پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

اشک هایش اشک هایش


اشک هایش اشک هایش

لیورپول, سوآرس و قهرمانی از دست رفته

نه! انگار دروغ بود آن دروغ باستانی که در گوش‌مان می‌خواند مردها گریه نمی‌کنند. دروغ بود بی‌گمان برای اینکه باورمان شود باید دست از سرزنش کردن خود ‌برداریم و بی‌خیال غمی شویم که در دل شکل گرفته. برای سال‌ها و سده‌ها و قرن‌ها و نسل‌ها و هزاره‌ها،

پسر بچه‌ها آموخته‌اند که مردها گریه نمی‌کنند و کسی که گریه می‌کند همچنان پسر نابالغی است که مرد نشده. هر‌چه تمدن‌ها و خاستگاه‌های ظهورشان از حالت بدوی به حالت مدنی نزدیک‌تر شد، هرچه ابزار قدرت فیزیکی از زندگی روزمره مردان فاصله گرفت، هر چه مردها در طول هزاران سال تمدن و تحول، به مرحله‌یی نزدیک‌تر شدند که دیگر نیازی نباشد که هر روز شیر شکار کنند یا از کوه بالا بروند، بر میزان قوت و تعصبی که روی این جمله سرمایه‌گذاری شد، افزوده گردید. هنوز نسل‌ها از پی نسل‌ها بزرگ می‌شوند و در گوش پسر‌بچه‌های ترسان و نالان و گریان زمزمه می‌کنند که مردها گریه‌یی در کارشان نیست، که همه دارند این پسر بچه گریان را با تمسخر نگاه می‌کنند. این قانون زندگی در دنیایی است که ما مردها اداره‌اش می‌کنیم. جایی برای گریه کردن تعبیه نشده انگار...

با این همه، دروغ بود حرف‌هایی که در گوش‌مان می‌خواندند. روزی از پی روزها، چشم‌مان را که باز کردیم و دیدیم زندگی را، کم نبودند مردانی که اشک ریختند و ما هیچ به مرد بودنشان ‌شک نکردیم. این شاید بزرگ‌ترین تابوی زندگی پسربچه‌هایی باشد که با این دروغ، بزرگ شده‌اند؛ که مردها هم گریه می‌کنند و هر بار تلخ‌تر از بار قبل. این ساده نیست اما واقعیت دارد؛ مردها هم گاهی باید گریه کنند. مردها هم گاهی باید ببازند. که اشک‌های یک مرد وقتی از رسیدن به آنچه برای رسیدن به آن عرق ریخته هیچ خجالتی ندارد. اشک‌ها سر‌ریز می‌شوند، تابوها می‌شکنند و ما غرق می‌شویم در چهره قهرمانی که اشک ریخته... پایه اعتقادات سفتی که پسر بچه‌ها به حرف‌های پدرها و مادرها دارند با شکستن همین تابو سست می‌شود، چه وقتی مردها گریه کنند پس لابد دیگر نمی‌توان از هیچ چیزی مطمئن بود. یادتان باشد در نگاه پسربچه‌ها مردها دست‌کمی از قهرمان‌ها ندارند و حرف‌هایشان بلا‌شک راست راست راست است‌! این است که اشک ریختن یک مرد بزرگ، تبدیل می‌شود به آغاز بلوغ پسر‌بچه‌ها... آنها یاد می‌گیرند که باید روی پای خودشان بلند شوند مخصوصا در دنیایی که بزرگ‌ترهایش اینقدر راحت درباره اشک ریختن مردها به آنها دروغ می‌گویند. اشک‌های یک مرد می‌شود بلوغ یک پسر. تابوها رنگ می‌بازند و باورها به آرامی جایشان را می‌دهند به واقعیت‌ها...

