یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
هنر بی مخاطب معنا ندارد
▪ از خودتان بگویید. از سیر و سلوک شعری و علایق وسلیقههای ادبیتان.
ـ میخواهید مختصری از خود بگویم. حقیر مختصرتر از آن است که حرفی برای گفتن از خود داشته باشد. وانگهی اگر حرفی هم باشد باید آن را در کلمات و واژگان سادهای جستوجو کرد که در قالب یک شعر یا مقالة ادبی از قلم ناچیز حقیر تراوش کرده است. تحصیلات دانشگاهی اینجانب در رشتة زبان و ادبیات فارسی بوده است. به همین دلیل بسیاری از نوشتهها، نقدها و مطالب حقیر در این حوزه تعریف میشود:
مجموعة چهارجلدی «خلاصة خوبیها» را در سالهای ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۱ به چاپ رساندهام.در سال ۱۳۸۲ نیز مجموعة سهجلدی «حجرههای ملکوت» به چاپ رسید که تنها جلد اول قلمی بنده میباشد. علاوه بر این تعدادی از مقالات، ترجمهها و نقد آثار شاعران گذشته و امروز در طول سالهای گذشته در مطبوعات مختلف به چاپ رسیده است که بهزودی در یک مجموعة کامل منتشر خواهد شد. مجموعهشعر «سارا سلام» حاوی پنجاه غزل و مجموعهای از ایمیلهای عاشقانه تحت عنوان «چقدر یکشنبههایم تنهاست بیتو» را ماههاست به نشر شهر خورشید سپرده ام که قرار بود به نمایشگاه کتاب امسال برسد که نرسید. در هفتههای آتی این دو اثر در اختیار دوستان همدل خواهد بود.
اگرچه قالبهای مختلف شعری را تجربه کردهام، اما غزل را دوست دارم و اعتقاد دارم ظرفیت این قالب هزارساله بیشتر از آن است که در دنیای معاصر و در رنگارنگی انواع ادبی حرفی برای گفتن نداشته باشد. این را از باب رعایت اندیشههای مخالف میگویم؛ وگرنه از صمیم دل به این قالب علاقه دارم و معتقدم غزل همیشه با روح اندیشهور و سراسر عاطفة ایرانی تناسب و همخوانی آشکار داشته و دارد.
▪ به عنوان شاعری که ارادتی تام به غزل دارد از این قالب و گونههای امروزش بگویید.
ـ متأسفانه تجربههای سطحی و ناموفق غزل دهة ۸۰ بسیاری از مخاطبان خاص و عام را از پذیرش اینگونه شعر بهدور داشته است. تعابیری چون «غزل متفاوت» یا «متفاوط!»، «غزل فرم»، «غزل پستمدرن»، «غزل فرانو» و... در واقع زاییدة توهمات افراد سادهاندیش و جویاینامیست که قبل از شناخت عمیق غزل و معرفت ظرائف و ظرفیتهای این قالب عزیز، به فکر نظریهپردازی افتادهاند. به همین دلیل چنین شعری برای مخاطب مشکلپسند شعر امروز غریب و ناآشنا مینماید. اشعاری از این دست بههیچعنوان نمیتواند مخاطبان اندک و درعینحال متنوع را از خود خرسند نگه دارد. با اینهمه برخی از تجربیات شعر این گروه قابل توجه و تأمل است. خصوصاً توجهات و تأکیدات این گروه از شاعران جوان بر وجوه ساختاری و زبانشناسانة کلام، قابلتقدیر است. حقیر در غزلیات سالهای اخیر خود جدای از هرگونه نظریهپردازی، نوع خاصی از غزل را مدّنظر داشته است که علاوه بر دور بودن از ابتذالهای غزل متداول دهة هشتاد، از وجوه غنایی و عاطفی که شایسته و بایستة این قالب زیباست دور نباشد. اروتیسم بیماری مهلکیست که به جان شعر امروز افتاده است و استفادة مفرط از آن را در شعر نجیب ایرانی بر خود جایز نمیدانم. هرچند بسیاری از شاعران امروز در نوعی توجیه اجتماعی مجوز چنین ابتذالی را برای سرودههای خود صادر کردهاند.
