جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

چهار نما از یک شهر و دو دختر


چهار نما از یک شهر و دو دختر

حلقه های آبی و خاکستری دور بر دو توده نورانی که از روبه رویش می آمد, می رقصید و صدایی مثل یک جیغ ممتد که آمد و آمد و با همان سرعت دور شد حلقه های نور دو تا,سه تا بلکه هزاران شدند و جیغ های ممتد در هم پیچیدند و گوش دخترشماره یک را پر کردند

در خبرها آمده بود که بیام.و حامل دختری ۲۳ ساله با سرعت ۱۰۰کیلومتر،در خلاف جهت اتوبان، توقیف شد.وی به پلیس گفت ناچار است مادرش را به بیمارستان برساند ، اما کسی در ماشین نبود

▪‌ نمای اول)

حلقه‌های آبی و خاکستری دور بر دو توده نورانی که از روبه رویش می‌آمد، می‌رقصید و صدایی مثل یک جیغ ممتد که آمد و آمد و با همان سرعت دور شد؛حلقه‌های نور دو تا،سه تا بلکه هزاران شدند و جیغ‌های ممتد در هم پیچیدند و گوش دخترشماره یک را پر کردند. سرش را به پشتی صندلی خودرویش تکیه دادو حلقه‌های دود را مثل لوکوموتیو از دهان بیرون داد.حالا‌ حلقه‌های نور،بدل به شکل‌های آشنایی می‌شدند که ذره ذره در برابرش شکل می‌گرفتند و پیش می‌آمدند.اولی فرزاد بود با همان موهای سیاه دوست داشتنی.فرزاد با لبخندی روی لبهایش پیش تر آمد و پیش تر آمد و دختر تا آمد دستش را دراز کند و بازوی او را بگیرد،یک حلقه نور دیگر در برابرش تجسم یافت و بدل به دختری با شال آبی شد که از وسط مه پا بیرون گذاشت و خیره به چشم‌های او نگاه کردو خنده ای روی لبهای خشکلش نشست که قلب دخترشماره یک را کارد کشید. و باد وزید و موهای فرزاد آتش گرفت ودختر فتان،خنده ای سر داد که صدایش همه وجود رقیب حسودش را لرزاند و صدا پیچید و پیچید و کاسه سر دخترشماره یک را تکان داد و سر دردی کشنده به سراغش آمد.کیفش را باز کرد و یک-دو قرص از آن افیون را بلعیدو منتظر ماند تا تاثیرش را در رگهایش حس کند.حس می‌کرد که رگهایش بدل به دره‌های بزرگ و ژرفی شده اند که خون،مثل رودخانه ای پر پیچ و تاب روی هم می‌غلتید و خود را به صخره‌ها می‌کوبید و از آبشارهای هولناک،سرازیر می‌شد.و خودش را دید که سوار بر "کایا" دارد در این خون جوشان پارو می‌زند و پارو می‌زند و امواج او را می‌برند تا دورها،دورهای دورها و او می‌خندید،از ته دل می‌خندید،و پارو را پرت کرد وسط امواج خون و چنگ زد توی موهایش و جیغ کشید،و شقیقه‌هایش را میان دست‌هایش فشار داد و گریست.

▪ نمای دوم)

دخترشماره دو از دبیرستان که آمده بود کیفش را پرت کرد گوشه اتاق و دوید بالا‌ی سر مادرش که داشت با سینه خیز به سوی دست شویی می‌رفت.

-دیگه طاقت نداشتم منتظرت بمونم. زیر بغل مادرش را گرفت و به دست شویی برد و پس از لختی، دوباره او را توی بسترش خواباند.لقمه نانی را جویده نجویده رفت وچند دستمال تا شده از آشپزخانه برداشت وشیشه پاک کنی را توی جیب مانتوی مدرسه اش جا داد و دوان دوان دوید به سوی در.مادرش گفت:کجا می‌ری با این عجله؟

و او تنها با بوسه ای سوال مادر را بی پاسخ گذاشت.می‌دانست که پدرش امشب هم دست خالی به خانه می‌آید و داروهای ام اس مادرش رو به اتمام بود.مادر،همه دنیایش بودودیگر طاقت نداشت حلقه‌های پنهان درد را در چشمانش ببیند؛دیگریارای نظاره زمین گیر شدن مادر را نداشت.ام اس داشت با همه قدرتش عصب‌های مادر را می‌جوید و او می‌خواست به جنگ این دشمن پنهان برود. برای این جنگ نیاز به سلا‌ح داشت؛پول.