بخشی از باور سنتی گریه نکردن مردها باز می‌گردد به نقش‌هایی که در زندگی ایفا می‌کنند. بر می‌گردد به اینکه چقدر در اذهان عمومی روی آنها حساب می‌شود. مردها گریه نمی‌کنند چون قهرمان‌هایی هستند که جامعه دارد. این باور سنتی و صد البته تبعیض‌آمیز ریشه دارد در قرن‌ها و حتی هزاره‌های متمادی خانه‌نشینی زنان و یکه‌تازی مردان. این باور همچنان هست هرچند واقعیت‌های زندگی مردان و ورود بانوان به بازارهای کار مردانه به آرامی این تفکر را تغییر خواهد داد. با این همه قهرمان‌های عصر جدید همچنان مانند گذشته متکی هستند به قدرت بدنی بالا... ما در جوامع امروز قهرمان هایمان را از بین مردانی انتخاب می‌کنیم که بدن‌های خوش فرم و هیکل و رفتار مردانه‌یی دارند. مهم نیست ورزشکار باشند یا آتش‌نشان یا پلیس، مهم این است که بتوانند نگاه‌ها را به خود جلب کنند. قهرمان‌های هر عصری در زمانه خود می‌زیند و لابد مقتضیات عصر خویش را هم همراه می‌کشند. این اما تمام قصه نیست. از قهرمان‌ها انتظار می‌رود چیزی بیشتر از عضله و اراده باشند. عصر ابر‌رسانه امروز که بال زدن پروانه‌ها در آسمان شانگهای را نیز به صورت زنده و با کیفیت اچ دی به تصویر می‌کشد لابد برای به تصویر کشیدن قهرمان‌های عصر خود اشتیاقی بیش از هر چیز دیگری دارد. اشتیاق رسانه‌ها برای به نمایش گذاشتن قهرمان‌ها در تمام لحظات زندگی و در تمام حالت‌های مختلف هم برای این است که به ما یادآوری کنند آنها هم مثل ما انسانند و ضعف‌های خود را دارند و هم اینکه نشان دهند زندگی همیشه روی یک پاشنه نمی‌چرخد. از این روست که اشک‌های قهرمان‌های امروزین، دیگر تعبیر از ضعف یا نامناسب بودن این جماعت برای قهرمان بودن نیست. اتفاقا در عرصه‌های از عرصه‌های زندگی و در لحظه‌هایی از لحظه‌های زندگی، پیش می‌آید زمانی که اشک‌ها تبدیل می‌شوند به یک پیام. آنها در دل خود همدلی و صمیمیتی را دارند که هر رای‌دهنده‌یی، هر سهامداری، هر خریداری و هر هواداری را با خود پیش می‌کشد. بعضی اشک‌ها این قابلیت را در دل خود دارند که خشم، یأس، غم و انتظاری را روایت کنند که برای ملتی است یا برای جمعیتی و مردمانی... قهرمان‌های عصر ما، با اشک‌ها و با لبخند‌های خویش تبدیل می‌شوند به سخنگوی بی‌نیاز از ترجمه مردمانی که دل در گروی او دارند. ورزش و بیش از همه رشته‌هایش فوتبال، این‌گونه‌اند؛ هویت‌ها را در دل خود پنهان می‌کنند و به آن رنگ و لعابی جداگانه می‌بخشند. قهرمان‌ها تبدیل می‌شوند به صدا و تصویر عصر و مردمان خود...

کارکرد احساسات در زندگی امروزه تبدیل شده به یک صنعت که مشاوران و مهندسان خود را دارد. مهندسین افکار عمومی حالا به سیاستمداران و هنرپیشه‌ها یاد می‌دهند که در مناسبت‌های مختلف چگونه افکار عمومی را آن‌طور که خود می‌خواهند بچرخانند. این قصه ساده‌یی نیست. بازی دادن افکار عمومی کاری است نه‌چندان آسان چه با این تنوع سلیقه‌ها در رسانه‌های مختلف همیشه صدای ساز مخالف شنیده می‌شود. ستاره‌ها حالا یاد گرفته‌اند که احساسات خود را کنترل کنند و تنها در مناسبت‌های مختلف از آن بهره بگیرند. تاک‌شوهایی مانند برنامه‌های اپرا وینفری یا همین ماه عسل خودمان جایی است برای اینکه چهره برای مدتی کوتاه اجازه دهد احساساتش به مردم منتقل شود. مشاوران حوزه‌های روابط‌عمومی به ستاره‌ها می‌آموزند که مقابل دوربین اشک بریزند و با صدای بلند بخندند. آنها به لطف این بازی‌های با احساسات عمومی می‌توانند چیزی را به دست بیاورند که نیاز دارند. اشک ریختن سید مهدی رحمتی در برنامه‌یی که مخصوصا برای بازگرداندن او به تیم ملی ترتیب داده شده بازی نیست و تقلبی هم نیست اما برنامه‌ریزی شده است. مشخص است با دیدن عکس‌های ناصرحجازی می‌توان گریست. این گریه‌ها تقلبی نیست اما شرایط برنامه این اشک‌ها را می‌طلبد چرا‌که به رحمتی چیزی را می‌دهد که به آن نیاز دارد؛ تزریق احساس مظلومیت به مخاطبان توده‌وار. کسی صداقت و رک بودن سید‌مهدی رحمتی را زیر سوال نمی‌برد، چه اینها خصلت‌های خوب او هستند. آنچه در حاصل کار نصیب می‌شود آخرین تیر برای بازگرداندن او به تیم ملی است. یک بازی رسانه‌یی مهندسی شده. این فرق دارد با آنچه این مطلب برای احترام گذاشتن به آن نوشته شد.

