جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

کارکرد یاد گیری در نظام آموزشی دانایی محور


کارکرد یاد گیری در نظام آموزشی دانایی محور

تنزل جایگاه و شان دانایی و استفاده ابزاری و تشریفاتی از دانش افزایی ساده انگاری و ساده اندیشی درباره یادگیری و دانایی

● فرا مدرسه کجاست ؟

۱) که چیزهای زیادی از تک تک این بزرگان یاد گرفته است و با جریان و سیل روان فلامنکو همراه بوده است. من خطاهای زیادی را در خود سراغ دارم؛ اما در مقابل بسیار انعطاف پذیر هستم که شما می توانید از این راه درس های زیادی را بگیرید."

۲) نه تنها در فلامنکو بلکه در بیرون از آن یک همکاری که باعث سر شناس شدن من شد ، ۲۵ سال پیش بود که من با Chick Corea همکاری می کردم.من در شرایطی پیش او رفتم که هیچ چیز از انگلیسی نمی دانستم و مجبور به مقابله و رویارویی با حرفه ای طاقت فرسا بودم .و حالا در ماه می و June در سال ۲۰۰۴ او قصد تکرار تجربه های خود را با پیانیست امریکایی دارد و درصدد تشکیل یک گرو ۳ نفره از جمله نوازنده ساکسیفون (Jorge Pardo) نوازنده پرکاشن (Rbem Dantas) را دارد که همگی انها عضو گروه قبلی او هستند

۳) او carles benavent/ « کارلوس بناونت» بود .

او از این واقعیت اگاه بود که افراد زیادی که گروه افسانه ای Paco را تحسین کرده اند .Paco de locia کسی بود که که درهای پیشرفت و ترقی را برای او باز کرد. Carmon de la Isala او را مورد حمایت خود قرار داد.به همین دلیل است که امروز بعد از گذشت ۲۰ سال، carles از فرصت مناسبی برخوردار است و به عنوان پایگاه اصلی فلامنکو جز در دنیای شناخته شده است .

۴) او نمونه ای از باس الکتریک را در فلامنکو ،با کمی تقلید خلق کرد.

و این نوع از ساز توانست او را در خود جذب کند. قابل ذکر است که هنر carles تنها در محدوده این سبک نیست.

۵) باس الکتریک سازی است که باعث متمایز شدن صدای او از دیگر نوازندگان می شود. در خلال تمام تجربیات، به ویزه بعد از تجربه همکاری که با Jorge Pardo و Tino De Jeraldo داشته است گفته است که تمام تلاشش بر این است تا بتواند موسیقی خلق کند که خودش را متعجب زده کند نه اینکه او را از ادامه مسیر باز دارد.

۶) او می گوید: "من اگر مجبور می شدم که تمام کار هایم را دوباره انجام دهم می دانم که دقیقا همین مسیر ها را تکرار می کردم."

این مسئله واضح است که بدون هیچ چشم پوشی نوازنده باس (Carles) اعتراف کرده است که تنها راه یاد گیری« تقلید و یادگیری »‌ است.

۷) این هم یه مطلب انشایی و کمی هم اجتماعی در باره یادگیری که از نوشته های یک وبلاگ است؛ البته قابل تامل هست آنچه را که فعلا در باره یاد گیری مطرح است را بیان می کند .

این نویسنده معتقد است : "یادگیری یک لذت است ، اما چه بر سر آن آمده است ؟ چرا از یادگیری لذت نمی بریم و لذت‌های دیگر را به آن ترجیح می‌دهیم ؟

یک واقعیت مسلم درباره وضع فعلی یادگیری و دانایی این است که آنها به صورت سوژه‌های شعاری درآمده‌اند. همه از بزرگ و کوچک ، رئیس و زیردست ، دولتمرد و شهروند درباره شان و منزلت دانایی و دانستن، حرف‌های قشنگ می‌زنند همه می‌گویند یادگیری چیز خوبی است ، همه می گویند یادگیری امری ضروری است، می‌گویند زندگی بدون یادگیری معنا ندارد ؛ اما واقعیت‌های جامعه ما چیز دیگری را نشان می‌دهد.

یکی از بلاهایی که بر سر یادگیری آورده‌ایم ، این است که آن را بیش از حد، شعار زده کرده‌ایم .

چقدر باید تاسف خورد که بیشتر احادیث و سخنان ائمه و بزرگان در باب یادگیری و دانش، در سخنرانی افراد فقط برای خالی نبودن عریضه و درموقعیت‌ها و مکان‌های مختلف (به صورت نوشته هایی بر روی پارچه و کاغذ) فقط برای قشنگی و ژست عالمانه مورد استفاده قرار می‌گیرند.

