چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

وقتی «کتاب» بهانه است


وقتی «کتاب» بهانه است

از بیشترنویسی تا بهترنویسی

هر چه نویسندگان بیشتر می آیند، بیشتر می نویسند. امروزه پرنویسی هنجار شده است، بلکه افتخار. کسی نویسنده شمرده می شود که در کارنامه اش چند ده کتاب باشد و هر چه بیشتر، بهتر. نویسندگان در مسابقه ای اعلام نشده، قلم بر کاغذ می دوانند و به رخ یکدیگر می کشند. عصر سرعت، نویسندگان را نیز فریفته و به سرعت در نوشتن واداشته است.

برای پرنویسان مهم نیست که از چه و چگونه می نویسند، مهم این است که چقدر می نویسند؛ از هر چه باشد، باشد؛ و هر گونه باشد، باشد.

امروزه قبح پرگویی از میان رفته و به گفته عبید زاکانی، «مذهب منسوخ» شده است. گویا دانشوران می پندارند آن همه مذمت از پرگویی، متوجه جاهلان است که چون سخن بگویند، غلط می گویند. حال اینکه مرجع ضمیر پرگویی، دانشوران هستند که گفتن را وظیفه خود می دانند. به اینان گفته شده است که بگویند، اما کم و گزیده بگویند. جاهلان به سکوت دعوت شده اند و عالمان به کم گویی.

جمع بیشترنویسی و بهترنویسی ممکن نیست و آنان که بسیار می نویسند، آثارشان سرشار از خبط خطاست، میان این دو، نسبت عکس است: آنکه بیشتر می نویسد، نمی تواند بهتر بنویسد و آنکه بهتر می نویسد نمی تواند بیشتر بنویسد.

از این قاعده می توان به «قاعده عکس کم و کیف» یاد کرد. یعنی هر چه به کمیت افزوده شود، از کیفیت کاسته می شود و هر چه کیفیت بهتر شود، از کمیت کاسته می شود. این قاعده در عرصه نوشتن کاملاً صادق است و کسی نمی تواند بیشترنویسی و بهترنویسی را به هم بیامیزد. آنکه می خواهد بهتر بنویسد، هزار و یک پند بر دست و پا دارد و با آنها نمی تواند بیشتر بنویسد، اما کسی که در بند آن بندها نباشد، چون برق و باد می نویسد.

پس باید انتخاب کرد و از خواننده چه پنهان که نویسندگان روزگار ما انتخاب کرده اند؛ اما نه بهترنویسی که بیشترنویسی!

امروزه اغلب نویسندگان بیشترنویس شده اند و بیشترنویسی بر بهترنویسی غلبه دارد و بهتر، بیشتر نوشتن شمرده می شود تا بهتر نوشتن. البته کسی در سخن چنین نمی گوید، اما ملاک نه سخن، که سیر و سیره است. سیره نویسندگان گواه است که آنان با سرعت سیر می کنند و به جای معدودی کتاب بهتر، به ارایه چند ده کتاب بیشتر می پردازند.

از میان چندین و چند عیب پرنویسی، یک عیب بزرگش این است که با آ نها، مسأله ای حل نمی شود و گره از چیزی گشوده نمی گردد. هر پرنویسی لاجرم به کلی گوی می پردازد و با کلی گویی، نکته ای فراچنگ نمی آید. کلیات را غالباً می دانند و عده ای نوشته اند و با دوباره نوشتن آن، مجهولی به معلوم تبدیل نمی شود.

از آنجا که پرنویس مجال تحقیق ندارد؛ در هر موضوعی که می نویسد، به همان کلیات اکتفا می کند.

زوایا و حواشی موضوع را نمی کاود و ابعاد و اضلاع آن را نمی نگرد. هیچ گاه پرنویس به افقهای دور یا نادیده مانده چشم نمی دوزد. در هر موضوعی فقط غوطه می خورد، اما غرق نمی شود. از سطح نمی گذرد و به عمق نمی رود و گوهری به دست نمی آورد.