لیورپول فصل حاضر لیورپول ناکام تمام دوره‌هاست. لیورپول پر‌افتخار، سال‌هاست در انتظار جامی است که امسال راحت‌تر از هر زمان دیگری می‌شد در آغوشش کشید. تیم همیشه ناکام تمام این سال‌ها برای شاد کردن دل هواداران صبور خود شاید فصلی نیاز داشت مانند این. فصلی که

منچستریونایتدش در اوج ضعف باشد و چلسی‌اش با مورینیو در گام‌های تاثیرگذار کم بیاورد و لنگ بزند. فصلی که آرسنالش با وجود شروعی خیره‌کننده به پایانی ناامیدکننده برسد. لیورپول امسال برای رسیدن به قهرمانی همه فاکتورها را داشت؛ یک سرمربی هوادار پسند که فلسفه و جان‌مایه باشگاه را درک کند. یک کاپیتان جرارد که تیم بتواند روی کاریزمایش شانه بکشد و یک لوییس سوآرس با رکورد خیره‌کننده ۶۳ گل در ۱۰۰ بازی! یعنی مهاجمی که می‌تواند در ۶۳ درصد مواقع برایتان گل بزند. یک قاتل اروگوئه‌یی بی‌رحم که می‌تواند به سادگی آب خوردن هر دروازه‌یی را بگشاید.

بازی از پی بازی، مسابقه از پی مسابقه و گل از پس گلی دیگر، لیورپول خودش را بالا کشید. شعارهای «تو تنها نخواهی ماند» در ورزشگاه آنفیلد بلند‌تر و بلند‌تر شد. امید به رقم زدن افتخاری که سال‌هاست تکرار نشده چنان در دل همه موج زد که همه لیورپول را قهرمان فصل جدید می‌دانستند. با این همه چند لغزش در هفته‌های پایانی و خاصه تساوی احمقانه مقابل کریستال پالاس امیدها را به باد داد تا لیورپول جامی را که داشت پس از سال‌ها به خانه بر‌می‌گرداند در دو هفته مانده به پایان از کف بدهد. در چنین میدانی اشک‌های لوییس سوآرس به وقت ناکامی مقابل پالاس، سوژه روز عکاسانی شد که انتظار چنین شکاری را نداشتند. سوآرس، قهرمان لیورپول با گل‌های بی‌پایان و لبخندهای جذابش، با محبوبیت انکارناپذیرش بین عامه مردم و با شادی‌های گل پر هیجانش به یک‌باره مقابل چشمان هزاران لیورپولی مغموم شکست... می‌شود آن اشک‌ها را درک کرد. می‌شود به آن اشک‌ها احترام گذاشت. به اشک‌های خالصی که پای هیچ مشاوری به آن باز نشد. به اشک‌های بی‌منظور و بغض‌های بدون حسابی که قرارنبود جاری شود و شد. اشک‌های سوآرس اشک‌های مردی بود که رویای گرانبهایی را باخته بود. اشک‌های مردمانی که جام قهرمانی به شهر آنها تعلقی ندارد. اشک‌های سوآرس در شهر بندری لیورپول و در مقابل دیدگان کارگران و کارگر زادگان این بندر قدیمی و پر از تاریخ، اشک‌هایی بود به نشانه پایان یک رویا؛ رویای جام از کف رفته‌یی که دیگر نمی‌شود به آن دست زد مگر یک سال بعد... اشک‌های سوآرس نشان داد که مردها هم گریه می‌کنند که تابوها هم شکسته می‌شوند، که زندگی هر روز، پسربچه‌های بیشتری را بالغ می‌کند، که تابوهای بیشتری هستند که باید در این عصر بدون تابو درهم بشکنند. مردها گریه می‌کنند تا پسر بچه‌ها بزرگ شوند. اشک‌های سوآرس پایان رویایی بود که میلیون‌ها هوادار لیورپول در سراسر این جهان درهم شکستنش را پای اشک ریختن گلزن اول خود دریافتند. پایان رویای قهرمانی. هزاران لیورپولی شکست رویای خود را پای شکست بغض گلزن خود به اشک نشستند؛ پایانی تلخ برای رویایی شیرین...

فوتبال ایرانی اگر به این درجه از انحطاط رسیده برای این است که دیگر مردانی ندارد که بتوانی پای اشک‌هایشان اشک بریزی، که دیگر نیستند

پسر بچه‌هایی که پای اشک‌های قهرمانان خود مرد شوند، که پای شکستن شانه‌های تناور و قامت بلندشان قد بشکند. فوتبال ایرانی اگر در خارج از این مرزها برای خودش بازیکنی جذب می‌کند از جنس کبه است که در بازی آخر آبروریزی می‌کند و در کنفرانس مطبوعاتی با سرمربی دست به یقه می‌شود. ما مدت‌هاست دنبال سوآرس‌ها نمی‌رویم. نه خود سوآرسی داریم و نه دنبال چنین نفراتی می‌گردیم. این است که کسی پای اشک‌های ما اشک نمی‌ریزد و کسی با شکستن ما قد نمی‌کشد و بزرگ نمی‌شود. پایانی تلخ برای آنچه روزگاری شیرین بود...

هومن جعفری