یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا

حمله به لیبرالیسم


حمله به لیبرالیسم

درباره لیبرالیسم

نقدهای محافظه کارانه وسوسیالیستی،چه آموزه‌ای برای لیبرال‌ها دارد؟

لیبرالیسم، خاصه لیبرالیسم کلاسیک، نظریه سیاسی مدرنیته است. اصول موضوعه‌اش- فرد خود‌سامان با دلمشغولی‌اش به آزادی و حریم خصوصی؛ رشد ثروت و جریان پیوسته ابداع و اختراع؛ و دستگاه دولت که برای زندگی مدنی هم ضروری است و هم تهدیدی همیشگی - مشخص‌ترین ویژگی‌های زندگی مدرن هستند و نگرش فکری‌اش نگرشی است که تنها می‌توانسته در جامعه پسا‌سنتی اروپای بعد از فروپاشی مسیحیت قرون وسطایی کاملا ریشه بدواند. لیبرالیسم اما با وجود سلطه‌اش در مقام نظریه سیاسی عصر مدرن، هیچ‌گاه بی‌رقیب جدی فکری و سیاسی نبوده. محافظه‌کاری و سوسیالیسم به طرقی مختلف، پاسخ‌هایی به چالش‌های مدرنیته‌اند که ریشه‌هایشان را می‌توان به بحران‌های انگلیس سده هفده رساند، اما تنها در پی انقلاب فرانسه به سنت‌های فکری و عملی مشخصی بدل شدند. هم اندیشمندان محافظه‌کار و هم متفکران سوسیالیست، نقد‌هایی ناب بر دید‌گاه و جامعه لیبرالی به دست می‌دهند که آنها را تنها می‌توان در بافتی تاریخی که هر سه این سنت‌ها در آن زاده شده‌اند، فهمید وکاوید.

محافظه‌کاران هر از گاه تفکر نظری پیرامون زندگی سیاسی را کوچک شمرده‌اند و به اشاره گفته‌اند که دانش سیاسی روی‌هم‌رفته شناخت عملی طبقه حاکم موروثی از این است که امور دولت چگونه باید انجام گیرد؛ نوعی دانش که به بهترین شکل، بیان‌نشدنی مانده و سازماندهی خرد‌گرایانه آن را به فساد نکشانده. با این حال، سده‌های نوزده و بیست آکنده از نوعی اندیشه محافظه‌کارانه‌اند که کاملا به نظام‌مندی و ژرفای هر اندیشه‌ای است که در سنت لیبرالی یافت می‌شود و سر‌شار از بینش‌هایی است که اندیشه لیبرالی می‌تواند سود‌مندانه به کار‌شان گیرد. در نوشته‌های هگل، برک، دو مستر، ساوینی، سانتیانا و اوکشات - که همه‌شان حتی اگر به دلیل داشتن روحیه مشترک واکنش به زیاده‌روی‌های عقل‌گرایی لیبرالی هم که باشد، محافظه‌کارند - نقد‌های بی‌پرده پر‌شماری می‌بینیم که اندیشه لیبرالی به زیان خود بر آنها چشم می‌بندد. این دست نقد‌های محافظه‌کارانه، اصلاحاتی بسیار گرانبها بر اوهام شاخص لیبرالی‌اند، اما غالبا اشکالی از نوستالژی و خیال‌پردازی در خود دارند که هیچ فرد لیبرال‌اندیشی نمی‌تواند آنها را تاب بیاورد و بعضی وقت‌ها حاوی بد‌فهمی‌های آشکاری از سرشت خود لیبرالیسم هستند. حال بگذارید ببینیم که مایه تمایز دید‌گاه محافظه‌کارانه درباره انسان و جامعه چیست و نگرش محافظه‌کارانه چه چیزی برای عرضه به لیبرال‌ها دارد.