خیلی از افراد در جامعه ما بلدند درباره ضرورت و منزلت یادیگری و دانایی، داد سخن بدهند ، اما در عمل کاری انجام نمی‌دهند .

شعار زدگی یادگیری آفت‌های زیادی در جامعه ما ایجاد کرده است:

خودفریبی ناشی از توجه به ظواهر موضوع.

جدی تلقی نشدن جایگاه یادگیری در زندگی مردم؛

انحراف در علت یابی و آسیب شناسی معضلات فرهنگی؛

● عدم استفاده صحیح از موقعیت های علمی:

تنزل جایگاه و شان دانایی و استفاده ابزاری و تشریفاتی از دانش افزایی؛‌ ساده انگاری و ساده اندیشی درباره یادگیری و دانایی. نویسنده در ادامه می گوید؛ فرض کنید خبرنگار هستید میکروفون را در دست بگیرید و از دانش ‌آموزان و دانشجویان سوال کنید؛ چرا درس می‌خوانید؟ از معلم و استاد سئوال کنید چرا دوست دارید فرزندتان درس بخواند؟ از مردم کوچه و بازار سوال کنید آیا یادگیری خوب است؟ به طور حتم جواب‌های قشنگی خواهید شنید. حرف‌های گنده گنده و سطح بالا از کوچک‌ ترها و حرف های عالمانه و خیر خواهانه از بزرگ‌ترها .

اما حیف که فقط حرف‌ها قشنگند ولی چیزی از واقعیت‌های تلخ جامعه نمی‌کاهند. یادیگری یک لذت است. اما نه یادگیری شعار زده و تشریفاتی . لذت یادگیری، به جای حرف‌و شعار به باور نیاز دارد به فرصت هایی برای چشیدن این لذت نیاز دارد و به شعف و عطش درونی نیاز دارد.

لذت یادگیری را با هیچ توجیه و شعاری از خود دریغ نکنید. او در باره ی یادگیری دانش آموزان می گوید؛‌ یکی از سوژه های مورد توجه اکثر خانواده‌ها مسائل تحصیلی فرزندان است. والدین دوست دارند فرزندانشان بیشترین و بهترین پیشرفت تحصیلی را داشته باشد و از طرف دیگر، افت تحصیلی، برای آنها موضوعی غیر قابل پذیرش است. والدین از این که فرزندانشان به هنگام ورود به دوره‌های راهنمایی و متوسطه دچار افت می‌شود، متعجب شده و سئوال می‌کنند که چرا دیگر فرزندشان انگیزه ای برای درس خواندن ندارد؟ دریافتن دلایل ضعف و مشکلات تحصیلی دانش آموزان عمدتاً به مسائلی از قبیل تنبلی و بی خیالی و بازیگوشی استناد می‌شود . ولی آیا این همه داستان است؟ به جرات می توان گفت که والدین مدارس معلمان و سایر افراد در ارتباط با موضوع مسائل تحصیلی دانش آموزان، بسیار ساده انگارانه و سطحی رفتار می کنند . کمتر کسی است که در علت یابی افت تحصیلی به ” لذت یادگیری ”‌ نیز توجه کند . به چندین و چند دلیل ، ما یعنی مدرسه و والدین کاری می‌کنیم که لذت یادگیری از دانش آموز گرفته می‌شود . وقتی این لذت کم می‌شود و یا از بین می‌رود طبعاً افت انگیزه و به دنبال آن افت تحصیلی پیش می آید . و ما چه می کنیم تا این افت ها جبران شود؟

اگر درک کنیم که ” یادیگری لذت است ”شاید بهتر بتوانیم پی ببریم که چرا از تلاش هایمان کمتر نتیجه می‌گیریم؟ مگر می‌توان در کسی به زور انگیزه ایجاد کرد؟ مگر لذت بردن از چیزی می‌تواند تحمیلی باشد ؟ چه پیش می‌آید که یک دانش آموز کنجکاو و علاقمند به یادگیری، در ۶ سالگی به تدریج به فردی بدون انگیزه تبدیل می‌شود ؟

یک دلیل عمده آن همین است که فرایند یاددهی یادگیری در جامعه ما نه تنها منطقی نیست ، بلکه گاهی جنبه منفی هم دارد .

