پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

مروری بر چهار فیلم «ساراباند», «گل های پژمرده», «واپسین روزها» و «دنیا»


مروری بر چهار فیلم «ساراباند», «گل های پژمرده», «واپسین روزها» و «دنیا»

«ساراباند», «اینگمار برگمان» و «گل های پژمرده», «جیم جارموش» دو اثر مینی مالیستی است درباره افراد پیر و از كار افتاده ای كه بقایای روابط اغلب از یاد رفته خود را یكی موشكافی می كنند و نیز درباره هنر منحصر به فرد بی تفاوتی واپسین روزهای گاس ون سنت, سومین اثر از این دست است

• پایان های تلخ اینگمار برگمان و جیم جارموش

•ساراباند

نویسنده و كارگردان: اینگمار برگمان

با نقش آفرینی: لیو اولمان، ارلاند یوزفسن، برج اكستد، جولیا دافونیوس، وگانل فرد

•گل های پژمرده

نویسنده و كارگردان: جیم جارموش

با بازی: بیل موری، جولی دلفی، جفری رایت، شارون استون، الكسی زینا، فرانسیس كونروی، كریستوفر مك دونالد، چلو سویگنی، جسیكا لنگ، تیلدا سوینتون و مارك وبر

«ساراباند»، «اینگمار برگمان» و «گل های پژمرده»، «جیم جارموش» دو اثر مینی مالیستی است درباره افراد پیر و از كار افتاده ای كه بقایای روابط اغلب از یاد رفته خود را یكی موشكافی می كنند و نیز درباره هنر منحصر به فرد بی تفاوتی. (واپسین روزهای گاس ون سنت، سومین اثر از این دست است) ساراباند كه در سال ۲۰۰۳ برای تلویزیون سوئد ساخته شد، با فیلمنامه ای سردرگم و ناقرینه، شخصیت های اندك و صحنه های روستایی پراكنده به فیلمی بی روح و كم گو تبدیل شده است و از نظر حرفه خود برگمان شبیه یك نقطه پایانی موعود به نظر می رسد: پایان دنیا از دید برگمان. فیلم با فناوری ویدیویی دیجیتال فیلمبرداری شده و به اصرار برگمان در همین شكل پخش شده است و استفاده های منحصر به فرد او از این رسانه همان چیزی است كه فیلم مذكور را جذاب می كند.هرگز نمی توانم تصور كنم كه مقام برگمان را به عنوان یك استاد مسلم فیلمسازی انكار كنم. اما در فیلم هایی كه او پس از دهه ۶۰ ساخته است نوعی غرض ورزی روان پریشانه و تنگ نظری مقدس مآبانه می بینم و فكر می كنم كه فقط باید به اندازه وودی آلن یا جان سیمون منتقد، انسان گریز بود تا بتوان او را جزء بزرگترین فیلمسازان نامید.بنابراین توالی فوق را با ترس و لرز تا فیلم «صحنه هایی از یك ازدواج» محصول ،۱۹۷۳ دنبال كردم. در انتهای فیلم ماریان (لیو اولمان) و جان (ارلاند یوزفسن) كه پیش از متاركه و ازدواج مجدد با دیگری ۱۶ سال با هم زندگی كرده بودند مخفیانه یكدیگر را ملاقات می كنند، ازدواج ناموفقشان را به بحث می كشند و دوباره دل به هم می سپارند. در ساراباند كه ۳۲ سال بعد ساخته شد ماریان جان را در خانه تابستانی اش كه پسر و نوه او در آن زندگی می كنند- و برای همسر پسر جان كه دو سال پیش از دنیا رفته سوگواری می كنند- به جز یك خودكشی نافرجام اتفاق چندانی نمی افتد اما مسائل زیادی مورد بررسی قرار می گیرد.بازی ها كاملاً موجز هستند اما ویژگی هایی كه دوستشان ندارم و در آثار برگمان به وفور دیده می شود همگی در اینجا هم وجود دارند: ترحم جویی، سبعیت، خشكه مقدسی و عدم تمایل به غلبه بر این مشكلات. میزانس استادانه است اما بی تفاوتی نسبت به سبك بصری ظاهراً به یك جور دهن كجی شبیه است. این همان رویكردی است كه در فلاش بك های ناموزون و غافلگیرانه و همچنین در دیزالو صحنه ها به تصویر شخصیت ها بلافاصله پس از آنكه نام آنها در دیالوگ می آید به وضوح قابل مشاهده است. به نظر می رسد كه او هم مثل علامت كم هزینه كمپ ادوود به بهای رسیدن به هرگونه ظرافت سبك گرایانه بر محتوا ساخته است. انگار كه او ویدیو را رسانه ای هنری نمی بیند و نمی توان پاپی اش شد كه این طور فكر كند. اما باز در هنگام تماشای ساراباند این نكته كم كم در خاطرم متبادر شد كه متوجه نمی شوم آیا او دارد خیلی ساده از جذاب جلوه دادن زشتی درون مایه اثر سر باز می زند یا نه.