اندیشه محافظه‌کارانه از بُعد پاسخ فکری‌اش به انقلاب‌های ۱۶۸۸ و ۱۷۸۹ در انگلیس و فرانسه و بعد از آن در همه جا، از این جهت اندیشه‌ای خاص و متمایز است که واقعیت بنیادین حیات سیاسی را رابطه شهروند و حاکم می‌داند. از نگاه محافظه‌کاران، روابط قدرتْ وجوهی از شکل طبیعی زندگی اجتماعی‌اند که نباید به طریقی لیبرالی با قرارداد میان افراد توضیح داده شوند، چه رسد به اینکه با ارجاع به باور‌های اخلاقی، از نوعی که دربردارنده گرایش‌های سوسیالیستی است، توضیح داده شوند. خمیره حیات سیاسی از اجتماع‌های تاریخی تشکیل شده و از نسل‌های پر‌شماری از انسان‌ها ترکیب یافته و سنت‌های خاص کشور و دیار انسان‌ها، این خمیره را شکل داده است. اندیشه محافظه‌کارانه، تردید خود در قبال انسانیت عام و فردیت مجردی را که می‌بیند لیبرالیسم به ستایشش نشسته، آشکار می‌کند و پا می‌فشارد که فرد انسانی یک دستاورد فرهنگی است، نه یک حقیقت طبیعی. اصطلاحات بنیادین اندیشه محافظه‌کاری، چنانکه در آثار دو مستر و برک می‌خوانیم، قدرت، وفا‌داری، سلسله‌مراتب و نظم هستند، نه برابری، آزادی یا بشریت. اندیشه محافظه‌کاری به جای تاکید بر اصولی جهانشمول که شاید تصور شود این اندیشه نمونه آنهاست، بر خاص‌بودن‌های حیات سیاسی انگشت می‌گذارد. غالبا هر‌چند نه همیشه گفته می‌شود که نقش ایده‌های کلی در زندگی سیاسی، نقش یک پیامد جانبی است - باز‌تابی از نیرو‌های ژرف‌تر احساس، علاقه و اشتیاق. از این رو اندیشه محافظه‌کاری برخلاف لیبرالیسم و سوسیالیسم، مشی جانبدارانه دارد و به طلب برابری بد‌گمان است. این اندیشه، شکاک و بد‌بین هم هست و در وا‌کنش به انقلاب صنعتی، مستعد آن است که شکست و فرو‌پاشی شیوه‌های قدیمی را ببیند و به فرصت‌های پیشرفت و آزادی که گسترش اختراعات و ماشین‌ها در پی آورده، اعتماد نکند. محافظه‌کاری انگلیسی سده نوزده، مکتب یکدستی از تفسیر تاریخی و نقد اجتماعی در پی آورد که طبق تصویری که به دست می‌داد، صنعت‌مداری مایه سقوط استاندارد‌های زندگی مردم بود و روابط دیرین سلسله‌مراتبی را که در آنها حاکمان تعهدی را در قبال مردم عادی می‌پذیرفتند، از هم می‌پاشاند. در نوشته‌های سیاسی بنجامین دیزرائیلی - که شاید به خاطر حضور چشمگیرش در میدان سیاست، پر‌نفوذ‌ترین متفکر ضد‌لیبرال انگلیسی سده نوزده بود، اما نگرش‌هایی از خود بروز می‌داد که بسیاری از متفکران دیگر همچون کارلایل، راسکین و ساوتی نیز داشتند - این خصومت با پیامد‌های اجتماعی انقلاب صنعتی، فلسفه نوستالژیک و عجیب و غریب پدر‌مآبی توری را خلق کرد که بر پایه آن، دولت ملی وظایفی را انجام می‌دهد که روز‌گاری بر دوش اشراف محلی بود.

اندیشه سوسیالیستی که برای در‌هم‌ریختگی هنجار‌ها و طریقه زندگی قدیمی در نتیجه تجارت و صنعت غصه می‌خورد، از بسیاری جهات پژواکی از عقاید محافظه‌کارانه است. پژوهش فردریش انگلس در اوضاع و احوال طبقه کارگر انگلیس، به همان اندازه به خاطر بیان ساده‌اش از زندگی پیشا‌صنعتی در‌خور توجه است که به خاطر روایتش از محرومیت و سیه‌روزی معاصر. هم نویسندگان محافظه‌کار و هم نویسندگان سوسیالیست معمولا در زندگی انگلیسی، جایی میان دو قرن شانزده و نوزده، (به قول کارل پولانی) یک «تحول بزرگ» را می‌بینند که در آن، نیروی فرد‌گرایی و طبقات جدید رو به رشد، آیین‌های اجتماعی همگانی را فرو‌می‌پاشند. سوسیالیست‌ها برخلاف محافظه‌کاران عمدتا به پیامد‌های اجتماعی صنعت‌مداری خوش‌بین بودند و در حقیقت فراوانی‌ای را که صنعت امکان‌پذیر می‌کرد، شرط ضروری پیشرفت به جامعه برابر بی‌طبقه می‌پنداشتند. اما آنها مانند محافظه‌کاران و برخلاف لیبرال‌ها غالبا فرد‌گرایی مجردی را که در اندیشه لیبرالی می‌یافتند، نمی‌پذیرفتند و با جانبداری از ایده‌های جامعه اخلاقی، اندیشه‌‌های لیبرالی جامعه مدنی را رد می‌کردند. اگرچه سوسیالیست‌ها همیشه بیش از محافظه‌کاران به آینده سیاسی امیدوار بودند، اما در انگلیس و اروپای سده نوزده، هم‌نظر با محافظه‌کار‌ان، عصر لیبرالی را بخشی از پیشرفت اجتماعی و یک مرحله گذار در آن ترسیم می‌کردند.

