تئاتر و طرفداران آن‌ها». شماگا با ستیزه‌جویی و طعنه‌ای نیشدار می‌گوید: «جای ما هنرپیشه‌ها توی بوفه است.» او هنرمندی طنزپرداز و بازیگر نقش یاكف كاچتف، قهرمان «كمدی قرن هفده» بود. نه تنها پدرش بلكه خود او اطمینان داشتند كه این شغل نكوهیده است و گناه كارگردانی تئاتر بدترین گناهی است كه بدتر از آن ممكن نیست وجود داشته باشد.

چنین است تصورات سلطه‌جویانه مردم مسكو در قرن هفده. اما در پایان قرن نوزده نیز بد‌اقبال‌ها از شغل بازیگری خود خجالت می‌كشند. استانیسلاوسكی با حضور نزد گورمیژسكی با عنوان افسر استعفا می‌دهد و می‌گوید: «برادر من، نمی‌خواهم كه او بداند من یك هنرپیشه آن هم شهرستانی هستم.» نفرت نسبت به هنرپیشه‌ها و خطاب بدون احترام آن‌ها، همان‌طور كه آستروفسكی نشان می‌دهد در دنیای انسان‌های خرافی و جاهلان كاملاً طبیعی است. در چنین فضایی حفظ كردن احساس ارزش انسان آسان نیست. خوش‌اقبالی كه در «دختر بدون جهاز» روبینزون شد، آماده خرد شدن است. او تبدیل می‌شود به دلقكی كه برای سرگرمی دیگران، بدون كسب اجازه از او، او را همچون كالایی از صاحبی به صاحب دیگر می‌فروشند. پاراتف به وژواتف می‌گوید: «می‌توانم او را برای دو سه روز در اختیار شما قرار دهم.»

در داخل تئاتر همان‌طور كه آستروفسكی نشان می‌دهد پستی‌ها، حسادت‌ها و توطئه‌های زیادی وجود دارد، درباره كروچینا (گناهكاران بی‌گناه) دسیسه زشتی به راه انداختند. كورینكای بازیگر به كمك «معشوقه اول»، میلاوزورف، نیز‌نامف را، كه بازیگر جوانی بود، می‌فرستند تا كورینكا را در حضور عام مورد توهین قرار دهد. توطئه‌چینی، حسادت و فساد همه از بی‌استعدادی منشأ می‌گیرند.

آستروفسكی بارها با بی‌استعدادی و جهالت هنرپیشه‌ها، سر‌هم‌بندی و س‍َنبل‌كاری آن‌ها برخورد جدی كرده بود و نسبت به همه آن‌ها واكنش نشان می‌داد. در «یادداشتی به بهانه طرح مربوط به اهدای جوایز به آثار دراماتیك تئاترهای امپراتوری (۱۸۸۳)» او درباره استروسكایای بازیگر نوشت: «او قادر نیست متن را با معنی بخواند و نشانه‌های نوشتاری و نقطه‌گذاری‌ها برای او اهمیت و معنایی ندارد. كسی باور نمی‌كند كه بازیگر نقش اول تئاترهای امپراتوری نمی‌تواند متن را با معنا بخواند. من هم تا زمانی كه خودم شخصاً آن را تجربه نكرده بودم باور نمی‌كردم... او هر چه بازی كند، درام یا كمدی تك‌پرده‌ای، روی صحنه شادی كند یا بمیرد، نحوه بازی او فرقی نخواهد كرد‌... بازی او به گونه‌ای غیر‌زنده بود.

او هیچ‌چیز نمی‌دانست و هیچ‌چیز را در زندگی نمی‌دید. به همین دلیل نمی‌توانست هیچ تیپ و كاراكتر جدیدی را خلق كند و هر آنچه كه خود بود بازی می‌كرد. البته خود او نیز شخصیتی غیر‌جذاب داشت: سرد، كوته‌نظر، فاقد تحصیلات و بی‌فرهنگ. او نمی‌توانست عقل و احساس را با هم وارد صحنه كند.» آستروفسكی آماتور بودن، جهالت و بی‌سلیقگی را، به ویژه در تئاترهای شهرستانی، آن‌گونه كه آنجا دیده می‌شد در «گناهكاران بی‌گناه» توصیف می‌كند. میلاوزورف، بازیگری خرد و بی‌استعداد است و با این تصور كه تماشاگر شایسته این همه توجه نیست، متن را غلط می‌خواند و سر‌هم‌بندی می‌كند. او تماشاچی را به چشم حقارت نگاه می‌كرد.

