پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مقایسه یك نظریه اسلامی با نظریه ای در روانشناسی انسانگرا
ایده تكامل انسان، از دیرباز همواره مورد علاقه جوامع انسانی بوده است. انسان همزمان با تلاش جهت فهم و ناختخویشتن، همواره در پی پاسخ به سؤالات مختلفی از این قبیل بوده است كه انسان چگونه عمل میكند؟ چه انگیزههایی وی را وادار به حركت میكند؟ و چه اهدافی را در سر پرورانده و دنبال میكند؟ از میان این سؤالات، از جالبترین و جذابترین سؤالها این است كه كاملترین انسان كیست؟ به همان نسبت كه انسان، همواره رؤیای كمال دنیای خویش را در سر داشته، رؤیای كمال خویشتن را نیز میپرورانده است، تا به بالاترین درجه رشد و كمال انسانی دستیابد.
رسیدن به كمال، مستلزم الگو و روش خاصی است. انسان، از قدیم الایام برای پیدا كردن الگو و روشی كه با آن بتواند زندگی كرده، با دیگران و پدیدههای عالم روابط متقابلی داشته باشد و از طریق آن به رشد و كمال دستیابد، به مذهب روی آورده است. با این وجود، جوامع مدرن نسبتبه مذهب دیدی تحقیر آمیز داشته و برای پاسخ به این سؤالات و كسب اطلاعات، به آنچه كه علوم انسانی نامیده میشود، روی آوردهاند. این نوع نگرش به مذهب، در پیكره دانش بشری شكاف ایجاد نموده است. شكافی كه بسیار اسفبار است و نیاز به بازنگری دارد. هدف این مقاله این است كه حوزه مشتركی راجع به كمال انسان به وجود آورد. از دیدگاه روانشناسی نظریات انسانگرایانه «ابراهام مزلو» در مورد «خود شكوفایی» مورد بررسی قرار خواهد گرفت، همچنین از دیدگاههای اسلامی، نظریه مرحوم سید محمدحسین حسینی طهرانی مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت. در این ارزیابی، نظرات مشترك، مشخص شده و سوء تعبیرها رفع خواهد گردید; همچنین نظرات مخالف این دو مكتب كه جای بحث و گفتگو دارند، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
معرفی «ابراهام مزلو»
ابراهام مزلو (۱۹۷۰ - ۱۹۰۸)، یكی از متفكرین پیشگام و از مؤسسان «روانشناسی انسانگرا» است; جنبشی كه آن را روانشناسی نیروی سوم نامید.
اینرویكرد،موضوعاتعمومی و مشترك روانشناسی مثل: انگیزش، شكلگیری شخصیت، عوامل موثر در بیماری و سلامت روان و... را مورد توجه قرار ماده و بررسی میكند. خاصیت انحصاری این نظریه در این است، كهبهموضوعاتیازقبیلارزشها، معانی واستعدادهای انسانی اشاره میكند كه سایر حوزههای روانشناسی یا آنها را انكار میكنند و یا با دیدی منفی به آن مینگرند. مزلو، روانشناسی انسانگرایی را «نیروی سوم»، روانكاوی را «نیروی دوم» و رفتار گرایی را «نیروی اول» نامید. او فروید را به خاطر كوشش در محدود كردن نیازهای متعالی - به عنوان دفاع در برابر غرایز - مورد انتقاد قرار داد. او معتقد بود كه مكتب روانكاوی، به طرز مخاطرهآمیزی به فلسفه انكار ارزشها و فلسفههای پوچگرایی نزدیك است. او راجع به مكتب رفتارگرایی میگفت: «این مكتب مشروعیت ارزشها و معانی را به عنوان یك موضوع مهم ومورد علاقه روانشناسی انكار میكند. لذا، یكی از مهمترین جنبههای وجود انسانی را از وی جدا كرده او را تا حد یك ماشین تقلیل میدهد. او معتقد بود كه رفتارگراها، حتی از فروید نیز بدترند. آنها نهتنها جوابی برای سؤالات اساسی وجود انسانی ندارند، بلكه دقیقا خود سؤالات را هم انكار میكنند و برای سؤالات وجودی انسانی، اساسا موضوعیتی قائل نیستند».
مزلو همچنین مشروعیت روانشناسی را در این میدانست كه بتواند یكسری سؤالات مهم و اساسی را مورد توجه قرار داده و درصدد یافتن پاسخ به آنها باشد، از جمله: زندگی خوب چیست؟ زن و مرد خوب كیست؟ جامعه خوب چیست؟ و رابطه ما با آن چگونه است؟ تعهدات ما به جامعه چیست؟ بهترین چیز برای فرزندان ما چیست؟ عدل، راستی و تقوا چیست؟ مزلو، قبول داشت كه این موضوعات، سابقا در حوزه مذهب قرار میگرفت. او شكست مذهب در توانایی پاسخ به این سؤالات را به این خاطر میدانست كه خودش را از علوم جدا كرده بود. او توصیه میكرد كه به دنیای تجربی وطبیعی برگردیم تا بتوانیم بسیاری از رازها و اسرار زندگی بشریراكشفنماییم،ازاین رو به وحدت مجدد حوزههای به ظاهر غیرقابل اتصال مذهب و علم امید داشت.