عناصر تراژیكی كه نقاط قوت «مرد مرده» و «گوست داگ» جیم جارموش به شمار می رفتند در گل های پژمرده وجود ندارند چرا كه بیل موری بیشتر ترحم را القا می كند تا تراژدی اما ترحم هم می تواند به شیوه خودش تاثیرگذار باشد.

موری نقش دان جانستن را بازی می كند كه از كار كامپیوتر سرمایه ای به هم زده و حالا بازنشسته ای كسل و متمول است. محبوب كنونی دان (ژولی دلپی) به دلیل عدم ثبات فكری او قصد تركش را دارد. جانستن نامه ای امضا نشده با مهر پستی ناخوانا از یكی از محبوب های قدیمی اش دریافت می كند. مضمون نامه از این قرار است: او پسری ۱۹ ساله دارد كه به دنبالش می گردد جانستن به تشویق همسایه و تنها دوست خود (جفری رایت) كه اهل اتیوپی است و كاندیداهای احتمالی داستان را در اینترنت جست و جو می كند با تمام زنانی كه ۲۰ سال پیش با آنها مراوده داشته ملاقات می كند و به امید یافتن نویسنده نامه، ماجراهای عجیب و غریبی خلق می كند.

لحظه لحظه زندگی اندوهبار این زنان به اندازه خلأ زندگی جانستن جالب و تكان دهنده است. شارون استون بیوه زنی است كه برای امرارمعاش به كاری حقیر دست می زند فرانس كاندوی و همسرش «خانه های پیش ساخته اعلا» می فروشند. جسیكا لنگ با حیوانات سر و كله می زند؛ تیلدا سوینتون یك دختر دوچرخه سوار تلخ كام است. اینها با هم تصویری تیره از كهولت و زندگی معاصر آمریكا را به نمایش می گذارند به خصوص كه صمیمیت رفتار هر زن از زن قبلی كمتر است و انرژی فیلم در هر صحنه نسبت به صحنه قبلی كاهش می یابد (شارون استون، زن اول، دختری شهرآشوب و لاابالی به نام لولیتا دارد كه مهمترین ارجاع ادبی فیلم است. صحنه هایی از فیلم نیز ادای دینی است به جین اوستاش نویسنده و كارگردان مادر بدكاره. جدای از آن مهمترین ارجاع فیلم، ماشینی پارك شده در محوطه خارج از خداحافظ جنوب، خداحافظ هوشیائو شین است.)نظام روایی جارموش اغلب حالتی تصنعی و نامعقول دارد؛ اما قصه های او معمولاً جذاب از آب درمی آیند چرا كه حس شخصیت از خود طرح داستان عمیق تر می شود. بنابراین با اینكه مثلاً سكونت ثروتمندی مثل جانستون در همسایگی یك خانواده اتیوپیایی پرجمعیت از طبقه كارگر و دوستی صمیمانه یكی از اعضای این خانواده با او دور از واقعیت به نظر می رسد اما جارموش این فرضیه ایده آلیستی را چنان جذاب به نمایش درمی آورد كه در هر صورت آن را باور می كنیم. استفاده های جارموش از رمز و راز نیز حالتی گنگ دارد؛ اما شیوه به كارگیری آن در نمایش رمزآمیزی و رمزگشایی جذاب به نظر می رسد. هرچه معشوقه های قدیمی نامهربان تر می شوند جانستون به رموز بیشتری پی می برد.مینی مالیسم موری به درست از آب درآوردن این مینی مالیستی ترین اثر جارموش كمك كرده است. یكی از معایب مینی مالیسم این است كه معدود عناصر تشكیل دهنده آن اهمیت اغراق آمیز و فزاینده ای پیدا می كنند. شاید به همین دلیل باشد كه وقتی جارموش می كوشد با استفاده از هر چیزی از نام جانستون گرفته تا فیلمی از داگلاس فرنبك كه او از تلویزیون تماشا می كند این طور وانمود كند كه جانستون عاری از احساس، منفعل و پرخاشگر - كه نمی خواهد آتش بیار معركه بودن را بپذیرد- روزی یك دون ژوان بوده است. به نظرمان می آید كه خیلی به خودش فشار آورده. گل های شكسته را هم می توان مثل ونیلاند تامس پنیكون مرثیه ای باشكوه در باب ضدفرهنگ دهه ۶۰ دانست. سعادت و شادكامی فیلم تنها از آن اتیوپیایی ها است كه صمیمی و پر از امید و آرزو به نظر می رسند.