مدارس و کلاس‌های ما گاهی نه تنها ایجاد انگیزه نمی‌کنند ، بلکه انگیزه های داشته را هم از بین می‌برند. بازخواست‌های معلم و والدین از درس و مشق ، امتحانات ، سخت گیری ها و کنترل‌ها ، تکالیف تحمیلی و غیر فعال، تاکید صرف و جایزه و ایجاد انگیزه‌های بیرونی و سایر موارد ، منجر به یک نتیجه می شوند: یادگیری از عملی اختیاری به عملی اجباری تبدیل می‌شود .

در این وضعیت کودک یا نوجوان ، دیگر از یادگیری لذت نمی‌برد و آن راکاری برای خودش نمی‌داند . چرا بعضی از دانش آموزان به تدریج از درس و مدرسه نیز بیزار می‌شوند ؟ آیا این پدیده ذاتی است ، یا محصول اکتساب است ؟‌چرا به جای آنکه موقعیت هایی برای لذت بردن از یادگیری تدارک ببینیم ، کاملاً برعکس عمل کرده و موقعیت‌ها و فرصت‌ها را علیه ” لذت یادیگری ” به کار می‌گیریم ؟ نیت مدارس و والدین خیرخواهانه است اما این خیرخواهی با ناشیگری و ناکارآمدی توام شده و بازخوردی منفی برجای می‌گذارد . در بیشتر تلاش‌های مدارس و والدین برای ارتقاء و انگیزه تحصیلی و ایجاد زمینه برای پیشرفت تحصیلی نوعی از زور و تحکم نهفته است . البته دلیل اصلی استفاده از چنین روشهایی بی‌حوصلگی و تسریع در نیل به نتیجه است .

اگر به مشکلات تحصیلی دانش آموزان، از زوایه ”لذت یادگیری” نگاه کنیم، به طور حتم دریافتن راهکارهای اصلاحی نیز به نتایج متفاوتی خواهیم رسید. اصلاً کسی به این نکته توجه دارد که بزرگترین وظیفه آموزش و پرورش ، یاد دادن نیست ، بلکه ایجاد شوق یادگیری است.

آموزش و پرورش ایران در این باره چگونه عمل می کند؟ چون نمی‌توانیم شوق یادگیری را در سطح گسترده ایجاد کنیم ، لذا از چند موفقیت علمی دانش آموزان در مسابقات و المپیادها ذوق زده می شویم مدارس ما بیش از هر چیز به روح جدیدی از جنس لذت یادگیری نیاز دارند . با علم کردن شاگر اول‌ها ، المپیادی‌ها ، برندگان مسابقات ، تیزهوش‌ها ، موفقیت های مدارس برخوردار و غیره ، ضعف های خود را در عدم ایجاد شوق یادگیری و تحرک علمی می پوشانیم . منطقی بیاندیشیم ، اگر ما به جای دانش آموزان امروزی بودیم چه می‌کردیم ؟ آیا وقتی شرایطی فراهم می آوریم که دانش آموز از یادگیری لذت نمی برد ، حق داریم که افت تحصیلی را غیر عادی تلقی کنیم ؟ آیا در چنین شرایطی می‌توان انتظارداشت که کسی کشته و مرده یادگیری باشد ؟! http://www.tafrihi.com -.

● یادگیری چیست ؟

چه نوع تحولی را باید در یاد گیرنده ایجاد کنیم که به آن یادگیری گفته شود؟ بدون مطرح کردن دیدگاه های مختلف در زمینه یادگیری چه از طرف روانشناسی یادگیری و یا صاحبنظران تعلیم و تربیت بطور اجمال می توان گفت؛ « یادگیری عبارت است از تغییرات نسبتاً پایدار در رفتار بالقوه فرد که در اثر تجربه حاصل می شود».

این تعریف را هیلگارد و مارکوس ارایه داده اند و در اکثر کتابها هم این تعریف آ مد. و تقریبا تعریف جامعی از یادگیری است گرچه ممکن است بعضی ها قبول نداشته باشد. در این تعریف هیلگارد از نگاه روانشناسانه به مفهوم یادگیری اشاره می کند و یادگیری را محصول تغییرات بوجود آ مده می داند یعنی اینکه اگر ما در جریان آموزش فعالیتی را انجام بدهیم که آن فعالیت منجر به تغییر نشود نمی توانیم آن را یادگیری بگوییم. مثلا اگر یاد گیرنده قبل از آموزش آلفابت نمی توانست آنچه را می شنود بنویسد و یا بنوازد بعد از آ موزش هم نتواند او نتوانسته به مرحله یادگیری برسد و یادگیری صورت نگرفت.یاد گیرنده باید بتواند بعد از آ موزش هر آ نچه را که می شنود یا می بیند:

۱) خوب بنویسد

۲) به دیگران بفهماند

۳) آموزه ها را تبدیل به آموزه های پیچیده تر و کاملتر کند.