اما از کجا می‌توانست پول جور کند؟امروز توی مدرسه بود که یکی از بچه‌ها عکسی را در روزنامه نشانش داد که در آن دختری با مانتوی مدرسه داشت در سر چهار راهها شیشه اتومبیل‌ها را پاک می‌کرد و رزقی به دست می‌آورد. جرقه ای در ذهن دخترشماره دو درخشید. و به سوی اتوبان دوید. و هواگرگ و میش می‌شد و نور خورشید از خیابانها می‌رفت و ابرها اندک اندک آسمان آبی را پر می‌کردند.اتوبان،لبریز از اتومبیل‌هایی بود که با سرعتی جنون آسا در حال حرکت بودند. دختر در سر تقاطعی ایستاد،نگاهش را به چراغ قرمز دوخت و منتظر ترمز اتومبیل‌ها ماند.

▪ نمای سوم)

حلقه‌های نور باز هم پیش آمدند و پیش آمدند و بدل به توده نورانی عظیمی شدند که سراسر جلوی ماشین را پوشاندندو از دل آن توده بزرگ، پدرش بیرون آمد با آن سگرمه‌های در هم رفته که زیر لب می‌غرید و پنجه‌های گره شده اش ازخشم می‌لرزید.قلب دخترک فرو ریخت.می‌دانست مادرش اکنون زیر رگبار مشت و لگد بابا غش می‌کند.بابا پیش رفت و پیش رفت و صدای جیغ‌های مادر بلند شد اما مادر نبود.بابا داشت هوا را کتک می‌زد و صدای جیغ و گریه مادر هوا و زمین را پوشانده بود.

دختر شماره یک پایش را روی پدال گاز گذاشت وبا سرعتی جنون آسا به پیش تاخت تا مادرش را به بیمارستان ببرد.صدای جیغ‌های مادر آرام نمی‌گرفت تا زمانی که او را به بیمارستان می‌برد.پیش از این هم مادر تا به بیمارستان نمی‌رفت،آرام نمی‌گرفت و حتی موقعی که دختر شماره یک خواب بود هم جیغ می‌کشید.

دختر روی پدال گاز بیشتر و بیشتر فشار آورد و برای رهایی از جیغ‌های مادر،ماشین را با نهایت سرعت به حرکت آورد.نورها یکی از پس دیگری می‌آمدند و دختر از میانشان لا‌یی می‌کشید و صدای جیغ‌های ماشین‌ها با صدای جیغ‌های مادر ش در هم پیچید و دختر شماره یک هم از ترس این همه صدا و نور که به او هجوم آورده بودند،جیغ کشید و فرمان ماشین را با غیظی عجیب توی مشتش فشرد. ‌

جسم سنگینی به اتومبیل خورد و شیشه ب.ام.و فرو ریخت و یک صورت سرخ وخون آلود از لا‌ی شیشه‌های شکسته به سوی دختر شماره یک آمد.

صدای ترمز اتومبیل دختر به همه جیغها و نورها پایان دادو تاریکی همه جهان را فرا گرفت.

▪ نمای چهارم)

باران روی اتوبان می‌بارید و برف پاک کن‌های ماشین‌ها در ترافیکی سنگین،با بی حوصلگی به این سو و آن سو می‌رفتند.نگاه غمگین آدمها از پشت شیشه‌ها،دو جنازه ای را می‌نگریست که عابران رویشان چادر کشیده بودند.خون از جنازه‌ها با باران می‌آمیخت و به وسط اتوبان تن می‌کشید.

اصغر قاسمی