• سوء استفاده از كرت

•واپسین روزها

نویسنده و كارگردان: گاس ون سنت

با بازی: مایكل پیت، لوكاس هاس، آسا آرجنتو، اسكات گرین، نیكول ویشس، ریكی جی و تادئوس ری تامس

دیدن فیلمی درباره یك موزیسین معتاد راك كه هیچ كار خاصی طی ۹۷ دقیقه انجام نمی دهد برای من نه به معنای وقت گذرانی و تفریح است و نه به معنای انجام یك كار جدی. به همین دلیل فكر می كنم تعداد اندكی از همكاران من همان واكنشی را كه به مصایب مسیح نشان دادند- پذیرفتن فیلم بدون حتی ذره ای اخم و تخم و گوشه و كنایه- به واپسین روزهای گاس ون سنت نشان خواهند داد. اما واپسین روزها را در واقع می توان نسخه ناجور و ناخوشایند داستان مسیح دانست كه اتفاقاً همین نكته تا حدی آن را آراسته و خوشایند جلوه می دهد.«رستاخیز گاس ون سنت» نزدیك است؛ «راز آگاهی انسان»؛ «جذبه خلقت» و «این گونه است كه گاهی اندوه دست در دست تعالی به پیش می رود.» اینها جملاتی هستند كه «مانولا دارجیس» در باب این فیلم در «نیویورك تایمز» به رشته تحریر درآورده است. حتی آدمی مثل «آنتومی لین» نویسنده «نیویوركر» كه شوخ طبعی اش از اختیار خودش هم خارج است انگار كه تازه از جلسه یكشنبه صبح موعظه كلیسا خارج شده باشد چنین می نویسد: «ضرباهنگ فیلم در بعضی قسمت ها خواب آور است» و هنگامی كه دوربین از خانه بلیك (پیت) كه پریشان و آشفته مشغول بداهه نوازی گیتار است عقب می كشد.»وقتی بلیك در آخر داستان می میرد «روحش را می بینیم كه مثل كودكی عریان است و با بی میلی از تن درهم شكسته اش خارج می شود و كادر را در حركتی پرتقلا به سمت بالا ترك می كند.»واضح است كه ون سنت تنها با متوسل شدن نامحسوس به آخرین پرسه زنی های كرت كوبین توانسته نیروانای فیلمش را همین قدر جذاب جلوه دهد. بلیك (كه نام او بدون شك از نام انتخابی نویسنده «ببر» گرفته شده است) بی هدف در داخل و اطراف خانه كنار دریاچه پرسه می زند (تصویربرداری فیلم را هریس ساویدس انجام داده است). اگر این فیلم درباره هریك از موزیسین های راك معتاد قدیم بود، خلاء درونی آن مشخص تر می شد اما ون سنت با زیركی پیش خود حساب كرد كه می تواند به راحتی مخاطبان را وادارد كه این خلأ را با رازگونگی كوبین و نیروانای او پركنند؛ هرچند كه درباره هیچ یك از این دو در فیلم صحبت چندانی به میان نمی آید. حتی معادلی برای Courtney Love هم وجود ندارد.با توجه به اینكه فیلمسازان تجاری معمولاً خوره سرعت و ضرباهنگ سریع هستند، دیدن كارگردانی كه به شخصیتی به غایت كند و به داستانی به غایت كم تحرك بپردازد جالب توجه است. اما واپسین روزها تنها هنگامی عمل می كند كه از الگوی غالب خود منحرف می شود. نمونه ای از این حالت در صحنه ای شاد قابل مشاهده است كه طی آن ستاره راك با رفتاری دوستانه و در عین حال بی تفاوت، بخشی از فضای آگهی های دفتر تلفن را از یك فروشنده دوره گرد (تادئوس ای تامس تنها بازیگری كه برای نقش خود مناسب است) خریداری می كند. نمونه های دیگر این حالت را مثلاً در صحنه ای می بینیم كه متوجه سایر همراهان بلیك است یا مثلاً در صحنه ای كه دوربین با حركتی كند از خانه كنار رودخانه فاصله می گیرد و حس ابدیت و ابدی بودن را تداعی می كند. به نظر من در صحنه پرواز بلیك (یا «روح» او) به آسمان- كه با دوبار اكسپوژر گرفته شده است- حتی ردپای جسارت نیز قابل مشاهده است. البته مطمئنم كه اگر كارگردانی مثل پیر پائولو پازولینی چنین صحنه ای را می ساخت رنگ و رو رفتگی آن قطعاً كمتر می بود. حزن انگیزی واپسین روزها از «جری» كمتر و جذابیت آن از «فیل» خیلی خیلی كمتر است و از آنجا كه به جز قرابتی گنگ با افسانه كوبین چیز خاص دیگری ندارد، به عنوان یك تجربه ملال آور و خودنمایانه با شكست مواجه شده است. شاید ون سنت سعی داشته با استفاده از تداخل هایی كه «ناپیشامد» های مشابه را از زوایای مختلف نشان می دهند سرگرممان كند.اما او این ایده را از Satantango اثر بلا تاركش رفته- همان طور كه در «فیل» هم از همین تداخل پیشامدها استفاده كرده است- و خیلی ساده از آن به شكل یك سبك دلنشین نقاشی، بدون هیچ گونه هدف تماتیك یا روایی خاص استفاده می كند. مهم جلوه دادن ساده ترین نگاه ها، بدیهی ترین كاری است كه از یك مینی مالیست انتظار می رود اما اگر آن موضوع ساده برای شروع مناسب نباشد اینجا است كه نبرد توانفرسا آغاز خواهد شد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.