در مرحله ۱و ۲ او به مرحله یادگیری رسیده است ولی در مرحله ۳ توانسته است به مهارت های یادگیری هم دست یابد .

فراموش نکنیم که هر نوع تغییر در یادگیرنده را نباید یادگیری بنامیم .بلکه :

۱) تغییرات باید نسبتاً ثابت باشد. یادگیری در حافظه کوتاه مدت تغییر ایجاد نمی کند ؛‌بقول یکی از اساتید :« شاگردان ما قبل از امتحان همه چیز دارند، اما ورقه­های امتحان هیچ چیز ندارند، ‌اما بعداز امتحان ورقه­های ما همه چیز دارند، ولی شاگردان دیگر چیزی ندارند.» این طنز، به این نوع یادگیریهای ناپایدار اشاره دارد.برخی تغییرات ، مثل تغییرات رشدی و تغییرات زیست محیطی با اینکه ثابت و پایدار هستند ولی یادگیری نیستند و هیلگارد می گوید: « تغییراتی که در اثر رشد ایجاد شود یادگیری نیست هرچند ثابت و پایدار باشد. اما رشد و مراحل آن تأثیر زیادی در یادگیری دارد. بنا بر گفته هیلگارد؛ تغییراتی که بر اثر تجربه فرد حاصل شده باشد یادگیری است یا به عبارتی تغییرات رفتار بالقوه در مقابل رفتار بالفعل است. بعضی ها عنوان می کنند یادگیری یعنی تغییرات قابل مشاهده و اندازه گیری، اگرچه هیلگارد هم نوعی رفتار گرا است، اما گام را فراتر گذاشته و می گوید: «رفتار قابل مشاهده یادگیری نیست. بلکه رفار بالقوه یعنی آن تغییراتی که در درون ذهن ارگانیسم ایجاد می شود و مهارتهایی که ذهن کسب می کند یادگیری است.» هیلگارد، عملکرد را نتیجه یادگیری می داند نه خود یادگیری. البته انتقادی که بر هیلگارد وارد است.مربوط به اندازه گیری و شنا خت بوجود آمدن یادگیری است در حالی که او تغییرات را بالقوه و در درون ذهن، می داند پس چگونه می­توانیم بفهمیم و یا اندازه بگیریم که فرد یاد گرفته است یا خیر ؟ هیلگارد و همکاران و طرفدارانش می گویند برای اندازه گیری و شناختن تغییرات بوجود آ مده از راه یادگیری باید از" روی عملکرد فرد" پی برد . اما سوال همچنان باقی است که آیا عملکرد همیشه مساوی با یادگیری است ؟روشن است که عملکرد فرد همان یادگیری نیست، چون عملکرد هر فرد محصول شرایط و موقعیتی است که آ ن عمل یا عکس العمل از او سر می زند. اگر چه عملکرد یادگیری درخارج از ذهن قابل شناخت است ولی یادگیری در ذهن (حافظه) صورت می گیرد یعنی اگر بخواهیم نتیجه (عملکرد) یادگیری را در فرد ببینیم باید رفتار بالقوه را به بالفعل تبدیل کنیم یعنی مجموعه فعالیت های یاد گیرنده را از لحاظ کلامی؛ مهارت عملی، نوشتاری که در نتیجه یادگیری بوجود آمده است باید براساس عملکرد این داده ها قابل مشاهده است.

شناخت یا اندازه گیری این نوع عملکرد به این معنا نیست که توانستیم یادگیری و تغییرات بوجود آمده در فرد را شناختیم و اندازه گرفتیم زیرا در این مرحله فقط متوجه شدیم که فرد چه یادگرفته است اما فرد چقدر یادگرفته و چه میزان از یاد گرفته ها تثبیت شده اند و چه میزان ناشی از تجر یبات شخصی است و یا چه میزان از بالقوه به بالفعل در آ مده است؟ پاسخش را باید به نوع عملکرد فرد در شرایط و موقعیت مختلف که از محیط آ موزشی منفک باشد جست و جو و اندازه گیری کرد .«شرایط » برای اندازه گیری یادگیری خیلی مهم است. مثلاً‌اگر دانه گندم اصلاح شده. در حاشیه کویر و زمین نا مرغوب بخواهد رویش کند یک نوع محصول می دهد و در زمین مرغوب یک نوع محصول دیگر. بنابر این تغییرات به یک شکل بروز نمی کند. بسیاری از روانشناسان تجربه را تعامل و داد و ستد فرد با محیط تعریف می کنند و می گویند یادگیری و تجربه محصول داد و ستد با محیط است. به عنوان مثال کودک بعد از تولد، تقریباً اطلاعات ذهنی در حد حافظه کوتاه مدت می باشد ولی وقتی در محیط اجتماعی، فرهنگی قرار می گیرد در اثر تعامل با محیط تغییراتی در ذهن و رفتار وی ایجاد می شود که آن را یادگیری اجتماعی یا فرهنگی تثبیت شده می گوییم.