اگر صد پرنویس در یک موضوع چیزی بنویسند، باز هم آن موضوع درخور تحقیق است، زیرا آنها به کلیات می پردازند و از گوشه ها و پوشیده ها سخنی نمی گویند. پرنویسان برای دیگران مجال سخن را باز می گذارند؛ اما «بهترنویسان» مجال سخن را تنگ می کنند و در پی ایشان بندرت می توان چیزی جدید گفت.

عیب دیگر پرنویسی این است که نویسنده را به خطا می کشاند. لازمه پرنوشتن، به سرعت نوشتن است و لازمه به سرعت نوشتن، از دقت گذشتن است و حاصل از دقت گذشتن، در خطا افتادن، برخی خطاهای انسان نه از آن روست که جایزالخطاست، بلکه از این روست که سر به هواست، اگر انسان اندکی دقیق شود، به ورطه برخی خطاها نمی افتد.

پرنوشتن یعنی دقت را فروگذاشتن و این را گذاشتن، یعنی به خطا افتادن. امیرالمؤمنین(ع) به ما آموخته است: «هر که سخنش بسیار شود، خطایش بسیار شود»(۱) نیز آن حضرت فرموده است: «یعنی هر که بسیار گوید، یاوه گوید.»(۲)

آموزنده تر از این سخن امیرالمؤمنین(ع)، سیره اوست. نه فقط وی، که همه پیشوایان اسلام، که ما آنان را معصوم می شماریم، کم گو بودند. خطابه های آنان از چند دقیقه تجاوز نمی کرد و نامه هایشان بیش از چند صفحه نبود. همه خطبه ها و نامه ها و گزین گویه های امیرالمؤمنین(ع)، که گردآوری شده، در حدود ده جلد است.(۳)

پیشوایان سخن برآنند که کم گفتن و نیکو گفتن، بهتر است از بسیار گفتن و آن را بر باد دادن، سعدی گفته است:

کم آواز هرگز نبینی خجل

جُوی مُشک بهتر که یک توده گل

حذر کن ز نادانِ ده مرده گوی

چو دانا یکی گوی و پرورده گوی

سنائی نیز گفته است:

در سخن دُر بیایدت سفت

ورنه گنگی به از سخن گفتن

همچنین نظامی گفته است:

سخن گفتن آنگه بود سودمند

کزان گفتن آوازه گردد بلند

کتابهای نویسندگان را گاهی سنجش می کنند و گاهی شمارش. می گویند فلان نویسنده، ده یا بیست یا پنجاه کتاب نوشته است. اما عدد، مهم نیست، بلکه معدود، مهم است. ملاک در تشخیص آثار نویسندگان، نه تعداد آنها، که وزن علمی آنهاست.

کتابهای نویسندگان را نباید شمرد، بلکه باید وزن کرد. یک کتاب وزین بهتر است از صد کتاب میان تهی، با یک کتاب گرانسنگ می توان یک ملت را اشباع کرد، ولی با صد کتاب سست بنیاد نمی توان یک نفر را سیراب ساخت.

اما عجیب است که برخی «خواص» (نویسندگان)، متوجه نشده اند که کتاب کمتر، بهتر است و بهتر می توان آنها را پرداخت. قیاس مع الفارق نیست، بلکه همان منطقی که فرزند کمتر را لازم می شمارد، کتاب کمتر را نیز ضروری می سازد. نویسنده ای که در یک سال سه کتاب می نویسد، مانند کسی نیست که در سه سال یک کتاب می نویسد، نویسنده نخست، اگر هم بخواهد، فرصت نمی کند کتابش را بهتر سازد، می نویسد و می گذرد و کتابی خوب بر جای نمی گذارد.

بسیارنویسی، نوعی تفنن است. بسیارنویسی یعنی به هر چیزی سرک کشیدن و در هر مسأله ای پرسه زدن. نتیجه آن اشباع شدن نویسنده است و تشنه ماندن خواننده. بسیارنویسان، خواننده را به لحاظ علمی، سیراب نمی کنند. آنان کلی گویی می کنند، از چیزی می گویند و از چیزهایی نمی گویند، موشکافی نمی کنند و به گوشه ها و پوشیده ها نمی پردازند و بدین سان، خواننده کنجکاو و تشنه را اشباع نمی کنند.