شماگا از او سؤال می‌كند: «شما هر روز نقش معشوقه‌ها را بازی می‌كنید و همیشه از عشق سخن می‌گویید اما آیا چیزی از عشق در خود شما وجود دارد؟» و میلاوزورف خودپسندانه جواب می‌دهد: «من خودم چیزی لایق بیننده پیدا می‌كنم مادر جان.»

در مورد تئاتر و زندگی بازیگران زن شهرستانی اواخر سال‌های هفتاد هم‌زمان با آستروفسكی، م. ی. سالتیكف شدرین نیز در رمان «آقایان لاویف» صحبت می‌كند. خواهرزاده‌های ایودوشكا، لوبینكا و آننینكا وقتی كه از دست گالاولسكی نجات می‌یابند می‌روند تا بازیگر تئاتر بشوند اما وارد تئاتر عروسكی كریسمس می‌شوند.

آنها نه استعداد این كار و نه آمادگی آن را داشتند، حتی مهارت بازیگری را پیدا نكرده بودند. اما برای بازی در تئاتر شهرستان به هیچ‌كدام از این‌ها نیازی نبود. زندگی بازیگران زن در یاد و خاطره آننینكا همچون كابوس و جهنمی باقی می‌ماند: صحنه‌هایی با دكورهای دود‌گرفته، مرطوب و لغزنده. او تنها به روی صحنه می‌چرخد و با چرخش خود تجسم می‌كند كه چه بازی كند... ملاكانی كه برای تماشا آمده‌اند زن‌ها را تشویق می‌كنند و از كیف بغلی خود چیزهای سبز و شلاق در‌می‌آورند...» و زندگی پشت صحنه تئاتر وضعیت بدتری داشت: «... هم دوشس گرولشتینسكایا كه با دیدن لباس نظامی دچار هیجان می‌شد، هم كلرتتا آنگو با لباس عروسی كه برشی از جلو تا كمر داشت و هم النا پركراسنایا با لباس‌های برش‌دار از جلو، عقب و پهلو هیچ‌چیز به جز بی‌شرمی و برهنگی را عرضه نمی‌كردند. و این بود شیوه زندگی زمان گذشته!» این نوع زندگی لوبینكا را به مرز خودكشی می‌رساند. توصیف یكسان سالتیكف شدرین و آستروفسكی از تئاتر شهرستانی طبیعی است.

هر دوی آن‌ها درباره آن چیزی می‌نویسند كه كاملاً از آن اطلاع دارند. آن‌ها حقیقت را می‌نویسند. اما سالتیكف شدرین هجو‌نویسی بی‌رحم است و خیلی مبالغه می‌كند. توصیفات او گاه باور كردنی نیست. آستروفسكی، اما، تابلویی عینی و بی‌غرضانه از زندگی ارائه می‌دهد. ن. دابر الوبف در «شعاع نور» می‌نویسد: «توصیف او از ”حاكمیت جهل“ به هیچ عنوان بی‌اساس نیست.» این ویژگی از سوی منتقدان آثارش نیز به هنگام اولین اجراهای آثار او خاطرنشان شده است. باریس آلمازف، در مقاله «خواب به مناسبت یك كمدی» می‌نویسد: «... توانایی توصیف حقیقت همان‌گونه كه هست در واقع منطق ریاضی حقیقت و فقدان هر‌گونه مبالغه‌ای است.» در زمان ما نیز ادیب معروف آ. اسكاوتیموف در كتاب «بلینسكی و نمایشنامه‌نویسی آستروفسكی» یادآور شده است كه «آشكارترین تفاوت آثار گوگول و آستروفسكی این است كه در كارهای گوگول ما قربانی نداریم اما در نمایشنامه‌های آستروفسكی همیشه شخصی وجود دارد كه قربانی نواقص و كاستی‌هاست. ... آستروفسكی با توصیف عیوب، ضمن اینكه ماده تئاتر را عوض می‌كند، از كسی یا چیزی در برابر آن‌ها حمایت می‌كند.