روایت در شعر بزرگترین عاملیست که شعر را آنگونه که نیما میخواست به یک اثر ساختاری مستقل و یک قطعة کامل نظاممند شعری نزدیک میکند. روایت در غزل دهة هشتاد تضمینکنندة فرم جامع شعر نیست، اما به یکدستی اثر کمک میکند. نکتة قابلتوجه اینکه استفادة خطی و یکرویه از روایت نیز بههیچعنوان با جوهریت شعر تناسب ندارد. نگاه شاعر به روایت باید قطعاً متفاوت از نگاه یک داستانپرداز باشد. شکست زمان، شکست مکان، تداخل فضا و تنوع و تکثر کاراکترها نیز در شکلی کلیشهای کمکی به شاعرانگی کلام نمیکند؛ چراکه چنین مواردی در رمان نو هم به تواتر تجربه شده است. مقصود اینکه نوع متفاوت روایت و نوع استفاده از عامل روایت است که شعر را از داستان و انواع آن متمایز میکند. این نکتهایست که باید در شعر روایی امروز مورد توجه تام و تمام قرار گیرد که متأسفانه کمتر اینگونه بوده است.
بهرغم همة جبههگیریهای نقد معاصر با رمانتسیم در ادبیات، هرگز استفادة دقیق و حسابشده از آن را در شعر ناپسند نمیدانم. خصوصاً در غزل که تناسب خاصی با عواطف و احساسات انسانی دارد. غزل، غزل است و استفاده از این قالب در حوزة سیاست و مسائل اجتماعی و بعضاً انتقادی با روح ملایم و وجود نازنین غزل چندان همخوانی ندارد، اگرچه شاعران نوپرداز با هزار و یک دلیل جامعهشناختی و فلسفی و... برای کشاندن این قالب زیبا به حوزههای خشک اجتماعی توجیهات متعددی دارند.
و نکتة آخر اینکه تصرفات زبانی، گریز از هنجارهای زبان و سکتههای بیانی ممکن است غزل مورد نظر مرا در مواجهه با مخاطب و نوع متفاوت خوانش او دچار آشوب کند. با اینحال بر این باورم که اینگونه شعر، نویسة متفاوتی را میطلبد. حتی همین تفاوت و تنوع نوشتار است که چندصدایی بودن اثر را که بر آن نیز تأکید تمام دارم، به شکلی آشکارتر به مخاطب ارائه میکند. دنیای مجازی وبسایتها این مشکل را تا حدودی مرتفع ساخته است.
▪ بحران مخاطب را چگونه تعریف و ارزیابی میکنید؟ چنین معضلی وجود حقیقی دارد؟
ـ بله... قطعا بحران مخاطب وجود دارد، اما بحران مخاطب همیشه وجود داشته است. فکر نکنید شعر حافظ در زمان خودش همة اصناف و اقشار مردم را به خود مشغول میداشته است. حتی درک کلام سهل و ممتنع سعدی نیز برای بسیاری از مردم آن عصر مشکل بوده است. مشکل شاعران عارف هم بیش از دیگران بوده است. تصور کنید حضرت مولانا چگونه میتواند دریافتهای روحانی و عرفانی خود را در قالب کلمات نمود دهد و به عوام بفهماند که عشق و مراتب عشق و سلوک عارفانه چیست. مولانا با همة احترامی که برای عیالالله قائل است گاهی حتی به پرخاش و تندگویی روی میآورد که «در نیابد حال پخته هیچ خام/ پس سخن کوتاه باید، والسلام».