اگر نویسنده ای به این دام نیفتد، نیرویش هرز نمی رود. با تمرکز در معدودی کتاب، از همه نیرویش استفاده می کند. حاصل کارش، به لحاظ کمیت، بسیار نمی شود، ولی به لحاظ کیفیت، برتر می شود.

پس بر نویسندگان است که یکسره به کیفیت کتابشان بیندیشند و گوشه چشمی به کمیت نکنند. چه بسا فردی دهها کتاب نوشته است و با وجود این، نه او را می توان محقق دانست و نه مؤلف، بلکه باید «متفنن» و «مسود» شمرد؛ همین و بس. به گفته جبران:

«درختان شعرهایی هستند که زمین بر آسمان می نگارد. ما آنها را بر زمین می افکنیم و به کاغذ تبدیل می کنیم تا بتوانیم پوچی خویش را در آنها ضبط کنیم.»(۴)

پرنویسی چند علت دارد: یک علتش که ناشناخته مانده، این است که عده ای با بسیار نوشتن، بر ناتوانی خود در عمیق نوشتن، سرپوش می گذارند. از میان نویسندگان، عده ای هستند که اساساً نمی توانند یک کتاب تحقیقی بنویسند و در نتیجه، رعد و برق بی باران می زنند. آن قدر مایه دارند که بنویسند، ولی آن قدر توانایی و بردباری ندارند که اثری سرآمد خلق کنند. حاصل اینکه بیشتر و بیشتر می نویسند و می خواهند با بیشترنویسی، ناتوانی خود را در بهترنویسی جبران کنند.

می دانیم که تیرانداز خوب به هدف می زند، اما عده ای چون نمی توانند به هدف بزنند، تیرهوایی شلیک می کنند. لوله تفنگ را گاهی به این طرف و گاهی آن طرف، ولی رو به هوا، نشانه می گیرند و پی در پی شلیک می کنند. حکایت برخی پرنویسان همین حکایت است. چون نمی توانند اثری ارزنده بیافرینند، آثاری فراوان می نویسند. این کار، همان تیر هوایی زدن است. به این در و آن در زدن است و هدف را نزدن.

از آنچه گفته شد، نتیجه ای می توان گرفت؛ نویسندگانی که می توانند بهتر بنویسند، اما بیشتر می نویسند، توان و استعداد خود را عاطل و ضایع می کنند.

این عده، خود را در کنار نویسندگانی قرار می دهند که چون نمی توانند بهتر بنویسند، بیشتر می نویسند. باری، پرنویسی چه استعدادهایی را که تباه و تلف می کند. از میان نویسندگان معاصر، چند نفر هستند که نخستین آثارشان گرانسنگ بود، اما از هنگامی که به ورطه پرنویسی افتادند، آثاری بی ارزش پدید آوردند و توانشان را تلف کردند.

علت دیگر پرنویسی، فراوان شدن رسانه هاست و زیاده خواهی آنها از نویسندگان. روزنامه ها، مجله ها، رادیو و تلویزیون خوراک می خواهند و دست دراز می کنند و برخی نویسندگان دست به دستشان می دهند، به اینها باید کنگره ها، سمینارها و همایشهایی را که خوراکشان مقاله است اضافه کرد. امروزه اختیار برخی نویسندگان در دست رسانه هاست.

چه بسیار نویسندگانی که برای روزنامه ای می نویسند و کارشان که تمام نشده، برای آن مجله می نویسند. به سفارش فلان کنگره چیزی می نویسند و در میان کار، برای فلان همایش مقاله می دهند. همه این رسانه ها محدودیت زمانی دارند و نویسندگان موظفند در طی چند روز یا چند ماه، قلم بر کاغذ بدوانند.

در گذشته که این همه رسانه نبود، دانشوران در گوشه ای می نشستند و سالها از نقد عمر را صرف یک کتاب می کردند. پیداست که حاصل کار آنها، با محصول نویسندگانی که سفارشی- فرمایشی می نویسند، بسی متفاوت است. تفاوت از بهترنویسی تا بیشترنویسی است؛ از کار دل تا کار گِل.

