سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
برادر خاطرت هست
روزیکه برای اولینبار فیلمساز محبوب آنروزهایم را دیدم، جوانکی نوزدهساله بودم که با کل شوق و ذوق و ایندر و آندر زدن توانسته بود برای گفتوگو با مسعود کیمیائی قراری جور کند. هر چه بلد بودم و نبودم سرهم کردم و شد چند تا سؤال که با عقل آن موقعم حسابی جدی و پیچیده و دهن پرکن بود، و البته از همه مهمتر بهنظرم حسابی به مذاق فیلمساز خوش میآمد. کیمیائی در مشهد آنقدر کشته مرده داشت که میزبانی آقا کیمیائی برای افتخار یکسالشان بس بود. وارد یکی از این خانهها شدم و دیدم چندتا از طرفداران معروفش آنجا نشستهاند و رقابت غریبی برای بهدست آوردن دل کیمیائی در جریان بود. مصاحبه که شروع شد و دو سه تا از سؤالها را که پرسیدم، کیمیائی با همان لحن آرام همیشگی پرسید: راستی تو مگه چند سالته؟ گفتم نوزده سال. وقتی دکمهٔ ضبطصوت را خاموش کردم، کیمیائی گفت: توی این سن و سال چه دید تیزی داری؛ مواظب باش لبههای این تیزی سمباده نخوره. حیفه کند بشه. و بعد رو کرد به دوروبریها و ادامه داد: این همون نسلیه که تازه توی فیلمهام وارد شدن. اصلاً تجارت رو برای همینها ساختم. و دردسرها درست از همینجا شروع شد. اینکه چطور شد که به اینجا رسیدیم داستان مفصلی دارد، اما من نمیخواهم همهٔ این داستان را برای شما تعریف کنم؛ این دوره زمونه کسی حوصلهٔ قصه شنفتن نداره.
برای ما، نسلی که یاد گرفت سینما و هنر را از سیاست و ایدئولوژی و ایسمها جدا کند، برگشتن کیمیائی به معدن بیپایان سینما حسابی شوقانگیز است؛ درست برعکس همهٔ آنهائیکه فیلمساز را برای حرفهای قلنبهسلنبهٔ نهچندان عمیقی میخواستند (میخواهند) و دوست داشتند (دارند) و مدام خواستند فیلم به فیلم با عبارتهای تکراری مثل سینمای معترض و عدالت اجتماعی و طبقاتی و اینجور چیزها به فیلم و فیلمساز و خودش اعتبار بدهند. اینجوری بود که دیگر سینما از یاد رفت و دوغ و دوشاب یکی شد. ماجرا مال امروز و دیروز هم نیست. همهٔ این حرفهای دهن پرکن غلطانداز بود که باعث میشد فاصلهٔ آشکار میان قیصر و داشآکل و گوزنها با خاک و بلوچ و سفرسنگ چندان مشخص نشود. همانطور که فرق بین سرب و دندانمار و ردپای گرگ با تجارت و فریاد و اعتراض و سربازهای جمعه معلوم نشد. نسلی که فیلمهای قدیمی کیمیائی را سالها بعد و جائی خیلی دور از تحلیلهای سیاستزدهٔ دههٔ ۱۳۵۰ تماشا کرد، همه انتقادهای صریح و عریان فیلم بدی مثل بلوچ را با یک سکانس پرحس و حال و سینمائی از قیصر عوض نمیکرد. کیمیائی هم که نمیدانم چرا همیشه این حرفها و بازتابها و تمجیدها را دوست داشته و دارد، هی مسیر عوض کرد و هی خواست به این حرفها و تعبیرها و تأویلها نزدیک شود، غافل از اینکه مثل دو سر یک پارهخط، هر چه به سمت آنطرف میرفت، ناخودآگاه و اجباراً از آنطرف دیگر دور میشد؛ آنطرف دیگر در کمال تأسف سینما بود که کیمیائی زمانی عاشقش بود؛ این جفای به معشوق هیچوقت عاقبت خوبی نداشت. کیمیائی سینما را رها کرد تا دربارهٔ چیزهای دیگری حرف بزند، غافل از اینکه خود سینما زبان گویائی داشت که با آن میشد همهچیز گفت. موضوعهای باب روزی مثل مهاجرت (تجارت)، توسعهٔ بیرویه (سلطان)، جنگ (فریاد)، دوم خرداد و حرکتهای دانشجوئی (اعتراض)، اعتیاد و قتلهای زنجیرهای (سربازهای جمعه) و خیلی چیزهای دیگر در غیبت عشق اول فیلمساز، به نسخههای تصویری و تاریخ مصرفدار گزارشهای روزنامهها تبدیل شدند و غیر از همان معدود نوشتهها و دفاعیههای تکراری و بیهوده، جای دیگری ماندگار نشدند (بهجزء معدود صحنهها و لحظههایشان که هنوز بوی سینما میداد). نسل ما هنوز لابهلای این حرفها دنبال حس و حال و موقعیت و میزانسن میگشت و گاهیکه پیدا میکرد، حسرتش بیشتر میشد. حسرت این همه تفاوت بین سکانهای یک فیلم و حسرت این همه موقعیت ناب و بالقوه که از دست میرفت تا آن حرفها و شعارها گفته شود. طرفداری از سیاست و انتقاد اجتماعی