بحران مخاطب به نظرم در این بیت که منسوب به شمسالدین تبریزی است جاودانه شده است: «من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر/ من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش».
مردمیترین شاعران را مثال آوردم تا حساب کار کسانی چون انوری و خاقانی و بیدل دهلوی و امثال آنها که کلامی پیچیدهتر را ارائه کردهاند دستتان بیاید.
نکتة جالبتوجه اینکه اوج این بحران زمانیست که شعر خود را از دربارها و مدارس و خانقاهها به کوچه و بازار میکشاند و در قهوهخانهها و محافل عمومی زمزمه میشود. در دورة سبک هندی، شعری که داعیة مردمی بودن و واقعهگویی دارد آنقدر دچار بازیهای زبانی و خیالپردازیهای افراطی و بالطبع غموض و پیچیدگی در زبان و معنا میشود که بسیاری از مخاطبان خاص و عام را از دست میدهد. واگویة این بیت از زبان صائب به نظرم جالب است:
تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن
▪ اینقدر صائب تلاش معنیِ بیگانه چیست؟
ـ البته در دورة مشروطه به نظرم قضیه متفاوت است. یعنی شعری پا به میدان میگذارد که حداقل در پایتخت بسیاری از مردم را که برای اساسیترین مایحتاج زندگی خود حاضر به ایستادن در صفوف طولانی نیستند برای خرید نسیم شمال به صف میکشاند. اما مشکل اساسی این است که شعر این دورة کوتاهِ تقریباً سیساله هم چندان ارزش هنری ندارد. یعنی شعر وسیلهای شده است برای مقاصد سیاسی و اجتماعی و کمتر به وجوه زیباشناختی آن توجه شده است.
میخواهم از همة اینها نتیجه بگیرم که شعر متعالی و فنی و هنرمندانه همیشه دچار بحران بوده است و این بحران امروزی نیست. با این حال تنها تفاوت در نوع بحران است. به نظرم بحران مخاطب در شعر امروز نسبت به آنچه گفته شد رنگ و بویی متفاوت دارد. آسیبشناسی این بحران کار شاعر نیست. شاعر به دنبال آفرینش است، اما البته باید بداند هدفش از این آفرینشها چیست و اگر برای ارائة آفریدههای خود دنبال نوعی خاص از مخاطب میگردد، باید خواستههای آنها را نیز حتی گاهی به قیمت افول دادن سطوح شعر خود برآورده سازد. وگرنه کلام او باد و هوا خواهد بود. جامعه نیز باید برای بالا بردن سطح ادراکات هنری مردم هزینه کند. مخاطب امروز نمیتواند همانطور که خبر گرانشدن سیبزمینی را در روزنامه میخواند با همان ذهنیت شاملو و دیگران را هم بخواند.
کوتاه سخن اینکه اگر به گونة متفاوتی از بحران مخاطب در شعر امروز اعتقاد داشته باشیمف عوامل مختلفی در این بحران حضور دارند: شاعر/ مردم/ فرهنگ جامعه/ هنرهای رنگارنگ دیگری که با ابزارهای کارآمد و مؤثرتر خود، تأثیرات شعر و ادبیات امروز را کمرنگتر جلوه میدهند.
فرانسیس پونژ جملة معروفی دارد اینکه «من میگویم، تو حرف مرا میفهمی، پس ما هستیم.» به عقیدة من هنر بیمخاطب معنی ندارد. من میگویم هنر برای هنر یعنی چه؟ این جملة پونژ یعنی دنیای بدون بحران مخاطب.
▪ از وضع ادبیات و شعر و خصوصاً شعر معاصر در دانشگاه بگویید.