نمایش رنگ تغزلی دردناكی به خود می‌گیرد و به موضوعات و مضامین جدیدی در زمینه اخلاقیات دست می‌یابد.» روش متفاوت آستروفسكی نسبت به گوگول در توصیف واقعیات البته بستگی به استعداد خاص آستروفسكی و ویژگی‌های ذاتی هنرمند (كه البته نباید نادیده گرفته شود) و دوره تغییر یافته دارد‌. و. ایی. نمیرویچ دانچنكو در كتاب «تولد تئاتر» با دقت فزاینده‌ای آنچه را كه نمایشنامه‌های آستروفسكی را قابل اجرا می‌سازد این‌گونه معرفی می‌كند: «فضاسازی خوب»، «علاقه شدید به آزرده‌شدگان» و «اینكه سالن نمایش همیشه فوق‌العاده كوچك است.» در نمایشنامه‌های مربوط به تئاتر و بازیگران آن قطعاً چهره‌ای از یك هنرپیشه واقعی و انسان خوب وجود دارد.

آستروفسكی در زندگی واقعی، انسان‌های والای زیادی را در تئاتر می‌شناخت و به آن‌ها احترام می‌گذاشت. ل. نیكولینا ـ‌ كوسیتسكایا، بازیگر توانای نقش كاترینا در نمایش رعد و برق، نقش مهمی در زندگی او داشت.

او با آ.مارتینف بازیگر دوست بود، برای ن. ریباكف ارزش زیادی قائل بود. گ. فدوتوا، م. یرمولوا، و پ. استریپتوا در نمایشنامه‌های او بازی می‌كردند. بازیگر زن، النا كروچینینا، در نمایش «گناهكاران بی‌گناه» می‌گوید: «من می‌دانم كه در میان مردم افراد نجیب و شریف زیادند و عشق و فداكاری نیز فراوان است.» و خود آترادینا ـ كروچینینا به این گروه از مردمان نجیب و شریف تعلق دارد. او هنرپیشه‌ای فوق‌العاده، عاقل، صادق و با‌ملاحظه بود. ناركف در نمایش «نوابغ تئاتر و طرفداران آن‌ها» به ساشا نگینا می‌گوید: «آه گریه نكن. آن‌ها لیاقت اشك‌های شما را ندارند. شما كبوتری سفید در میان دسته كلاغ‌های سیاه هستید و این آن‌ها هستند كه شما را نوك می‌زنند. سفیدی و پاكی شما آن‌ها را عذاب می‌دهد.»

بارزترین چهره از میان چهره‌های شرافتمند در آثار آستروفسكی، بازیگر تراژیك نقش بد‌اقبال در نمایشنامه «جنگل» است. آستروفسكی انسانی «زنده» با سرگذشتی تلخ و سرنوشتی سخت را توصیف می‌كند. این بداقبال سخت‌مست را به هیچ عنوان نمی‌توان كبوتری سفید دانست. اما در طول نمایش او عوض می‌شود. موضوع نمایش به او امكان می‌دهد تا ذات و طبیعت خود را به طور كامل آشكار كند. اگر در ابتدا در رفتار بد‌اقبال ظاهر‌سازی و تمایل به ادای سخنان پ‍ُر‌طمطراق (در این زمان او خیلی مضحك و خنده‌دار است.) كه خاص یك هنرپیشه شهرستانی تراژدی است دیده می‌شود و اگر او زمانی كه نقش ارباب را بازی می‌كند در موقعیت ناجوری قرار می‌گیرد، با درك اتفاقات و حوادث ملك گور میژسكایا و اینكه چه آدم مزخرفی صاحب این ملك است، در تعیین سرنوشت آكسیوشا حضور فعالی پیدا می‌كند و خصوصیات انسانی بسیار خوبی از خود بروز می‌دهد.

بعدها مشخص می‌شود كه نقش قهرمان شریف برای او ذاتی است و این در واقع نقش او نه تنها روی صحنه تئاتر بلكه در صحنه زندگی نیز هست. بدا‌‌ِقبال با وادار كردن و‌اسمی براتف به پس دادن پول گورمیژسكایا لباس نمایش به تن می‌كند. این هنرپیشه با‌استعداد در این زمان با چنان قدرت و اطمینانی بازی می‌كند كه گویا شر همیشه سرنگون است و حقیقت همیشه دست‌یافتنی (بی‌جهت نیست كه با غرور از ستایش نیكلای خریسانفیچ ریباكف از خود یاد می‌كند.) واسمی براتف پول‌ها را پس می‌دهد.