عواملیبرتغییرموضعمزلوازنظریاتمشهورروانشناسی مؤثر بودهاند، از آن جمله مشاهدات مزلو از تغییرات روانیفرزندانخودشبوده است. او از زمانی كه فرزندانش نوزاد بودند، مشاهده میكرد كه این بچهها چقدر با هم تفاوت دارند، هر كدام از آنها یك شخصیت مشخص و معین دارند و با خلقی خاص متولد شدهاند. این مشاهدات موجبشدكهویبهسویپذیرشفردیتذاتی هدایتشود.
وی این نظریه تجربهگرایی را كه میگوید: موجود انسانی مانند یك لوح سفید است و هرچه بخواهی میتوانی در آن بنویسی، رد كرد.
تجربه مهم دیگر مزلو، برخورد و آشنا شدن وی با افرادی بود كه از شخصیت متمایز و والایی برخوردار بودند. منش و برخورد آنها در زندگی، وی را به این نتیجه رساند كه این انسانها بسیار والا و متعالی هستند. اینها افرادی هستند كه با تئوریهای روانشناسی موجود، قابل بررسی و تجزیه و تحلیل و شناسایی نیستند و لذا نظریات روان پویایی فروید را مبنی بر برانگیختگی انسان توسط امیال اولیه، كنار نهاد.
هنگامی كه مزلو شاهد رژه نظامی سربازانی بود كه عازم جبهههای جنگ بودند، از این منظره متاثر شد و این گونه مسائل را هدر دادن زندگی و نقصان درك انسان به شمار آورد. (لوری ۱۹۷۹). این مقابله ما بین افراد رشد یافته با زمینه جامعهای كه جنگ و كشتار در آن وجود دارد، برای او شایان توجه و دقتبود. در نتیجه، مزلو تحقیقی را برای تعریف بهتری از انسان آغاز نمود. او متقبل نگرش تازه و نوینی درباره انسان شد; بدین معنا كه بتواند از دیدگاه یك عملگرا، هویت ارزشها و قوای انسانی را مورد بررسی قرار دهد. بدین طریق امید داشت كه «تئوری خود شكوفایی» را ارائه دهد. همینطور امید داشت كه بتواند روشهایی تجربی برای شناسایی «افراد خود شكوفا» ابداع نماید. از این فراتر او امید داشت جریاناتی را شناسایی كند كه در آنها راههای خود شكوفایی و موانع آن روشن گردد.
اینجا بود كه او حس كرد میتواند این سؤال را كه (خود او آن را «سؤال بزرگ» نامید) انسان خوب در جامعه خوب چه كسی است، حل كند. (۱۹۷۱)
استعداد ذاتی
مزلو از مشاهده فرزندانش، و بعدها با تحقیقاتی كه در این زمینه نمود، «تئوری استعدادهای ذاتی» را ارائه نمود; یعنی طبق گفتههای مزلو، هر فردی با استعدادهای مشخصی به دنیا آمده، و در جستجوی آن است كه آنها را در طول زندگی شكوفا نماید. این عقیده، موضوع مشترك روانشناسی انسانگرایی است، به طوری كه «گلدشتاین» (۱۹۴۷) و دیگر روانشناسان انسانگرا، درباره آن بحث نموده، آن را تمایل به خود شكوفایی نامیدهاند. مزلو بعدها مشاهده كرد كه انسانها در بعضی استعدادها مشترك و در بعضی منحصر به فردند. هر فردی دارای موهبتخاصی استكهاورا با استعداد، ذوق و خلق معینی مشخص میكند. یك قسمت مهم از تئوری استعدادهای انسانی كه بعدها روی تئوری «خود شكوفایی» و نهایتا روی «تئوری شخصیت» مزلو اثر بسیار عمیقی گذاشت، این است كه هر استعدادی به عنوان یك انگیزه در شخصیت عمل میكند. یعنی لازم نیست كه شخص برای پی بردن به انگیزههایش در افقهای پنهان وجود به جستجو بپردازد. همچنین لازم نیست كه فرد به دنبال غرایز پنهان یا ناپسند، یا بعضی سیستمهای تقویت محیطی بگردد، زیرا هر استعدادی به دنبال ظهور و بروز خودش است و در اینجاست كه انگیزهها به وجود میآیند.