ـ شاید برای دهمین یا یازدهمین بار است که طی مقالات و مصاحبههای مختلف از اوضاع نابسامان ادبیات آکادمیک در ایران لب به اعتراض گشودهام؛ هرچند خیلیوقت است به این نتیجه رسیدهام آنچه البته به جایی نرسد فریاد است. مرحوم دکتر سیدحسن حسینی خیلیوقت پیش در یکی از کاریکلماتورهایش کوتاه و مختصر به این درد اشاره کرد (شاعری وارد دانشکده شد/ ذوق خود را به نگهبانی داد). این درد کوتاه حکایت تلخ ادبیات دانشگاهی ماست که بهرغم همة اعتصابها و اعتراضها همچنان به روند بیروند خود ادامه میدهد. زمزمههایی برای تغییرات بنیادین در ادبیات فارسی به گوش میرسد، اما چندان جدی نیست. شاعری جوان که اولین زمزمههای خود را در انجمنهای ادبی اینجا و آنجا ارائه کرده است، تصمیم میگیرد ادبیات را حرفهایتر بخواند. در دورة لیسانس از رودکی شروع میکند و بعد از خواندن مصیبتهای کسایی و فرخی و عنصری و منوچهری تازه میرسد به ناصرخسرو و کلام خشک و انعطافناپذیرش. هنوز از سنگینیِ این زخم کمر راست نکرده است که باید ترساییة خاقانی را از توضیحات مینورسکی بخواند. همة مولانا در نینامه و چند حکایت کوتاه از مثنوی و البته با کلی درازهگوییهای ما معلمین ادبیات خلاصه میکند. تا بخواهد بفهمد که حافظ و سعدی کجای این جهان گذران میزیستهاند رسیده است به سالهای آخر تحصیل و برای اینکه قضیه لو نرود دو واحد هم ادبیات معاصر را به خوردش میدهند که نه خودش میفهمد چی دارد میخواند و نه استاد کلاس ناصرخسرو که این ساعت خواسته یا ناخواسته دارد «تولدی دیگر» فروغ را جان میدهد! صد البته که جای اعتراض دارد اینکه سهم ادبیات معاصر از ادبیات دانشگاهی فقط دو واحد یا چیزی همین حد و حدود باشد.
بسیاری از شاعران و اندیشمندان و منتقدان امروز حق دارند ادبیات دانشگاهی را ارتجاعی و بیمحتوا بدانند و من هم حق دارم مدرک دانشگاهیام را از مخاطبان شعرم پنهان کنم تا متهم به این وازدگی و ارتجاع و بیمایگی نباشم.
اما... اما مشکل بزرگ دیگر این است که ما از آنطرف هم مشکل داریم. یعنی کسانی که داعیهدار شعر امروزند، گاهی از خواندن یک بیت از شاعران متقدم باز میمانند. اگر در جلسهای که با نامهای دهن پرکن شعر و فلسفة امروز ایران و جهان افاضه میفرمایند برگی از سادهترین غزلیات حافظ را جلوشان بگذاری، سه بار سکتة ناقص میکنند و اگر از بد حادثه به خواندن آن مجبور شوند آنقدر آبروریزی میکنند که همهچیزشان لو میرود. این یعنی از آن طرف بام افتادن. یعنی یکروزه شاعر و منتقد شدن. یعنی بیریشگی. یعنی سطحینگری. یعنی نداشتن پشتوانة قوی علمی و ادبی.
با این اوصاف وجود شاعران و نویسندگان و منتقدانی که به قول گذشتگان جامعالاطراف بوده و هر دو حوزة ادبیات کهن و ادبیات امروز را با پوست و استخوان تجربه کردهاند، غنیمت است. اگرچه این گروه بسیار کمیابند، اما نایاب نیستند و وجودی حتمی دارند. اندیشمندانی که ادبیات دیروز و امروز را از زوایای مختلف مورد بحث و تحلیل قرار داده و ایندو را از منظر نقد ادبی معاصر و انگارههای مدرن، و از وجوه روانشناسی، زبانشناسی، فلسفه، جامعهشناسی و... بررسی میکنند و نگاهشان همیشه از تکبعدینگری به دور بوده است. اشراف این گروه بر ادبیات جهان و بررسی متفاوت ادبیات ایران از این دیدگاه عرصه را برای شکستن تحریمهای ادبیات ایران و جهانیتر شدن آن فراهم میسازد.