● روش های ایجاد تحول در یاد گیرنده برای ایجاد تغییر:

ـ اولین سوالی که بوجود می آید آیا برای یادگیری و یاد دادن حتما باید محیط آ موزشی خاصی داشت یا به نوعی دیگر ؛ آیا یاد گیرنده در محیط آموزشی و در کلاس مسائل را یاد می­گیرد؟

ـ دوم اینکه چرا محیط ها آ موزشی در ایجاد تغییر تنها شرایط یادگیری محسوب می شوند؟

ـ سوم آنکه چرا آموزش می­دهیم و یا تدریس می کنیم؟ارزشیابی کارکرد یاد گیری چگونه خواهد بود ؟ ارزشیابی تحول در فرد (یادگیرنده) برای پذیرش تغییر و یادگیری روش مناسب چگونه خواهد بود؟

پاسخ سوال های سه گانه چنین است؛ بسیار روشن است که انسان از بدو تولد تا هنگامی که با محیط و افراد در تعامل هست همه ی مکانها و همه ی زمان ها برای او ساعت و محیط آ موزش و یادگیری، به شمار می آیند. حتی در مکاتب آسمانی نظیر دین اسلام به آدمی توصیه شده است که ز گهواره تا گور دانش بجوی.

اگر چه تا کنون تلقین برای ایجاد تفکر« مدرسه سالاری » در ذهن یادگیرنده توانسته است یادگیری در شرایط ناپایدار و ناپیوسته را ایجاد نماید و حافظه کوتاه مدت را در وی تقویت نماید و یا این گونه محیط های آموزشی بوجود آ مده اند تا یادگیری را تبدیل به آموزش محض نمایند ولی ضرورت ها و باید ها و نباید های آموزش ایجاب می نماید که بصورت فرا مدرسه ای و فراملی و منطقه ای در خود تحول ایجاد نماید تا بتواند شرایط یادگیری را برای ایجاد تغییر در یاد گیرنده فراهم کند.

امروز دیگر فرد متکی به آموزش نیست بلکه یادگیری خود را با دیدن فلیم؛ جست و جو در رایانه؛ تماشای تلویزیون و ماهواره و هر وسیله ارتباط جمعی و رسانه های گروهی و اطلاع رسانی کامل می کند.

برای مثال آنچه نویسنده شاهد بوده است این است که ؛‌ در سال ۱۳۸۴با دانشجویی که در رشته مهندسی در دانشگاه صنعتی شریف تحصیل می کرد { این نکته را بعدا متوجه شدم که ایشان در دوره راهنمایی تحصیلی به همراه معلم علوم و سایر همکلاسیانش به باغ وحش برای گردش علمی رفته بودند و بعد از این بازدید و گردش علمی علاقه به خواندن و مطالعه و جمع آ وری اطلاعات و دیدن فیلم در باره ی حیات وحش در وی تشدید و تثبیت شده بود} در یک جشنواره علمی و آ موزشی شرکت کردم و جالب اینکه؛ این دانشجوی رشته مهندسی برق بعد از دیدن فیلم در جلسه نقد و بررسی با حضور کارگردان و کارشناس مربوطه آن چنان دقیق و فنی و با اطلاعات کافی فیلمی را که در باره زندگی پروانه ها بود را نقد و بر رسی کرد که بیانات نقادانه و کاملا تخصصی او باعث مخدوش شدن محتوی فیلم به لحاظ علمی در جمع حاضر شد .

یاد مان باشد آنچه که دریادگیری پس از دریافت ذهنی و عینی اثر می گذارد «افکار متعارض»‌ است.

تعارض به معنی تقابل و یا اعتراض نیست. بیشتر معنی هم عرض کردن آموزش ها با آموخته هاست. پس دقت کنید آنجایی که یادگیرنده ها خود به یادگیری و به کشف می پردازند، برایشان ایجاد انگیزه می کند و لی آنجایی که یاددهنده بسته­بندی شده اطلاعات را در ذهن اوجاسازی می کند برای او جالب نیست، و انگیزه ایجاد نمی کند.