و صراحت هم در گذر از دههٔ متلاطم و پرحادثهٔ ۱۳۵۰ بهکلی شکل عوض کرده بود. نسل تازهای از طرفداران سینمای معترض حالا فیلمها و فیلمسازان تازهای پیدا کرده بودند. پدیدهای مثل محسن مخملباف و فیلمهائی مانند عروسی خوبان درست بههمین دلیل آنقدر محبوب شد و نمونههای بعدی هم یکییکی از راه رسیدند. این سالهای اخیر کار بهجائی رسید که دیگر همه دربارهٔ همین چیزها در فیلمها میگفتند و کیمیائی روزبهروز بیشتر شبیه بقیه شد و حتی در مقابل بعضیهاشان کم آورد. طرفداران روزبهروز کمتر میشدند اما انشاهای پرتعریف و تمجید همیشه همان موضوع همیشگی را داشت. (گاهی حتی اگر اسم فیلمها را در یک نوشته جابهجا میکردی اتفاق چندانی نمیافتاد). تصویر کیمیائی در این سالها در ذهن دوستداران و طرفداران واقعیاش مدام مخدوشتر میشد، اما در بازتابهای عمومی و رسانهای اوضاع فرقی با گذشته نداشت. معدود شیفتگان همیشگی فیلمساز همیشه آماده بودند از هر تریبون مربوط و نامربوطی از فیلمساز و فیلم تازهاش بگویند و بنوسیند و جوری جلوه بدهند که انگارنهانگار اتفاقی افتاده؛ که انگارنهانگار دو سه فیلم آخر کیمیائی را حتی یکبار هم نمیشد با رغبت تماشا کرد. نکتهٔ جالب و عجیب این بود که کیمیائی در هر دوره و زمانهای چند تا از این شیفتگان قلم بهدست داشت تا پرچم حمایت همهجانبه از فیلمها زمین نماند. به تبع فیلمها و کیفیت کار فیلمساز، نوشتهها و نویسندهها هم کوچک و کوچکتر میشدند؛ کار از ابراهیم گلستان و پرویز دوائی و نجف دریابندری و باقر پرهام رسید به خبرنگارها و نویسندههای تازهکار ریز و درشت نشریههای ریز و درشت. در این سالها هرکس میخواست میتوانست به حلقهٔ اطرافیان کیمیائی اضافه شود؛ کافی بود کپی دست چندم یکی از همان نوشتههای قبلی را جائی چاپ کنی و یکی دو گفتوگو و سخنرانی را پوششش خبری مناسبی بدهی. کیمیائی (نمیدانم چرا) مسیر میان تملق و پروپاگاندا و نوچهگی را با رفاقت و همنشینی و بازیگری و دستیاری کارگردان آنقدر کوتاه کرد که این پرچم هیچوقت زمین نماند (کار بهجائی رسید که دستیار کارگردان یک فیلم برای همان فیلم نقد مثبت مفصلی نوشت). مخالفان و منتقدان این فیلمها و این وضعیت هم اغلب همانقدر بد و افراطی و بیمنطق عمل کردند. اگر آنوریها ایرادهای آشکار و سهلانگاریهای وحشتناک فیلمها را نمیدیدند یا نمیگفتند، اینطرفیها هم چشم به قابلیتهای ویژهٔ هرکدام از فیلمها بستند. در این آشفته بازار موافق و مخالف، چیزیکه اصلاً مهم نبود فیلمها و فیلمساز بودند. نوشتهها و گفتههای طرفداران و مخالفان در یک ویژگی مشترک بود؛ هر دو گروه مطلقگرا بودند. در این شرایط فیلمی مثل سربازهای جمعه دیگر پایان کار بود. یکجور تیر خلاص همگانی برای موافق و مخالف و فیلمساز و طرفدار. دفاع و طرفداری از سربازهای جمعه آنقدر سخت بود که فکر میکردیم اینبار دیگر کسی به صرافت آن نمیافتد. در عین حال بد گفتن از فیلمهای کیمیائی هم دیگر خیلی سادهتر از آن شده بود که کسی حوصلهاش را داشته باشد. پس بهترین راه این بود که کار را یکسره کنیم؛ خیلیهای (از جمله خودم) با اطمینانیکه حاصل تجربهٔ این سالها بود حکم نهائی را صادر کردند: کار کیمیائی تمام است؛ خداحافظ آقای فیلمساز دوستداشتنی. یقین به اینکه توقع فیلم خوب ساختن از کیمیائی در این شرایط محال است، آنقدر قطعی و عمومی شده بود که در اعلامش تردید نکردیم (تیتر مطلب امیر قادری دربارهٔ سربازهای جمعه: از ما که گذشت). کیمیائی در آنروزها داشت فیلمی به نام حکم را میساخت. خلاصهٔ داستان و یادداشتی که دربارهاش منتشر شده بود، نامفهومترین عبارتها و جملههائی را داشت که در عمرم به زبان مادری خوانده بودم و بخشهائی از گزارشهائی که از پشتصحنهٔ فیلم چاپ شد، از چابلوسانهترین متنهای مکتوب دربارهٔ سینما بود... و مسعود کیمیائی در کمال تعجب در چنین اوضاع و احوالی یکی از عجیبترین، اصیلترین، و سینمائیترین فیلمهای ۲۵ سال اخیرش را ساخت.