▪ خویشاندیهای شعر، داستان و تاریخ و شکست مرز بین ژانرها؟
ـ داستان، روایت سادة زندگیست و تاریخ نیز روایت دیگرگونهای از انسان و گذشتههای پندآموز اوست. تنها عنصری که این دو وجه راوی را از هم باز مینماید، در شکلی کاملاً آشکار، عنصر تخیل است. احساس، اندیشه و زبان در هر دو ژانر روایی کاملاً با کلام ممزوج است، اگرچه نگرش داستاننویس به زبان از نوعی دیگر است. داستان، خلق روایتیست خودخواسته که در بطن واژگان شکل میگیرد، اما تاریخ روایت گذشتهای ناگزیر است که در آن مورخ در مقام ناظری منفعل، تنها به واگویة حوادث حادث میپردازد. اما داستان عین حادثه است. حادثهای که در زیر و بم کلمات و اصوات تجلی مییابد. گاهی حادثه، طرز و گونة چینش کلمات و همنشینی و جانشینی جادویی واژگان است. بدینسان است که داستان با شعر و چکامه همداستان میگردد. مرزشکنیهای جهان پستمدرن در علوم انسانی، خصوصاً ادبیات، به زدودن دیوار ستبر ژانرها و میانژانرها پرداخته و انواعی همدست و همگون از ادبیاتی ترکیبی و تلفیقی پدید آورده است . لیوتار مرزشکنیهای پسامدرن را در حوزههای مختلف باز جست و دریدا با تأیید نظرات لیوتار، منطق و شعر را از یک قماش دانسته به صراحت ابراز میدارد آنجا که منطق با زبانآوری به اهداف خود نائل میآید. شعر نیز با همنشینی با فلسفه پهلو به پهلوی منطق میساید.
ماجرای خویشاوندی شعر و داستان، داستان و تاریخ، تاریخ و اسطوره جزئی از همین تئوری محتوم است. با فرو ریختن دیوار حائل بی شعر و داستان، با گونهای نوین از تعارضات بینامتنی و میان ژانرها مواجهیم.
▪ اریخ، داستان و شعر؟
ـ مورخ امروز نیز در این میان با شکستن بنیانهای تاریخنویسی سنتی که ریشه در وقایع اتفاقیة مرسوم دارد گاهی پا به حیطة بیزمانی یا چندزمانی شعر و داستان و اسطوره گذاشته و از منظرگاهی نو، روایتی آمیخته با احساس و تفکر و تخیل را ارائه میکند. امروزه مورخ نوگرا دیگر خود را آنگونه که تاریخ میطلبد در گذشتههای دور و نزدیک محصور نمیکند بلکه به حال میاندیشد و به فردا و در تحلیلهای عبرتآمیز و عبرتآموز خود وجوه بیانی و زبانی را از نظر دور نمیدارد. اما در حقیقت با این کار شگفت، تاریخ را از انحصار افعال ماوقع ماضی بیرون میآورد و بدینسان دور از گیرودار مکان و زمان و تنوع افعال به ابدیتی تأملبرانگیز در کلام میاندیشد. او در واقع با روایت تاریخ، تأویلی تازه از زمان و زندگی ارائه میکند.