علت دیگر پرنویسی، حق تألیف است و زندگی کردن از طریق آن، نویسندگانی که به حق تألیف وابسته اند، اگر هم دوست داشته باشند و اگر هم توانایی علمی داشته باشند، باز هم نمی توانند آثاری عمیق فراهم کنند. مجبورند و محکومند که بیشتر بنویسند تا چرخ زندگیشان بچرخد.

نویسنده موفق یعنی خالق اندیشه و ادبیات، و اندیشه و ادبیات جز با تأمل و تأنی آفریده نمی شود. اما نویسنده ای که برای حق تألیف می نویسد، مجبور است بی درنگ بنویسد و بگذرد و برنگردد. برای او هر چه بیشتر یعنی زندگی بهتر، وی ماشین تولید کتاب است، نه خالق اندیشه و ادبیات.

نویسنده ای که به حق تألیف چشمداشت ندارد، به کتابش می اندیشد. اما نویسند ه ای که به حق تألیف چشمداشت دارد، به کتاب زندگی اش می اندیشد. برای این، کتاب بهانه است. زندگی مقصود است. بیشتر می نویسد تا بهتر زندگی کند. پس هر نویسنده باید از حداقل معاش برخوردار باشد تا بنویسد؛ نه آنکه بنویسد تا از حداقل معاش برخوردار شود. نویسنده ای که برای حداقل معاش می نویسد، حداکثر تلاش او صرف بیشتر نوشتن می شود و نه بهتر نوشتن.

آنکه برای حق تألیف می نویسد، به پایان تألیفش می اندیشد؛ یعنی به حقوق مادی خویش. اما آنکه برای حق تألیف نمی نویسد، به تألیفش می اندیشد؛ یعنی به حقوق معنوی خواننده. آن با سرعت می نویسد و بیشتر؛ ولی این با دقت می نویسد و بهتر.

حق تألیف، برخی نویسندگان را، به طمع مبلغی پول، به نوشتن آثاری بی ارزش برانگیخته است. اگر حق تألیف نبود، بسیاری از کتابها و مقالات موجود، اما مردود، نبود. در عوض، کتابها و مقالاتی فراهم می آمد که مقبول بود، بلکه مطلوب. شگفتا که حق تألیف، نتیجه عکس داده و موجب ضعف تألیف شده است. مشت نویسندگان را پر کرده است، اما مغز خوانندگان را نه.

یار شاطر آنان شده است و بار خاطر اینان.

این نویسنده، افرادی بسیار را می شناسد که مقالاتی برای مطبوعات نوشتند و حق تألیف آن را گرفتند و گذشتند و هرگز در پی جمع آوری آنها به صورت کتاب نشدند. دلیلشان این بود که آن مقالات ارزش تجدید چاپ ندارد و راست می گفتند.

اشتباه سخن در این است که حق تألیف لازم نیست و یا همواره زیانبار بوده است. سخن درباره زیان عارضی آن است و مواردی که نتیجه عکس داده است. مقصود اینکه عده ای به انگیزه حق تألیف، بیشتر نوشتند و از بهتر نوشتن بازماندند.

با این همه تأکید بر بهترنویسی، ضروری است حدود آن را نیز مشخص کنیم. پس یادآور شویم که بهترنویسی، حداقل و حداکثر دارد. حداقل بهترنویسی این است که لغزشهای هر اثر معدود باشد و قابل شمارش. بندرت می توان کتابی را یافت که هیچ اشکالی نداشته باشد. از طرف دیگر، برخی کتابها به درازی یک طومار اشکال دارد.

میان این دو دسته، کتابهایی هستند که اشکالات آنها اندک و در لابه لای امتیازاتشان گم است. حداقل بهترنویسی یعنی همین. همین که ضعفهای کتابی معدود باشد و با دقت معلوم شود، کافی است که آن کتاب را خوب بدانیم.

ملاکی در دست است که با آن می توان دانست انسان کامل و نیک چه کسی است. با این ملاک، کتابهای خوب را نیز می توان سنجید. «احنف بن قیس» گفته است: «انسان کامل کسی است که لغزشهایش قابل شمارش باشد.»(۵) همچنین مهلبی گفته است: «کیست که همه ویژگیهایش پسندیده باشد/ در فضیلت آدمی همین بس که عیبهایش شمردنی باشد.»