ضعف‌های اندیشه سوسیالیستی و محافظه‌کارانه تا اندازه‌ای در تفسیر‌شان از تاریخ نهفته است و تا اندازه‌ای در تصویر بسیار مبهمی که از نظمی پسا‌لیبرال در نوشته‌هایشان به دست داده‌اند. هم سوسیالیست‌ها و هم محافظه‌کاران با وا‌کنش تند به مصائب آشکار نظام صنعتی، درباره ابعاد ویرانگرش به گزافه‌گویی افتادند و تاثیر سودمندش بر استاندارد‌های زندگی عمومی را کوچک شمردند. دهه‌های آغازین قرن نوزده، افزایش چشمگیر و پیوسته جمعیت، مصرف کالا‌های تجملی و درآمد‌ها را شاهد بود که به هیچ رو با افسانه تاریخی فلاکت عمومی که در نوشته‌های مارکسیستی و بسیاری از نوشته‌های محافظه‌کارانه بیان می‌شد، همخوانی نداشت. افزون بر آن این اندیشه که تجارت و صنعت، شکافی بزرگ در نظم اجتماعی پدید می‌آورد، دست‌کم در انگلیس آشکارا بی‌پایه به نظر می‌رسد. انگلیس تا آنجا که می‌توان به عقب باز‌گشت، جامعه‌ای عمدتا فرد‌گرایانه بود که نهاد‌های خاص فئو‌دالیسم در آن یا نبودند یا ریشه‌هایی قوی نداشتند. به نظر می‌رسد که متفکران محافظه‌کار و سوسیالیست سده نوزده، تاریخ جامعه را که مدل‌های تغییر اجتماعی‌شان عمدتا از آن بیرون می‌آمد، بد فهمیده‌اند.

اساسی‌ترین ضعف اندیشه‌های سوسیالیستی و محافظه‌کارانه را باید در برداشت‌شان از نظم بدیل ضد‌لیبرالی یافت. تا میانه سده نوزده، الگو‌های فرد‌گرایانه حیات اقتصادی و اجتماعی در بیشتر اروپا (شامل روسیه) گسترش یافته بود و هیچ‌جا نظم اجتماعی سنتی‌ای از جنس روابط جمعی نا‌گسسته برجا نمانده بود که محافظه‌کاران از آن دفاع کنند. جایی که محافظه‌کاری به کامیابی سیاسی می‌رسید - چنانکه درباره دیزرائیلی و بیسمارک این‌گونه بود - با ساز‌گاری عملی با زندگی فرد‌گرایانه بود که کامیاب می‌شد و هیچ چیزی شبیه به انقلاب ضد‌لیبرالی را که دیزرائیلی و دیگر محافظه‌کاران رمانتیک رویایش را در سر می‌پروراندند، به راه نینداخت. در سال ۱۹۱۴ که نظم لیبرالی در اروپا فرو‌پاشید، در بیشتر کشور‌های این قاره، مدرنیسمی درنده، مضحک و (در آلمان) قتل‌عام‌گر به جای آن نشست که پیوندش با سنت‌های حقوقی و اخلاقی غرب را برید و هرگاه سیاست‌هایش پیاده می‌شد، (در عوض باز‌سازی پیوند‌های اجتماعی) بی‌قاعدگی‌ای هابزی را در پی می‌آورد. پس از آن در تاریخ قرن بیستم هیچ نمونه‌ای از نهضت‌های موفقیت‌‌آمیز محافظه‌کارانه ضد‌لیبرالی سراغ نداریم و بزرگ‌ترین دولتمردان محافظه‌کار - همچون دوگل و آدناور - نگرشی مدیریت‌گرایانه و واقع‌بینانه را در قبال جامعه مدرن اتخاذ کرده‌اند که فرد‌گرایی سر‌سخت و چاره‌نا‌پذیر این جامعه را همچون تقدیری تاریخی ‌می‌پذیرد که سیاست بخردانه آن را در خود فرو‌می‌کشد، نه اینکه دگرگونش کند.