جنگوصلح تولستوی با تمام فراز و نشیبهایش تاریخ غرور، افتخار، نفرت، تکبر، عشق، هوس، امید، یأس، وحشت و غمهای بیپایان بشریست. صدسالتنهایی گارسیا مارکز، تاریخ یا داستان شاعرانه و جاودانه و جادوانة مردمیست که در گوشهای از این جهان پر رمز و راز، باران و زندگی را به دیدة حیرت مینگرند؛ مردمی که در آنسوی واقعیات فریبندة عینی، به امور ذهنی و جادویی که روح و روان آنها را تسخیر کرده میاندیشند. کوری ساراماگو نیز تاریخ سپید ناهوشیاری و نابینایی انسانهای همیشة تاریخ است که در چهارراه زندگی به غفلتی ابدی تن در دادهاند. بارهستی کوندرا، روایت کامجویانة انسانهاییست که در منجلابی از چیزی که دوستی و تنپرستی و نفرتش مینامیم گرفتار آمدهاند. پاککنهای آلنربگریه در حقیقت تاریخیست که در زمانی گمشده اتفاق میافتد؛ زمانی اندک با تداخل مکانها و شخصیتهایی که در دنیای پر از جنایت و جرم به دستان مقصر و مرگآفرین خویش نگاهی وسواسآمیز دارند.
در داستانهای کوتاه و داستانهای کوتاهتر نیز گوشهای از کلانروایتی تاریخی به تصویر کشیده میشود. رئالیسم جادویی اگرچه بیشتر در رمانهای مطوّل امکان بروز یافته است، اما کسانی چون کارپنتر و بورخس و دیگران با تأسی از افسانهپردازیهای شرق و چیزی از گونة هزار و یکشبهای عربی ایرانی به خلق جادوی روایی خود پرداختهاند.
▪ ادبیات مینیمالیستی ومناسبات آن با شعر که ریشه در ایجاز دارد و نقشی که میتواند در پیوند شعر و داستان داشته باشد؟
ـ داستان از آنروی که روایتی منثور است، روی در اطناب دارد، اما شعر از آنجا که به روایتهای یکسویه تن در نمیدهد و از سوی دیگر بدانجهت که حاصل مکاشفات آنی و لحظهای شاعر است روی در ایجاز و فشردگی بیان دارد. شعر با دریافتگونههای مختلف و مختلط روایت و تأکید بر ساخت و ساز مکانها و شخصیتها داستانگونه میشود و داستان نیز با تأکید بر برخی از فعالترین عناصر شعر، پا به حیطة احساس و تخیل و شاعرانگی میگذارد. زبان در این میان نقشی چندسویه را بازی میکند. ایجاز، واژگان مکرر و سطرهای طویل داستانها را تقلیل میدهد و بدینسان است که داستان کوتاه و کوتاه وکوتاهتر میشود.
رویکرد جهان ادبیات به داستانهای مینیمالیستی در حقیقت انعکاس ایجازگریهایی است که پیش از آن در واقعیتهای عینی رخ داده است. جهان امروز روی در فشردگی و انقباض دارد و در بسیاری از عرصهها نمود آن مشهود است. ایجاز نتیجه ادغام یافتههای بشریست و تلفیق دانستههایی که در قرون متمادی حصول یافته است. شعر نیز با نگاهی چندوجهی به واژگان بههایکو یا چیزی شبیه به آن که طرحاش مینامیم بدل میشود و میرود تا درکمترین واژگان، کمترین فاصله را با نیستی کلمه و سکوتی سراسر شعر و شعور پیدا کند.
▪ تعبیر شما از فرم؟
ـ فرم، به تعبیر من تلفیقی از وجوه ساختاری و بافتاری اثر هنریست که ماهیت و کیفیت ساختمان بیرونی و درونی اثر را تضمین میکند. معماری پیشرفته در جهان واقع، معماری متنوع و حیرتبرانگیز سوبژههای ادبی را به ارمغان آورده است. توجه به انواع فرمهای داستانی و شعر و بعضاً تلفیقی، از وجوه جوهرشناسی ادبیات روایی و غیرروایی امروز محسوب میشود.