بدا‌ِقبال برای دادن باقی‌مانده پول‌ها به آكسیوشا و تأمین خوشبختی او دیگر با ژست‌های تئاتری بازی نمی‌كند بلكه رفتاری نجیبانه از خود بروز می‌دهد. وقتی كه او در پایان نمایش جملات شیللر از نمایشنامه «راهزنان» را به زبان می‌آورد و زمانی كه این مونولوگ با جملات خشمگینانه و مبرهن خاص او ادامه می‌یابد، جملات قهرمان شیللر در حقیقت می‌شوند جملات او و پر می‌شوند از مفاهیم جدید و مشخص زندگی. در تصورات و اندیشه او هنر و زندگی به شكلی ناگسستنی به هم مرتبط هستند. هنرپیشه بازیگر و متظاهر نیست، هنر او بر اساس احساسات واقعی و تأثرات واقعی پایه‌گذاری شده است و نباید وجه اشتراكی با تظاهر و دروغ در زندگی داشته باشد و در واقع مفهوم سخنان بدا‌ِقبال خطاب به گورمیژسكایا و همه دوستان دیگرش همین است وقتی كه می‌گوید: «... ما هنرپیشه هستیم، هنرپیشه‌های شرافتمند و نجیب. اما شما كمدین هستید.»

هنرپیشه اصلی نمایش زندگی نمایشنامه «جنگل» گورمیژسكایا است. او برای خود نقش جذاب و گیرای زن مقرراتی، مبادی آداب، خی‍ّر و با‌سخاوتی كه خود را صرف امور خیریه كرده است انتخاب می‌كند (او به اطرافیان خود می‌گوید: «آقایان و خانم‌ها، مگر من برای خودم زندگی می‌كنم؟ هر آنچه كه دارم و تمام پول‌های من متعلق به بیچارگان است. من فقط صندوق‌دار پول‌ها هستم و صاحبان اصلی آن‌ها بیچارگان و بد‌ا‌ِقبال‌ها هستند.») اما همه این‌ها نمایش و ماسكی است كه چهره واقعی او را پنهان می‌كند. گورمیژسكایا دروغ می‌گوید و وانمود می‌كند آدم خوش‌قلبی است اما حتی فكر كمك به دیگران را هم نمی‌تواند بكند: «از چه چیزی متأثر شوم! هی نقش بازی می‌كنی، نقش بازی می‌كنی بعد قاطی نقش می‌شوی.» گورمیژسكایا نه تنها خودش نقشی كاملاً متفاوت از خود را بازی می‌كند بلكه دیگران را وادار می‌كند این نقش‌ها را بازی كنند، نقش‌هایی كه برای او دنیایی از منفعت به همراه داشته باشند.

نقش خواهرزاده نجیب و عاشق برای بدا‌ِقبال، نقش عروس برای آكسیوشا و نقش نامزد آكسیوشا برای بولانف تعیین شد. اما آكسیوشا از پذیرفتن نقش خود امتناع می‌كند: «آخر من به او نمی‌آیم. آخر این كمدی به چه چیزی می‌خواهد برسد؟ گورمیژسكایا هم كه دیگر پنهان نمی‌كرد كه تهیه‌كننده نمایش است، با خشونت آكسیوشا را سر جایش می‌نشاند: «كمدی! چطور تو می‌خندی؟ و ای كاش كمدی باشد؛ من به تو لباس و غذا می‌دهم، پس مجبورت می‌كنم كمدی هم بازی كنی.»

كمدین خوش‌ا‌ِقبال كه باهوش‌تر از بازیگر تراژیك بدا‌ِقبال بود و زودتر از او پی به حقیقت اصلی نمایش گورمیژسكایا برده بود و نقشش را پذیرفته بود به بدا‌ِقبال می‌گوید: «ظاهراً یك دانش‌آموز دبیرستانی از شما عاقل‌تر است و بهتر از شما نقش بازی می‌كند... او نقش معشوق را بازی می‌كند و شما نقش آدم ساده‌لوح را.»