سرنوشت امید‌های سوسیالیستی به شکل تازه‌ای از جامعه اخلاقی، خیلی بهتر از سرنوشت دید‌گاه‌های محافظه‌کارانه درباره نوسازی حیات اجتماعی نبوده است.

جنگ جهانی نخست، امید‌ها به همبستگی بین‌المللی طبقه کار‌گر را نا‌گهان نقش بر آب کرد و پیروزی متعاقب سوسیالیسم در شکلی غیر‌لیبرالی و انقلابی در روسیه، سر‌آغاز نظام سیاسی جدیدی شد که البته از نظر کنترل‌های تمامیت‌خواهانه بیش از آن که با آرمان‌های سوسیالیستی اشتراک داشته باشد، با تجربیات ناسیونال‌سوسیالیستی بعدی می‌خواند. پروژه‌ها و نظام‌های سوسیالیستی همه جا در اثر واقعیات سر‌سخت سنت‌های متمایز فرهنگی، ملی و دینی و فرا‌تر از آن‌ها، واقعیت سرکش فرد‌گرایی فرا‌گیر و از‌بین نرفتنی حیات اجتماعی مدرن شکست خوردند. با وجود همه خطابه‌های رایج سوسیالیستی درباره از‌خود‌بیگانگی، نهضت‌های سوسیالیستی هنگامی پایدار‌تر و کامیاب‌تر از همیشه بوده‌اند که کوشیده‌اند جامعه فرد‌گرا را تعدیل کنند، نه اینکه کاملا تغییرش دهند. به همان سان که به نظر می‌رسد تنها شکل امکان‌پذیر محافظه‌کاری، محافظه‌کاری لیبرال است، سوسیالیسم هم تنها هنگامی به موفقیت رسیده که مولفه‌های اساسی تمدن لیبرالی را در خود کشیده.

محافظه‌کاری و سوسیالیسم را باید در ارائه بدیل‌هایی برای جامعه لیبرالی نا‌کام پنداشت؛ اما با این حال هرکدام بینش‌هایی به دست می‌دهند که سنت فکری لیبرالی می‌تواند به خوبی به کار‌شان گیرد. شاید پر‌ارزش‌ترین بینش محافظه‌کارانه در این نقدش بر پیشرفت نهفته است که رشد دانش و تکنولوژی به همان سادگی که برای پیشرفت و رهایی به کار می‌رود، می‌تواند همچون جزایر گولاگ برای دستیابی به اهدافی ستمگرانه و جنون‌آمیز هم وارد کارزار شود. تجربه سده بیست، بد‌گمانی محافظه‌کاران به این باور لیبرال‌های قرن نوزده را که تاریخ بشر، مسیر پایداری از رشد است که البته گاه متوقف شده و گاه به تاخیر افتاده، ولی دست‌آخر نمی‌توان در برابرش مقاومت کرد - چیزی که بنیان‌گذاران اسکاتلندی لیبرالیسم کلاسیک به آن اعتقاد نداشتند - تایید کرده است. امروز آشکار است که تنها مایه تایید این امید لیبرالی، نه قوانین یا گرایش‌های خیالین تاریخی، بلکه تنها سر‌زندگی خود تمدن لیبرالی است. باز گذر زمان، درستی تردید‌های موجه محافظه‌کاران را درباره جامعه توده‌ای که شمار زیادی از اعضایش از سلطه سنت‌های فرهنگی قدیمی رها شده‌اند، ثابت کرده است.

این حقیقت اساسی را که حفظ سنت‌های اخلاقی و فرهنگی، شرط ضروری پیشرفت پایدار است - حقیقتی که متفکران لیبرالی چون توکویل و کنستان، ارتگا ای گاست و هایک تصدیقش کرده‌اند - باید تاثیر همیشگی تاملات محافظه‌کارانه پنداشت.

در دهه‌‌های اخیر، اندیشه محافظه‌کاری خصومت کمتری با نهاد‌های بازار از خود نشان داده و به شکلی روز‌افزون، پشتیبانی از نظم خود‌انگیخته در جامعه را که محافظه‌کار‌ها عزیزش می‌دارند، در آزادی‌های بازار دیده است. در برابر، اندیشه سوسیالیستی که نشانه‌هایی از اتلاف و آشفتگی را در نهاد‌های بازار دیده و این نهاد‌ها را در شکست برنامه‌ریزی عقل‌گرایانه سزاوار سرزنش شناخته، ضرورت آنها را کند‌تر پذیرفته است. در حقیقت مکتبی از اندیشه سوسیالیسم بازار سر برآورده که دست‌کم همان قدر به جان استوارت میل وامدار است که به مارکس؛ و نهاد اساسی مولد در اقتصاد سوسیالیستی را تعاونی‌های کارگری می‌داند که تقسیم منابع در میان آنها به میانجی رقابت‌های بازار انجام می‌شود. پذیرش واقع‌بینانه نقش توزیعی بازار نشان از آن دارد که این مکتب جدید اندیشه سوسیالیستی، به شکلی خوشایند از اطمینان و دلگرمی مرسوم سوسیالیستی به دور‌نمای برنامه‌ریزی متمرکز اقتصادی دست شسته، اما این مکتب با مشکلات جان‌فرسای مختلفی روبه‌رو‌ است که در کنار هم پروژه سوسیالیسم بازار را نابود می‌کنند.

گرفتاری نخست که جیمز مید، اقتصاد‌دانان برجسته کینزی به آن اشاره کرده، این است که با تکه‌تکه کردن اقتصاد به بنگاه‌هایی با مدیریت کار‌گران، صرفه به مقیاس‌های مهمی از کف می‌روند. افزون بر آن چنانکه تجربه یوگسلاوی [سابق] نشان می‌دهد، پیامد نا‌خوشایند تعاونی‌های کار‌گری که فرد در آن هم شغل دارد و هم سرمایه می‌آورد، ایجاد بیکاری در میان کارگران جوان و ترغیب کارگران درون تعاونی‌ها به این است که همچون شرکت‌های خانوادگی، سرمایه را به کندی مصرف کنند.

اگر تجربه را چراغ راه آینده بگیریم، اقتصاد‌هایی که کارگران مدیریت‌شان می‌کنند، احتمالا کند و بی‌رونق خواهند بود، نوآوری‌های فناورانه چندانی نخواهند داشت و توزیع فرصت‌های شغلی که ایجاد می‌کنند، بسیار نا‌عادلانه خواهد بود.

دست‌آخر، همه برنامه‌های سوسیالیسم بازار با مشکل بنیادی تخصیص سرمایه دست به گریبانند. بانک‌های مرکزی دولتی باید سرمایه را با چه معیاری در میان تعاونی‌های کار‌گری مختلف تقسیم کنند؟ در سیستم‌هایی که شالوده‌شان کاپیتالیسم بازار است، تامین سرمایه پر‌مخاطره بخشی از کار‌آفرینی پنداشته می‌شود - فعالیتی خلاقانه که نمی‌توان در قواعدی بی‌چون‌و‌چرا فرمول‌بندی‌اش کرد. اگر آنچنانکه در بیشتر برنامه‌‌های سوسیالیسم بازار، اگر نه در همه آنها می‌بینیم، تامین سرمایه در دولت متمرکز باشد، چه نرخ سودی باید مطالبه شود و «بانک سرمایه‌گذاری دولتی» را چگونه باید به خاطر زیان‌هایش تنبیه کرد؟ این ایراد دندان‌شکن بر برنامه‌های سوسیالیسم بازار، در هر شکلی که عملا قابل تحقق باشند، وارد است که تمرکز سرمایه در دولت، لاجرم رقابتی سیاسی را بر سر منابع در پی می‌آورد که در آن، صنایع و بنگاه‌های جا‌‌افتاده برنده خواهند بود و بنگاه‌های تازه‌‌پا، پر‌خطر و ضعیف، بازنده. به سخن دیگر، سوسیالیسم بازار صرفا کشاکش توزیعی زیانباری را که تحلیلگران مکتب انتخاب عمومی در بافت اقتصاد‌های مختلط نظریه‌پردازی کرده‌اند، تشدید می‌کند.