▪ لذت یا به تعیبر واضحتر لذت هنری چه حسی در شما برمیانگیزد و از آن چه تصویر واژگانی برای خوانندگان این گفتگو ارائه میکنید؟
ـ پیرمرد راوی به شهرزاد میگوید: باید داستانهایت زیبا و لذتبخش باشد. اگر اینگونه نباشد تو خواهی مرد! و سالها بعد سامرست موام داستاننویس معروف بر این نکته تأکید ورزید که داستان قبل از هرچیز باید سرگرمکننده و لذتبخش باشد.
هنر با نزع از واقعیت و پیوند آشکار با تخیل میرود تا انسان را از درگیری جانفرسا با واقعیتهای تلخ زندگی رهایی بخشد. خواننده با خواندن داستان، پا به حیطة دنیایی میگذارد که آن را انسانی چون او آنگونه که خود خواسته آفریده است. بدینلحاظ چنین آفرینشی از نابسامانیهای دنیای بیرون بهدور است. به گفتة معروف فلوبر: «یکی از راهها برای تحمل زندگی، غرق شدن در ادبیات است. انگار در جشنی جاودانه شرکت داشتن.»
▪ شعر: خویشاوندیهای شعر، هنر و عرفان؟
ـ نکتة قابلتوجه و تأمل اینکه شعر گذشته با عرفان وجوه اشتراک بسیاری دارد. شعر گونهای شهود و اشراق است و زمانیکه از ناخودآگاه شاعر به منصة ظهور میرسد نگاه متفاوت و تا حدودی فراعقلگرایانة شاعر را به تصویر میکشد. شعر، گونهای از هنر است و هنر و عرفان زادگاهی مشترک دارند. هردو گریزان از واقعیتهای موجود به جهانی متعالیتر میاندیشند. هردو با نگاهی اشراقی و الهامآمیز به جهان هستی مینگرند و هردو در این سفر روحانی به کشف و مکاشفة هستی میپردازند. شعر بهعنوان نمونة گویا و شاخص همة هنرها از این دیدگاه با عرفان آمیختگی بیشتری دارد. شاید به همین دلیل است که از وجوه صورتگرایانه هنرهایی مثل نقاشی، مجسمهسازی و امثال آن بهدور است. عرفان فرازمان و فرامکان به قضایا میاندیشد و در شعر نیز دیوارهای زمان و مکان فرو میریزد تا انسان از دریچة کلمات به حقیقت گمشدة هستی بنگرد.
این حقیقت گمشده، غالباً خود زیباییست. هنر میرود تا حقیقت گمشده را در زیبایی مطلق هستی جستجو کند. این نگاه زیباپسندانه در عرفان نیز حتمیت تمام دارد، تا آنجا که عارف همة هستی را زیبا میبیند چون به عقیدة او، وجود از زیبایی مطلق و خدایی که خالق این زیبایی مطلق است نشأت گرفته است. خدای عارف، جمیل است و جمال و زیبایی را دوست دارد. عارف در ذرهذرة اشیاء دنبال یافتن این حقیقت پیدا و پنهان است و شاعر در کلمات که نمادی و نمودی از کل هستیاند این پیدای پنهان را در مکاشفه و جستوجوست.
شعر فارسی همیشه صحنة تاخت و تاز عارفان و متشرعانی بوده است که اینگونه نگاه تساهلآمیز را برنمیتافتهاند. از سوی دیگر شعر و ادبیات صحنة جدال عقل و عشق است. حکما و متکلمین و فلاسفه یکسو لشکر کشیدهاند و عارفان و صاحبدلان از سوی دیگر. وجود کتابها و رسالههای بسیاری بهنام مناظرة عقل و عشق و عناوینی شبیه به آن، مؤید این مطلب است که همواره نگاه عقلانی به هستی و نگاه شهودی، موافقان و مخالفانی داشته است. ادبیات اگرچه همیشه به تفکرات عارفانه تمایل بیشتری داشته است، اما گاهی نیز به بروز اندیشههای فلسفی خیامی، یا اندیشههای حکمتآمیز فردوسیوار یا از گونة تبلیغات مذهبی ناصرخسرو تمایل مییابد. ادبیات، حتی در افراطیترین اندیشههای صوفیانه و عارفانه، گاه به بیان فلسفی عرفان میپردازد و اشعاری از گونة مثنوی معنوی را خلق میکند.