بنابراین باید سبکهای یادگیری و علائق و رغبتهای یادگیرنده را شناخت و براساس آن آموزش داد . چون یادگیرنده اسفنج یا ابر نیستند که هر چه بپاشیم آنها جذب کنند.

محیط های آموزشی مان اگر محیط پرچالش همراه با فعالیت و کنجکاوی باشد مطلوب است نه اینکه در یک مکانی بنشیند و فقط حرفهایمان را یاداشت کند.افکار متعارض چیست؟ این نوع افکار زمانی بوجود می آید که یادگیرندگان چیزهای تازه و حیرت انگیز، متناقض و پیچیده را تجربه کنند.

انسان وقتی به فکر فرومی رود و به تلاش ذهنی می پردازد که مسائل برایش روشن نباشد و پیچیدگی داشته باشد. لذا یکی از راههایی که می توانیم ایجاد انگیزه کنیم . طرح سؤال برای اوست. بنابر این روش خوب یادگیری آن نیست که هر روز یک مشت اطلاعات را به خوردیاددهنده بدهیم بلکه روش خوب، آن است که روش یادگیری را بیاموزیم .وقتی یادگیرنده با سؤال و مسائل روبرو و با افکار متعارض درگیر شد به فکر فرو می رود، تلاش می کند و در نهایت یاد می گیرد. دانستن این نکته برای یاددهنده بسیار مهم است. به عبارت دیگر پایان هر جلسه یادگیری خوب آن است که سؤالاتی برای یادگیرنده ایجاد شود.

پس اهداف آموزش عامل مهم یادگیری در امر یادگیری است. هر یاد گیرنده استیل های خاصی برای یاد گیری دارد ؛ به عنوان مثال، بعضی­ها بر حسب عادت در حال قدم زدن بهتر یاد می گیرند و یا اینکه زیر نوشته کتاب خط بکشند. و یا اول صبح بخوانند. این گونه استیل ها (سبک) برای یاد گیری فقط جبران تعارض می کند. باید تلاش شودتا فضای تربیتی با سبکهای یادگیری افراد همراه باشد.

بنابراین عوامل بی­شماری در یادگیری دخیل است. تنها تدریس ملاک نیست، بعضی از عوامل را یاددهنده می تواند دستکاری کند و بعضی خارج از کنترل او است. ولی اگریاددهنده محدودیت ها را بشناسد و فضای آمورشی را بنحو مطلوب تنظیم نماید در نتیجه می­تواند موجب یادگیری بهتر و آسانتر او شود.

● کاربرد نظریه های یادگیری در آموزش:

نظریه ها ی یادگیری را در فرایند آموزش کاربردی کردن مهم هستندیعنی باید بدانیم که چگونه از یافته ها و یا از نظریه های یادگیری در فرایند یاد دهی و یادگیری استفاده کنیم.

شاید اولین و قدیمی­ترین نظریه که در رفتارگرایی بشود مطرح کرد، نظریه شرطی شدن کلاسیک یانظریه پاولف و یا نظریه شرطی شدن واکنشی است . پاولف فیزیولوژیست بود. و بر روی برخی از حیوانات من جمله سگ کار کرد. محرک و عاملی که قبلاً محرک نبود و ویژگی تحرک و ترشح بزاق را نداشت حالا بعلت مجاورت و همزمانی با یک محرک طبیعی شکل محرک به خودش گرفت. این محرک را، محرک شرطی نامید و پاسخی که به دنبال این محرک ایجادمی شد یعنی ترشح بزاق را پاسخ شرطی نامید.

سؤال اینجاست، آیا می شود از این آزمایش پاولف در یادگیری استفاده کرد؟ دقیقا باید گفت بطور کامل نه ... چون موضوع شرطی شدن با فیزیولوژی حیوانات سازگار است و بی شک محیط آموزشی به لحاظ فیزیولوژی (اتمسفر آموزشی اعم از محیط و یادگیرندگان) قابلیت انجام این آزمایش را ندارد ولی در فضا یی که برای یادگیری ایجاد می شود می توان با ایجاد محرک های ذهنی و یاد آوری مانند ایجاد غم و شادی یا فراهم آوردن زمان آزاد و اجباری برای مطالعه یا توجه یا عدم توجه عاطفی ودیگر موضوعات و مواردی که در روانشناسی یادگیری مطرح هستند به نتایج این نوع آزمایش رسید.

فراموش نشود نتیجه مثبت یا منفی این نوع آزمایش به میزان مهارت و دانش آزمایش کننده و تجربه او بستگی دارد و آنچه که از نتیجه بدست می آید قدر مطلق داده های فروانی و یا ضریب همبستگی آنها بطور صد در صد نیست.

حال سؤال دیگر این است آیا رفتار عاطفی و رفتار احترام آمیز نسبت به بچه ها محرک طبیعی است یا خیر و آیا شاگردی را می توان پیدا کرد که نسبت به رفتار احترام آمیز معلم بدش بیاید یا نسبت به رفتار توهین آمیز معلم خوشش بیاید؟

گاهی رفتار معلم در ایجاد فرآیند یاد گیری هم تاثیر می گذارد مثلا اگر بچه ها از ریاضی می ترسند مشکلی در یادگیری نیست. شاید ترس از ریاضی بخاطر رفتار بد معلم در یاد دادن باشد یعنی ترس از ریاضی هم زمان با رفتار معلم منجر شد که یاد گیری صورت نگیرد. اگر این معلم ریاضی بیاید با یک رفتار احترام آمیز به کمک شاگرد بشتابد کم کم خود رفتار معلم محرک جدیدمی شود و شاگرد رفتارخوش­آیندی نسبت به آن کلاس نشان می دهد چون رفتار احترام­آمیز معلم همزمان می شود با درس معلم، کم کم دانش آموز از درس معلم خوشش می آید بنابراین می توان محرک های طبیعی بچه ها را که مثلاً از چه چیزی خوشش می آید و یا نیازهای عاطفی که به آن نیازهای طبیعی هم گفته می شود را شناسایی کرد. و در آنها ایجاد انگیزه نمود و فعالیت آنها را افزایش داد. همانطوری که قبلاً اشاره شد انگیزه یک عاملی است برای تقویت.

عوامل دیگری هم وجود دارند که آموزش را به یادگیری تبدیل می کنند مانند:‌

▪ قانون مجاورت؛ دیدگاه اسکینر(رفتارگرایی)‌.

سؤال: آیا می توانیم از این قانون مجاورت در آموزش استفاده کنیم؟

اگر از ما بپرسند که سیاهپوستان آمریکایی از نظر رفتار اجتماعی چه جور آدمهایی هستند ؟ چه می گوییم؟چرا ذهن ما آنها را به عنوان آدمهای خشن تلقی می کند؟ آیا بخاطر نقش هایی نیست که در فیلمها به آنها می دهند می باشد؟ در حالی که آنها انسانهای بسیار صمیمی اند و از این اصل (مجاورت) می شود در آموزش زبان و ریاضی استفاده کرد .

در شرطی شدن فعال اسکینر است که تفاوت زیادی با پاولف شدن کلاسیک یا پاولفی که می گوید؛ اول محرک بعد پاسخ ، در حالی که در شرطی شدن فعال اسکینر اول پاسخ است بعد محرک. یعنی ارگانیسم فعالیتی را انجام می دهد؛ بعد در مقابل آن فعالیت ما یک محرک خوشایند را وارد محیط می کنیم که در نتیجه آن رفتار تثبیت می شود .

اگر به این دیدگاه ها ی یاد گیری اشاره کردیم برای این بود که بگوییم در فرایند یاد گیری از تمام روش های و دیگاه های آموزش محور باید استفاده کرد تا به یاد گیری در فرد برسیم.

نوع دیگر از یادگیری که در یادگیری اجتماعی به آن پرداخته می شود که یکی از آ نها آزمایش «باندورا »‌ است.

بسیاری از یادگیریهای ما از طریق مشاهده است. چنانچه« باندورا» ‌آمد و گروهی از بچه های پیش دبستانی را به ۵ گروه تقسیم کرد.

▪ گروه اول: هر روز بچه­ها حالت تهاجمی یک فرد واقعی را به یک آدمک که بصورت ماکت بوده می دیدند.

▪ گروه دوم: هر روز این صحنه را بصورت فیلم می‎دیدند.

▪ گروه سوم: همین صحنه را بصورت فیلم کارتونی مشاهده می‎کردند.

▪ گروه چهارم: هیچ نوع فیلمی را نمی‎دیدند.

▪ گروه پنجم: فیلم یا رفتار احترام آمیز را مشاهده می‎کردند.

باندورا رفتار پرخاشگرانه همه اینها را مشاهده کرد. به نظر شما در کدام گروه این رفتار پرخاشگری بیشتر بود؟

در سه گروه این رفتار مشاهده شد اما آن گروهی که این جریان برایشان جالب بوده، اثرش از همه بیشتر بود. و جالب اینجاست که در گروه چهارم که هیچ فیلمی را ندیدند یک مقدار خشونت مشاهده می‎شد، اما در گروه پپنجم حتی پرخاشگری طبیعی بچه ها نیز کاهش یافت. همه اینها می‎تواند رفتار ما باشد.