این نا‌رسایی‌ها در برنامه‌های سوسیالیسم بازار حکایت از آن می‌کند که رقابت بازار در مقام نهاد تخصیص سرمایه، نیروی کار و کالا‌های مصرفی در جوامع پیچیده صنعتی، بدیلی امکان‌پذیر ندارد. از این رو کوبنده‌ترین بعد نقد سوسیالیسم بر لیبرالیسم اقتصادی، نه بر وجهی از ساز‌و‌کار بازار، بلکه بر نا‌رسایی‌هایی است که از دید‌گاه عدالت در تخصیص آغازین منابع وجود دارد. یکایک جوامع موجود، توزیعی از سرمایه و درآمد دارند که از عواملی پر‌شمار همچون اعمال نا‌عادلانه پیشین در قالب نقض حقوق مالکیت، اعمال محدودیت بر آزادی عقد قرار‌داد و استفاده‌های نا‌عادلانه از قدرت اقتصادی ریشه می‌گیرد.

به این دلیل است که رابرت نازیک توصیه کرده که «اصل تفاوت» جان رالز را همچون قاعده‌ای برای اصلاح بی‌عدالتی‌های پیشین بر‌گیریم. نازیک به احتمال زیاد در توصیه یک اصل برابری‌طلبانه سفت و سخت برای باز‌توزیع درآمد به عنوان وا‌کنشی اصلاح‌گرانه به فشار تاریخی بی‌عدالتی‌های پیشین زیاده‌روی می‌کند، چه اینکه تلاش برای بر‌پایی الگویی از توزیع درآمد یا ثروت، توجیهی ندارد.

هدف سیاست‌ها نباید تحمیل الگویی از این دست باشد - چون احترام به آزادی مستلزم پذیرش اختلال در الگو‌ها از طریق انتخاب‌های آزاد است- بلکه هدف سیاست‌ها باید جبران عدم دسترسی به آزادی برابر در گذشته باشد. بهترین راه دستیابی به این هدف، سیاستی برابری‌طلبانه برای توزیع در‌آمد نیست.

وا‌کنشی مناسب‌تر به واقعیت بی‌عدالتی در توزیع سرمایه، باز‌توزیع خود سرمایه شاید به شکل مالیات منفی بر سرمایه است که میراثی از ثروت را به افراد بی‌مال‌و‌منال می‌دهد و اثرات بی‌عدالتی‌های پیشین را برای آنها جبران می‌کند. از دید‌گاه لیبرالیسم کلاسیک، برای این دست سیاست‌های باز‌توزیع، امتیازی است که بتوان بودجه‌شان را با فروش دارایی‌های دولت تامین کرد و از این رو مستلزم دست‌اندازی بیشتر دولت بر سرمایه‌های خصوصی نباشند.

چه این طرح به عنوان طرحی قابل اجرا پذیرفته شود و چه نشود، اینکه از منظر احیای آزادی اقتصادی، باز‌توزیع دارایی‌های سرمایه‌ای لازمه عدالت است، بینشی محکمه‌پسند از اندیشه سوسیالیستی است که نظریه‌پردازان مکتب انتخاب عمومی بیش از همه آن را تصدیق کرده‌‌اند.

حملات محافظه‌کارانه و سوسیالیستی به لیبرالیسم، ما را به خوبی متوجه نقایص جامعه و اندیشه لیبرالی کرده‌اند. این حملات فرا‌تر از هر چیز، برای مقاومت در برابر این وسوسه که گمان بریم جامعه لیبرالی را همیشه باید با شکل‌های تاریخی احتمالی‌اش یکی بگیریم، به ما کمک خواهند کرد.

اگر تفکر محافظه‌کاری به ما می‌آموزد که در نگرش‌مان به آنچه از سنت‌های اخلاقی و فرهنگی به ارث برده‌ایمْ، محتاط باشیم، اندیشه سوسیالیستی ما را به تصدیق این حقیقت وا‌می‌دارد که دفاع اخلاقی از آزادی به اصلاح بی‌عدالتی‌های پیشین از راه چازنه‌زنی دوباره بر سر حقوق جا‌افتاده نیاز دارد.

خلاصه اگر اهداف لیبرالی و شرایط تاریخی که جوامع لیبرالی خود را در آن می‌یابند به چشم‌انداز‌های محافظه‌کارانه و رادیکال باشد،نیاز دارند دفاع از جامعه لیبرالی محتاج آن است که اندیشه و عمل لیبرالی برای اتخاذ این چشم‌انداز‌ها آماده باشد.

جان گری

مترجم: محسن رنجبر