▪ عرفان و اندیشههای عرفانی در شعر معاصر؟
ـ عرفان به معنای شناخت است و در معنای خاص خود به شناخت هستی و پدیدآورندة هستی اطلاق میشود. در واقع عرفان نوعی شهود و مکاشفه است و بهوسیلة این دو ابزار کارآمد میرود تا جان و جهان را به حیطة شناخت درآورد. از این جهت عرفان با فلسفه مغایرت دارد که فلسفه از طریق عقل و منطق به دانستن جهان میپردازد، اما عرفان از طریق دل به معرفت هستی و خالق هستی دست مییابد. در عرفان همهچیز بر مدار عشق میگردد و در حکمت، منطق و فلسفه و عقل است که محوریت دارد. هر دو نحله داعیة شناخت هستی را دارند، یکی با ابزار عقل و دیگری با ابزار عشق. همین تفاوت ساده باعث به وجود آمدن دو جریان متمایز عرفانی و فلسفی در جامعة ایران دیروز و امروز میشود. اگرچه دنیای معاصر با گونههای تازه و متفاوتی از عرفان روبهروست؛ اما هنوز این تفاوت بنیادین حضور و بروز دارد. ادبیات ایرانزمین در هزارة اخیر محل تجلی این دو جریان ناهمگون بوده است. بنا بر دلایلی همیشه اندیشهها و تفکرات عرفانی مخاطبان بیشتری داشته و حداقل از سدههای دوم تا نهم، طیف وسیعی از شاعران و نویسندگان را به خود مشغول داشته است.
در دوران معاصر ما با گونههای جدیدی از عرفان مواجهیم. عرفانی که خانقاهی نیست و شاید دنبال تشکیل دسته، هیأت و یا سلسلهای خاص نباشد، اما وجود حتمی دارد. اگر عرفان را در معنای نامحدودتر آن مترادف شناخت هستی در نظر بگیریم، بسیاری از شاعران و نویسندگانی که نگاهی شهودی به عالم هستی دارند در این حوزه خواهند گنجید. حتی بسیاری از شاعران و نویسندگان مطرح جهان امروز. محال است چنین نگرش گستردهای به عرفان داشته باشیم و آنگاه نوشتههای کسانی چون بورخس، مارکز، و نویسندگان عامپسندی چون جبران خلیل جبران، پائولو کوئیلو و... را عارفانه ندانیم.
تأثیرپذیری موسیقی از چنین جریاناتی کاملاً مشهود و آشکار است و شاید این تأثیرپذیری به دلیل ساز و کار موسیقی سنتی و موسیقی اصیل ایرانیست که با تفکرات و اندیشههای عارفانه و صوفیانه ارتباطی عمیق و ریشهای دارد. هنرهای دیگر از این جهت تأثیرپذیری کمتری داشتهاند. خصوصاً از میان همة جریانات شعری معاصر، بسیاری از جریانات از جهات محتوایی و ساختاری چنین اندیشههای سنتی را برنمیتابند. به همین دلیل در شعر معاصر، رشتة ارتباط شعر و عرفان در معنای اخص آن گسسته میشود. شاید هنوز ردّپایی از صوفیگری را در اشعار شاعران تابع کلاسیک مثل استاد شهریار، رهی معیری، عماد خراسانی و شاعرانی از این دست بتوان دید؛ اما چنین اشعار محدودی تنها به تقلید از اندیشههای صوفیانة شاعران کلاسیک بسنده کردهاند. بدینجهت بررسی عرفان در شعر معاصر از چنین دیدگاهی کاری عبث و بیهوده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست