چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

کنکاش در پی هویت پارسی


کنکاش در پی هویت پارسی

این توصیفات تفاوت های قابل ملاحظه ای با آن چیزی دارد که در غرب «culture» خوانده و اغلب برابرنهاد واژه «فرهنگ» فارسی انگاشته می شوند

این توصیفات تفاوت های قابل ملاحظه ای با آن چیزی دارد که در غرب «culture» خوانده و اغلب برابرنهاد واژه «فرهنگ» فارسی انگاشته می شوند. اصطلاح Culture در واقع از ریشه colere و culterer به معنای کاشتن و پرورش دادن مشتق شده است و ارتباطی تنگاتنگ با cultus یا واژه لاتینی دارد که در روم باستان برای اشاره به مناسک مذهبی مربوط به احیای خاک و پرستش خدایان کشاورزی به کار می رفته است. با این همه

به نظر می رسد این واژه با تاخیری چندین قرنی به فرهنگ لغات غرب وارد شده باشد.

نخستین تبلور کلمه culture در غرب را، در واژگانی چون agriculture و horticulture، در قرن هجدهم و نوزدهم شاهدیم. اما در واقع این چیزی جز انقلاب صنعتی در اروپا و پدیدار شدن فرهنگ غربی در قرن هجدهم نبود که به چهارچوب بندی تعریف واژه فرهنگ انجامید.

در بریتانیا، انقلاب صنعتی و تقدس یافتن «ماشین» موجب شد بسیاری متفکرین، با الهام از الگوی تمدنی هابز ، فرهنگ را در تقابل با «طبیعت» و «غریزه» قرار دهند. در این چارچوب فرهنگ امری آموختنی، نسبی و پویا تعریف می شد که سر چشمه خود را در آموزش و پرورش باز می یافت.

اما در فرانسه، مهد آراء و اندیشه های متضاد، فرهنگ در بستری اندکی متفاوت ، تحت آراء و اندیشه های اخلاق مدار روسو قالب بندی شد که فرهنگ «عالی» طبقات حاکم را در تقابل ددمنشانه با طبیعت بشری می دانست و به جای درک فرهنگ در الگویی از همزیستی سلیقه ها، آن را در برخورد نشریه های متضاد سنتی/ مدرن، دین مدار/ دنیا گرا، سلطنت طلب/ جمهوری خواه و تاریک اندیش/ روشنگر تعریف می کرد.

رویکرد سوم که زادگاهش در آلمان واقع شده بود، دیدی فلسفی تر داشت و از عقل مداری پروتستان و ایده آلیسم کهن آن سرزمین نشات می گرفت و احتمالا ارتباطی با جو ناسیونالیستی حاکم بر آلمان آن زمان داشت. فرافردی بودن و تاریخی بودن فرهنگ در این قالب، که در آثار هگل به اوج افراطی گری اش رسید، این مفهوم را امری بیرونی، معقول و غیر قابل بسط به سطح فردی توصیف کرد که تحت تاثیر عواملی تغییر ناپذیر، یعنی نژاد و بوم، تعیین می شد.

الگوی انگلیسی تعریف از فرهنگ در غرب، در قرن نوزدهم جای خود را در جهان باز کرد. متیو آرنولد، شاعر و انسان شناس انگلیسی در همین قرن تحت تاثیر جو رمانتیک حاکم بر آن دوران فرهنگ را آموزش بهترین اندیشه ها و گفته ها توصیف کرد . این تعریف همتای مفهوم «bildung» بود که در زبان آلمانی علاوه بر «فرهنگ» و «طبیعت»، «آموزش و پرورش» نیز معنا می دهد.

در همین عصر بود که ادوار تیلور، در نوشته مشهور خود در باره تطور ادیان، که در سال ۱۸۷۱ به انتشار رسید، فرهنگ را به عنوان مجموعه ای متنوع از فعالیتهای شاخص همه جوامع بشری توصیف کرد. این تعریف بعدها الگوی تعاریف مدرن از فرهنگ قرار گرفت.

در آلمان، جان گاتفرید هردر در مقابل نظریات امانوئل کانت به پاخاست و فرهنگ را در مفهوم «پرورش پیشرونده توانایی های جوامع بشری» تعریف کرد. ویلهلم فون هومبلت کمی پس از هردر، با الگو برداری از اشپنگلر فرهنگ را مترادف با پیشرفتهای مادی و فنی جوامع بشری خواند و آن را از تمدن – که در بر گیرنده جنبه های متعالی و معنوی انسان بود- تفکیک کرد. و سر انجام آدولف باستین فرهنگ را «وحدت روانی بشر» نامید. عنصر مشترک همه این تعاریف قرن نوزدهمی، تاکید بر «اکتسابی» بودن فرهنگ بود.

در قرن بیستم، موج گرایش به انسان شناسی تکاملی به تحلیلی تر شدن مطالعات مرتبط با مفهوم شناسی «فرهنگ» انجامید. در این میان ساپیر، که شهرتش را مدیون دانشش در حیطه زبانشناسی است، نقشی تاثیرگذار را بازی کرد. تعریف زمان محور او از فرهنگ، بعنوان «مجموعه باورها و رفتارهای سازنده زندگی اجتماعی»، در کنار تصور او از نقشی که زبان در قالب بندی این مفهوم دارد ، در این حوزه کاملا نوظهور بود. بوآ، متفکر آلمانی الاصل و رهبر فکری سایپر، که فرهنگ را ملغمه ای از «متن» و «تاریخ» می دانست، تاثیر غیرقابل اغماضی بر اندیشه های وی نهاد.

مید، بزرگ بانوی انسانشناسی جهان، فرهنگ را کلیتی در هم تنیده از رفتارهای سنتی موروثی دانست که تحت تاثیر شرایط محیطی و جغرافیایی شکل می گیرند. شاخصه برجسته تعریفهای فرهنگ این مقطع تاریخی، تاکید آنها بر موروثی بودن فرهنگ و زمان محوری این مفهوم بود.

توجه به «فرهنگ» پس از جنگ جهانی دوم به اوج خود رسید. تغییر کلی شرایط تاریخی آن دوران، گرایش به رویکردی نو نسبت به فرهنگ را می طلبید که دیدی تحلیل گرانه تر داشته باشد. تغییرات مرزی، به ویژه در اروپا موجب شد متفکران این دوره به جای تلاش برای نظریه پردازی در خصوص فرهنگ، به تلاش برای ساخت فرهنگ «ویژه خویشتن» مشغول شوند. شکست آلمانها در جنگ هم، در کنار نهاده شدن نسخه افراطی داروینیسم اجتماعی پروار شده متفکران آن سرزمین نقش عمده ای داشت. جهان بعد از دوره جنگ جهانی دوم به دیدگاهی ساختارگرا تر و کاربردی تر برای تعریف فرهنگ نیاز داشت؛ دیدگاهی که بتواند چگونگی تمیز یافتن دو جامعه از یکدیگر و تغییر معنایی فرهنگ در طول تاریخ را تشریح کند.

پارسونز یکی از نخستین کسانی بود که در چارچوب نظریه سیستم ها به طرح تعریفی اینچنین پرداخت. او در مقالاتی که در دوره تحصیل خود نوشت، رویکرد رایج خرد کردن زندگی بشری در روانشناسی و زیست شناسی را به محک انتقاد گذاشت. در واقع از دیدگاه پارسونز، چگونه صورتبندی شدن فرهنگ، نقشی حیاتی در زندگی بشر داشت و متغیری مستقل محسوب می شد . پارسونز فرهنگ را رفتار فرآورده های اعمال بشری توصیف کرد و برایش قابلیت وراثت قائل شد .

اما این رویکرد هم علی رغم پایداری دو دهه ای اش، سر انجام در اواخر دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی تحت تاثیر تغییرات سیاسی اجتماعی به ویژه انقلاب ۱۹۶۸ فرانسه، و جنگ ویتنام دستخوش تغییر شد. گرایش روز افزون به مارکسیسم هم در این امر موثر بود. در این دوران، انسان شناسانی چون مینتز، مورفی و وولف، دیگاه ساختار گرا و مارکسیستی را ارائه دادند که با ساختارگرایی کارکردی در تضاد بود. درواقع در دهه هفتاد میلادی، نقد سیاسی از فرهنگ توده ای و بررسی فرهنگ به مثابه ابزاری در دست طبقات حاکم، بسیار رواج داشت .

پس از دهه ۷۰، با ظهور پدیده «مطالعات فرهنگی»، جنبشی فکری بین المللی آغاز شد که به نحوی افراطی تکثرگرا بود. با رشد این حوزه مطالعاتی قلمروهای شناختی نویی چون اقتصاد سیاسی، ارتباطات، جتئوری رسانه، مطالعات فیلم، انسان شناسی فرهنگی، و مطالعات موزه ای پا به عرصه هستی مطالعات فرهنگی نهادند. گسترش سرمایه داری در جهان (فرآیندی که جهانی شدن خوانده می شود) هم، از سوی دیگر، موجب شد تا متفکران «فرهنگ» بیشتر به اشکال مقاومت محلی و جهان در برابر هژمونی غرب توجه کنند.

چندین شاخه شدن مطالعات فرهنگی و به تبع آن تخصصی شدن هر موضوع، سرانجام به ایجاد نوعی خلاء ارتباطی میان اندیشمندان هر زیرشاخه منجر شد؛ همین امر به گرایش دوباره اندیشمندان آن دوران به رویکرد میان رشته ای و نظریه سیستمها کمک کرد.

کتاب «ژن خودخواه» داوکینز در همین زمان نگاشته شد. ویلسون نیز در همین دره تلاش کرد با یاری جستن از دانش جامعه شناسی زیستی عناصر بنیادین فرهنگهای بشری را تحلیل کند.با این همه صورتبندی فرهنگ در قالب نظریه سیستم های پیچیده یک دهه به طول انجامید .

اواخر دهه هفتاد میلادی و همگام شدن آن با تغییرات بنیادینی در ساخت قدرت، به ویژه افول گرایش به سوی احزاب سوسیال دموکرات، تغییر شکل تجارت بین الملل، جهانی شدن اقتصاد و امثال آن، موجب سیاست زدایی از نظریات فرهنگ شد. پساساختارگرایی و پست مدرنیسم نیز در همین عصر به اوج خود رسید؛ و اینچنین اقبال به آثار کسانی چون فوکو، که قدرت را در مرزهایی ورای سیاست تعریف می کردند ، افزایش یافت.

فرانسه دهه هفتاد نقش عمده ای در پرورش ایده «تمرکز زدایی» اجتماعی داشت؛ این تمرکز زدایی به نوبه خود به شکست قالبهای طبقاتی پیشین انجامید و «تولید فرهنگ» را از انحصار ساختار قدرت سیاسی بیرون اورد. نوکارکردگرایی و نظریات نوپارسونزی، در کنار اندیشه های هم افزایی اندیشمندانی چون لومان، محصول چنین دورانی بودند.

همین امر سرانجام به طرح رویکردهای جدیدی به فرهنگ در دهه هشتاد و نود میلادی شد، که علاوه بر ویژگی هایی کاملا نو، تلفیقی از نظریات گذشته را هم در خود جای داده بودند؛ بازگشت به مفهوم سیستم و وام گیری از نتایج پژوهشهای علوم گوناگون در صورتبندی «مهفوم فرهنگ» از این جمله بود.

تغییر در شیوه ادراک سامانه رمزگذاری «هویت»، یعنی فرهنگ، خواه ناخواه بر نحوه ادراک مفهوم «هویت» تاثیری چشمگیر داشت. گرچه مفهوم «فرهنگ» نه در ایران، که در غرب این مسیر پر تلاطم را طی کرده بود، الگوی پر تناوب گذارش از شکلی به شکل دیگر ، با افراطی بیشتر به ایران وارد شد. فقدان جریان فکری منسجمی که به فرهنگ بیاندیشد و دغدغه تعریف آن را در سر بپروراند، عمده ترین دلیل این مسئله بود.

از دید تاریخی آخرین کوشش های منسجم برای تعریف فرهنگ و در ایران به تلاش فردوسی، بلعمی، محمد بن عبدالرزاق ابن طوسی، عنصرالمعالی کیکاوس‌بن اسکندربن قابوس‌بن وشمگیربن زیار، مولانا، سعدی و امثال آنان محدود می شوند. حتی همین آثار هم بیش از پرداختن به مفهوم فرهنگ، به مصادیق آن اشاره می کنند؛ و از آن میان، جز تعدادی معدود، در صورتبندی «هویت پارسی» یا «هویت ایرانی» حرفی برای گفتن ندارند. از این روی شناخت «من پارسی» به گمان من، ناگزیر با بازشناسی اسطوره ها و تاریخی پیوندی ناگسستنی دارد. در این متن، در تلاشم تا با پذیرش چنین تلفیقی، نخست پیشینه «هویت پارسی» را بکاوم و آنگاه با تکیه بر محورهای اصلی این هویت کنکاش شده به سراغ باز تعریف « من پارسی» روم.

نویسنده: مریم جفرودی