در مدرسه، مثلاً معلم به بچه ها تأکید می‎‎‎کند که به موقع سرکلاس بیایند. اما خود دیربیاید و زود برود. آیا بااین عملکرد می‎تواند در سازماندهی و نظم بچه ها تأثیر گذارباشد؟ یا به صورت الگو باشد؟ پس الگو پذیری، یادگیری از طریق مشاهده است. بنابراین بسیاری از رفتارها، از جمله رفتار دبیر و مدیر مجموعه و پرسنل آن باید به گونه‎ای باشد که برای بچه ها الگو باشد. این یک نوع یادگیری است.

اما یادگیریی که ما به آن اشاره کردیم ، یادگیری شناختی و براساس بنیش و بصیرت است. بیشتر یادگیری ما در اثر تفکر است، فکر کردن، اندیشیدن. رابطه ها را کشف کردند و شاید بگوییم ما دائماً فکر می کنیم.

باید گفت هر فکری منجر به یادگیری نمی‎شود. ضمنا به سه مفهوم تقویت مثبت، تقویت منفی و تنبیه نیز باید توجه کرد اگر بخواهیم رفتار مطلوب شاگرد و ارگانیسم را تقویت یا افزایش دهیم از تقویت مثبت یا منفی استفاده کنیم

تقویت مثبت: هر گاه ما در مقابل یک رفتار، محرک خوشایندی را وارد محیط کنیم به نحوی که موجب افزایش رفتار مطلوب یا تثبیت رفتار مطلوب شود، تقویت مثبت است بنابراین محرک خوشایند محرکی است که تقویت کنند. باشد و این برای تثبیت است.

● تقویت منفی:

اگر ما یک محرک نا­خوشایند را از محیط حذف کنیم به نحوی که موجب افزایش رفتار مطلوب یا تثبیت رفتار مطلوب بشود تقویت منفی گویند. به فرض مثال سروصدا در اینجا زیاد است من بجای اینکه به شاگردان تاکید کنم که گوش بدهید و دقت کنید باید سروصدا را حذف کنم تا این رفتار تقویت شود . روانشناسان رفتارگرا از جمله اسکینر به این دو عامل خیلی تاکید دارند.

▪ اما تنبیه: اکثر معلمین ما به رغم اینکه در روانشناسی می خوانند که تنبیهات تقویت کننده نیستند بلکه عامل باز دارنده اند از این روش استفاده می کنند. در تعریف علمی تنبیه آمده، هر گاه یک محرک ناخوشایندی یا بیزار کنند، را وارد محیط کنیم به نحوی که موجب متوقف یا کاهش رفتار نامطلوب بشود. آنرا تنبیه می گوئیم. بهمین دلیل اکثر روانشناسان توصیه می کنند در درجه اول از این محرک استفاده نکنند.

اما اگر ناچار شدید بلافاصله بعد از توقف رفتار نامطلوب، شروع کنید به تقویت رفتارهای مطلوب. تا آن رفتار مطلوب تقویت شود. مثلا ؛ ما می‎خواهیم تفکر منطقی را یاد بدهیم. تفکری که ذهن را هدایت کند و جهت بدهد برای حل مسأله‎ای که روبرو می‎شویم، ذهن جهت پیدا نماید و حل کردن مسله توسط یاد گیرنده همان ایجاد تفکر، منطقی است. در این خصوص « اسمیت » ‌و « ولفویش» نگاهی بسیار دقیق دارند. آنها تفکر منطقی را به سه جنبه تقسیم کردند.

یک بخش که احساس می‎کند یعنی مجموعه اطلاعاتی که از حواس و ذهن می‏رسد. قسمت دوم آن «حافظه» است که تفکر ما را می سازد مثل بعضی اطلاعات ضبط شده در ذهن.

قسمت سوم« تخیل»‌ است. یعنی آن تصورات و اندیشه های سه بعدی انسانها.بخصوص در ادبیات این مسائل زیاد است. پس اگر تنها به حواس و حافظه متکی باشیم باز هم تفکر منطقی نیست. اگر تخیل، ریشه در حواس و ساخت شناختی نداشته باشد آن خیال بافی است و باز منطقی نیست. وقتی به تفکر منطقی گفته می شود که تعادل بین احساس، حافظه و تخیل باشد.

علی اکبر نتاج