● دو نسخهای که از حکم به نمایش درآمد (اولی در چند نمایش خصوصی کوچک در خانهٔ فیلمساز و یک نمایش در خانهٔ سینما، و دومی در اکران عمومی) تفاوتهای اساسی داشت. جوریکه موقع نوشتن دربارهٔ فیلم مدام باید حواسمان باشد که داریم دربارهٔ کدامشان حرف میزنیم؛ نسخهٔ فعلی روایت خطی و معقولتری دارد، موسیقیاش فرق کرده و غیر از این چندتا از بهترین و مؤثرترین صحنهها و لحظههای فیلمبرداری شده هم در تدوین نهائی کنار گذاشته شده است. کیمیائی و پخشکنندهٔ فیلم هر کدام برای این تغییرها دلایلی دارند؛ پخشکننده حواسش به مخاطب است و کیمیائی در وضعیت پرسوءتفاهم و شرایط غیرعادی این سالها طبیعی است که به حرف و نظر دیگران (حتی اگر خودش برای نشان دادن فیلم و احیاناً دریافت بازخوردهای آن به تماشای فیلم در خانهاش دعوتشان کرده باشد) با شک و تردید نگاه کند و به پیروی از منطق لقمان، همهٔ نظرها و مشاورهها را بشنود و درست برعکس همهشان عمل کند. با اینهمه حکم فعلی هنوز خیلی با چند فیلم اخیر کیمیائی فرق دارد؛ تازه ما هم میتوانیم ادعا کنیم جزء معدود کسانی هستیم که پیش از آمدن دیویدی فیلم، همهٔ سکانسهای حذفشدهاش را دیدهایم!
تیتراژ همیشه در فیلمهای کیمیائی مهم بوده و حتی بدترین فیلمهای سالهای اخیرش (تجارت و سربازهای جمعه) هم تیتراژهای خوبی داشتند. برای همین است که بهترین نقشی که یک منتقد شیفتهٔ کیمیائی و دلدادهٔ ثابتقدم میتواند در تولید فیلمی از او داشته باشد، ساختن همین تیتراژی است که هم قشنگ و جذاب است و هم کلید فیلم را همان اول کار در جیب تماشاگر میگذارد؛ حکم فیلمی دربارهٔ سینما و برای سینماست. پوسترهای فیلمهای نوآر مهم به ترتیب تاریخی منظمی پشتهم ردیف شده تا دستمان بیاید با چطور فیلمی طرف خواهیم بود. این شروع خیلی امیدوارکننده است.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس خلیج فارس دولت سیزدهم دولت لایحه بودجه 1403 حجاب شورای نگهبان مجلس یازدهم محمدباقر قالیباف
قوه قضاییه تهران هواشناسی سیل شهرداری تهران بارش باران فضای مجازی آموزش و پرورش سلامت دستگیری شورای شهر تهران پلیس
خودرو قیمت دلار قیمت خودرو کارگران سایپا دلار ایران خودرو بازار خودرو قیمت طلا مالیات بانک مرکزی تورم
تلویزیون رسانه سریال مقام معظم رهبری سینمای ایران سینما تئاتر موسیقی فیلم بازیگر رسانه ملی کتاب
ناسا سازمان سنجش شورای عالی انقلاب فرهنگی
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه عربستان اوکراین ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان تراکتور تیم ملی فوتسال ایران فوتسال باشگاه استقلال بازی وحید شمسایی باشگاه پرسپولیس لیگ برتر
هوش مصنوعی اینترنت تبلیغات اپل فناوری همراه اول ماه آیفون گوگل روزنامه ایرانسل
داروخانه ویتامین کاهش وزن دیابت خواب طول عمر چاقی سلامت روان فروش اینترنتی دارو بارداری