و خوبی هر کتاب نیز همین بس که لغزشهایش معدود باشد. ولی این، حداقل بهترنویسی است و کف آن.

اما حداکثر بهترنویسی این است که کتابی، همه کتابهای پیشین را تحت تأثیر قرار دهد و همه کتابهای پسین را وامدار خود سازد. چنین کتابی، از سویی، سرآمد کتابهای پیشین است و، از سوی دیگر، مرجع کتابهای پسین. به عبارت دیگر، اگر کسی کتابی بنویسد که همه نویسندگان پیش از خود را به فراموشی کشاند و همه نویسندگان پس از خود را به سختی افکند، چنین نویسنده ای به حداکثر بهترنویسی رسیده است. از چنین افرادی، که هر کاری را به بهترین صورت انجام می دهند، با این تعبیر یاد می کنند: «پیش از خود را به فراموشی کشاند و پس از خود را به رنج افکند.»

طبق قاعده عکس کم و کیف، جمع بیشترنویسی و بهترنویسی ممکن نیست. این قاعده، استثنا نیز دارد، اما بسیار اندک. به هر حال، می توان افرادی را یافت که این دو را به هم آمیخته و بیشتر- بهترنویس باشند.

عبدالحسین زرین کوب، از معدود افرادی است که بیشتر- بهترنویس است. وی کثرت تحقیق را با کثرت تألیف آمیخت و مجموعه آثارش، هم پربرگ است و هم پربار. گذشتگان به این گونه افراد «مُکثر مُجید» می گفتند. این تعبیر بدین شایع نیست که مصداق آن اندک است. غیر از زرین کوب، هر که را به عنوان بهترنویس می شناسیم، بیشترنویس نبود. از جمله، در میان معاصران، می توان از این عده یاد کرد که کم گوی و گزیده گوی هستند؛ محمد قزوینی، محمد فروزان، مجتبی مینوی، عبدالهادی حائری و میر شمس الدین ادیب سلطانی.

ذبیح ا... حکیم الهی دشتی، معروف به ذبیح ا... منصوری(۱۲۷۶-۱۳۶۵)، مترجم و نویسنده عامه پسند، پرنویسترین شخص در ایران است و شاید در جهان. وی روزانه شانزده تا هجده ساعت قلم می زد و برای بیست مجله کار می کرد و بیش از چهل سال برای مجله خواندنیها می نوشت. وی در حدود ۱۵۰۰ جلد کتاب ترجمه و تألیف کرد که حجم بعضی از آنها به دو هزار صفحه می رسد. فقط یک قلم از تعداد کتابهایش، ۴۵۰ جلد است که آنها را به صورت سلسله مقالاتی در روزنامه کوشش منتشر می کرد. به جز کتابهایی که به نام منصوری چاپ شده، کتابهای دیگری هست که وی نوشته و به ازای دریافت مبلغی پول، به دیگران فروخته و به نام آنها منتشر شده است.

منصوری نود سال زیست و ۶۵ سال عمر نویسندگی او بود؛ از حدود ۱۳۰۰ تا هنگام مرگ. بد نیست محاسبه ای کنیم که وی روزانه چند صفحه می نوشت.

اگر تعداد کتابهای منصوری را ۱۵۰۰ جلد بشماریم و هر کدام را، به طور میانگین، ۲۵۰ صفحه، وی در مجموع ۳۷۵۰۰۰ صفحه نوشت؛ یعنی به اندازه چهل نویسنده معمول و چهل برابر معمول نویسندگان. حال اگر تعداد صفحات کتابهایش را در روزهای عمرش تقسیم کنیم، نتیجه این می شود که وی روزانه ۱۵ صفحه می نوشت. و این یعنی یک مقاله!