در مقابل بینندگان گورمیژسكای حریص، خودخواه و دروغگوی واقعی بدون ماسك مزدوران دفاعی، قرار دارد، خانم فاسقی كه نمایش او اهدافی پست و بی‌ارزش و كثیف را دنبال می‌كند.

در بسیاری از آثار آستروفسكی نمایشی این‌گونه دروغین از حقیقت زندگی ارائه می‌شود. پادخالوزین در اولین نمایشنامه آستروفسكی «خودی به حساب می‌آییم» نقش وفادارترین و صادق‌ترین نوكر را نسبت به ارباب بازی می‌كند و بدین ترتیب با گول زدن بالشوف به هدف خود می‌رسد و صاحب خانه می‌شود.

گلومف در كمدی «خردمندان همگی سادگی‌های زیادی دارند» با استفاده از ماسك‌های متفاوت و بازی پیچیده برای خود مقام و منزلتی فراهم می‌كند اما تنها یك حادثه مانع رسیدن او به هدف با دسیسه چیده شده‌اش می‌شود. در «دختر بدون جهاز» نه تنها، رابینزون با سرگرم كردن واژواتوف و پاراتوف لرد تلقی می‌شود بلكه سعی می‌كند كار‌اندیشف تأسف‌برانگیز دلقك مهمی به نظر آید. او پس از اینكه نامزد لاریسا می‌شود «... سرش را چنان بالا می‌گرفت كه نزدیك بود به دیگران بخورد و همیشه به دلیلی عینك داشت اما هیچ‌وقت به چشم نمی‌زد. سلام می‌كردند به سختی سرش را تكان می‌داد.» تمام كارهای كاراندیشف ساختگی و نمایشی است.

تئاتر و ماسك‌های حیرت‌انگیز در زندگی به واسطه تمایل به پرده‌پوشی و پنهان كردن آنچه منافی اخلاق و شرم‌آور است و نیز جلوه دادن سیاه به جای سفید خلق شده است. پشت چنین نمایشی اغلب غرض، دروغ و آزمندی پنهان است. نزنامف در نمایشنامه «گناهكاران بی‌گناه» كه قربانی دسایس كارینكینا شده بود و ایمان داشت كه كروچینینا تنها تظاهر به شرافتمندی و خوبی می‌كند به تلخی می‌گوید: «هنرپیشه! هنرپیشه! این‌طوری روی صحنه بازی كن. آنجا به روی صحنه بابت این‌گونه خوب تظاهر كردن‌ها پول می‌دهند و نقش بازی كن در مقابل افراد ساده و با قلب‌های خوش‌باور كه نیازی به بازی ندارند، كسانی كه حقیقت را طلب می‌كنند ... به خاطر این كار باید تو را اعدام كرد .... ما به حیله و دروغ نیازی نداریم! حقیقت، حقیقت محض را به ما بده!» قهرمان نمایش در اینجا اندیشه و تفكری را در مورد تئاتر و نقش آن در زندگی و در مورد ذات و هدف هنر بازیگری ابراز می‌كند كه خیلی برای آستروفسكی اهمیت دارد. آستروفسكی هنر اجرای حقیقی و صداقت را روی صحنه در مقابل هم قرار می‌دهد.

تئاتر حقیقی و بازی پ‍ُر شور و شوق بازیگر همیشه پدیده‌ای اخلاقی است، خیر به همراه دارد و انسان را روشن می‌كند.

آن دسته از نمایشنامه‌های آستروفسكی كه در مورد تئاتر و هنرپیشه است و دقیقاً شرایط و حقایق سال‌های ۷۰-۸۰ قرن نوزده را منعكس می‌كند، حاوی اندیشه‌هایی در مورد هنر است كه همگی امروزی و زنده هستند. همگی نگاهی به سرگذشت و سرنوشت سخت و گاهی تراژیك یك هنرمند واقعی دارد كه خود را صرف می‌كند و می‌سوزاند. از احساس رضایت و خوشحالی او نسبت به خوددادگی كاملش به هنر و از رسالت والای هنر كه خیر و نیكی و انسانیت را تأیید می‌كند، صحبت می‌كند. سخن آخر اینكه آستروفسكی خود را در نمایشنامه‌هایش ابراز كرد و شاید بتوان گفت راز دل خود را در مورد تئاتر و هنرپیشه بازگفت.

منبع: www.refstar.ru



همچنین مشاهده کنید