منصوری خود را «میرزا بنویس» و «کارمزد بگیر» می خواند؛ و درست همین بود، هر که، هر چه می خواست، می نوشت؛ اما نه دقیق و رقیق، که سرسری و سردستی. او به کلمه نمی اندیشید، به جمله هم نمی اندیشید، به بند نیز نمی اندیشید، بلکه به صفحه می اندیشید. کلمه ها را سبک و سنگین نمی کرد، جمله ها را پایین و بالا نمی کرد، بندها را پس و پیش نمی کرد، بلکه یک باره، یک صفحه را پر می کرد و به صفحه دیگر می رفت. از بالا به پایین صفحه را مسافتی می دانست که زود باید طی کند و به صفحه بعد برود. به صحت کار و کمال کار نمی اندیشید، بلکه کارش را این می دانست که بیشتر بنویسد و بیشتر برود.

حاصل اینکه وی از ۳۷۵۰۰۰ صفحه، یک کتاب علمی بر جای نگذاشت و به هیچ کتابی از او نمی توان اعتماد کرد. اگر وی به جای ۱۵۰۰ جلد کتاب، پانزده جلد کتاب تحقیقی می نوشت به آیندگان می شد گفت پانزده جلد کتاب نوشته شده است و شما از کتاب شانزدهم آغاز کنید، هر کتابی که وی ترجمه کرده است، باید دوباره ترجمه شود و در هر موضوعی که کتابی نوشته است، باید دوباره نوشته شود. او از شانه دانش هیچ باری برنداشت.

منصوری قربانی بسیارنویسی شد. او از میان معاصران، برای دانشگاهیان، الگوی خوبی است که نباید به او اقتدا کرد.

اغلب نویسندگان بزرگ چند اثر مهم و مفید دارند که می توان آنها را «کتابهای مادر» خواند. تعدادی بیشتر کتابهای متوسط دارند که مهم نیستند، ولی مفید هستند. این آثار را می توان «فرزندان مشروع» خواند. تعدادی نیز کتاب دارند که نه چندان مهم هستند و نه مفید.

اگر زمانی را که نویسندگان صرف این آثار کردند، در بازنویسی آثار متوسط صرف می کردند، از آنها کتابهای مادر می ساختند.

الهام بخش نویسنده در نگارش این نوشتار، یک آیه و یک حدیث بود. سخن را با این دو، به پایان می آوریم.

آری، مهم نه کمیت، که کیفیت است؛ و نه عدد، که معدود است؛ و نه بیشتر، که بهتر است. آنکه بیشتر می نویسد، پیشتر نیست، آنکه بهتر می نویسد، پیشتر است. پس در نویسندگی باید کلمه چکانی کرد. یعنی با قطره چکان نوشت؛ قطره به قطره؛ یعنی کلمه به کلمه.

محمد اسفندیاری

پی نوشتها:

۱. نهج البلاغه، بخش حکمت، ۳۴۹.

۲. همان، نامه۳۱.

۳. رجوع شود به کتاب نهج السعاده فی مستدرک نهج البلاغه، که مشتمل است بر ده جلد و بخشی از آن نیز شامل توضیحات گردآورنده است.

۴. جبران خلیل جبران، ماسه و کف، ترجمه محمدصادق اسفندیاری(چاپ اول: قم، انتشارات کلیدر، ۱۳۷۸)، ص۳۱.

۵. ابواسحاق ابراهیم حصری قیروانی، زهر الآداب و ثمر الالباب، تحقیق علی محمد بجاوی(چاپ اول: دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۲)، ج۱، ص۵۵.

۶. از میان شاعران، درباره سیدرضی نیز گفته اند که وی بسیار گفتن و نیکو گفتن را با یکدیگر جمع کرد. بدین رو او را اشعر الطالبین، بلکه اشعر قریش، خوانده اند. ر.ک: سید نورا... شوشتری، مجالس مؤمنین (چاپ سوم: تهران، کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۶۵)، ج۱، ص۵۰۴؛ محمد علی مدرس تبریزی، ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه او اللقب(چاپ چهارم: انتشارات خیام، ۱۳۷۴)، ج۳، ص۱۲۳.

۷. ر.ک: اسماعیل جمشیدی، دیدار با ذبیح ا... منصوری(چاپ دوم: انتشارات ارین کار، ۱۳۶۹).



همچنین مشاهده کنید