مزلو با قبول این مطلب كه انسان یك لوح سفید نبوده، و دارای خصوصیات ذاتی مشخصی است، در ابهام خاصی قرار گرفت; زیرا او باید از یك طرف درباره افراد جنگطلب و از طرف دیگر، درباره افراد والا و متعالی توضیح میداد. مزلو مقدار زیادی از این تمایلات و فعالیتهای انسانی را به وسعت این انگیزهها نسبت داد. این وضعیت، باعثحیرت او شده و او را به كاوش در این مطلب واداشت كه چگونه هر دو گروه از انسانها، میتوانند در استعداد و انگیزههای پهناور نوعی خود، مشترك باشند؟ از این سؤال، «تئوری طبقهبندی نیازها» نشات گرفت. (۱۹۷۰b)
تئوری انگیزهها
مزلو از «تئوری انگیزهها» برای روشن كردن تفاوتهای بین مردم استفاده كرد. مخصوصا او به دنبال این مطلب بود كه بفهمد چگونه بعضی افراد به سوی خود شكوفایی حركت نموده، بعضی دیگر، غرق در امراض روانی هستند. در پی این مطلب بود كه مزلو، تئوری مشهور «طبقهبندی» نیازها را رشد داد. در این تئوری، مزلو به عنوان یك تحلیلگر وحدت دهنده عمل میكند. مزلویی كه به دنبال وحدت بین علوم و مذهب بود، اكنون به دنبال وحدت بخشیدن به همه روانشناسی و مذهب در تئوری جامع انگیزهها بود.
مزلو در تئوری انگیزهها انگیزههای فیزیولوژیك رفتارگرایان را با انگیزه غریزه حیات فروید و انگیزههای ارزشها و زیباییهای مذهب ادغام كرد. او این كار را با تقسیم نیازها به دو دسته اصلی آغاز كرد. این دو دسته اصلی عبارتند از:الف: نیازهای پایینتر یا كمبودی ; ب: نیازهای بالاتر یا نیازهای شدنقبل از فهرست كردن این نیازها، بهتر است رئوس برخی از اصول نیازهای سلسله مراتبی مزلو را ذكر نماییم. «نیازهای كمبودی» و «نیازهای شدن»، هر دو شامل گروهی از نیازهای متفاوت هستند.
تمام نیازهای پایینتر - به جز عده قلیلی از آنها - برای فرد حیاتی است و اكثریت افراد آنها را تجربه مینمایند.
نیازهای بالاتر اگرچه خیلی مهمند، اما الزاما در همه افراد به ظهور و بروز نمیرسند. برخی افراد، انواع خاصی از آنها را تجربه میكنند و برخی دیگر، نوعهای دیگری را تجربه درمیكنند; درحالی كه برخی از افراد به هیچ وجه آنها را تجربه نمیكنند. به طور كلی نیازهای مرتبه پایین قبل از اینكه نیازهای بالاتر بتوانند به عنوان انگیزه عمل كنند، باید ارضا شوند. البته در بین نیازهای پایینتر نیز توالی رعایت میشود; یعنی به محض نزدیك شدن پایینترین و اساسیترین نیاز به ارضا، نیاز بعدی بروز میكند. قانون متقابل این دو نیاز، این است كه نیازهای پایینتر بر نیازهای بالاتر ارجحیت دارند. هرچه نیاز پایینتر باشد، برای بقا و زیست اساسیتر میباشد. در نتیجه ارگانیزم برحسب اینكه چقدر در درجه پایینتر قرار دارد، قویتر و كاملتر عمل میكند.
نیازهای پایینتر در حكم انگیزههای اضطراری میباشند. آنها ارگانیزم را برای ارضای نیاز به انجام عمل مجبور میسازند. هنگامی كه چندین نیاز همزمان وجود دارند، نیازی كه پایینتر است در حكم انگیزه عمل خواهد نمود. در چنین حالتی یك نیاز پایینتر ممكن استحتی مانع بروز نیاز بالاتر شود.
نیازهای مرتبه پایین
مزلو در نوشتههایش چند فهرست از نیازهای مرتبه پایین را عنوان كرده است، آخرین فهرستشامل چهار نیاز اساسی میباشد، كه عبارتند از: - نیازهای فیزیولوژیك - نیازهای امنیت - نیازهای تعلق و عشق - نیازهای (احترام)
در عبارات مزلو، «نیازهای فیزیولوژیك» به این صورت تعریف شده است: «نیازهایی كه معمولا به عنوان شروع نظریه انگیزش محسوب میگردند». این نیازها، شامل نیاز به غذا، آب و میزان مناسب گرما میباشند. گاهی اوقات نیاز جنسی نیز میتواند به عنوان نیاز فیزیولوژیكی محسوب شود; اگرچه مزلو اعتقاد داشت كه این نیاز با مجموعهای از نیاز مرتبط است.
«نیازهای امنیت» شامل نیاز به امنیت، ثبات، محافظت و مراقبت میباشد. به نظر مزلو، هر فرد یك نیاز اصلی، یعنی نیاز به رهایی از ترس، اضطراب، و هرج و مرج دارد. به منظور رهایی از این موقعیتها، وی نیازمند كشف ساختار، نظم، قانون، و تعهداتی در زندگی میباشد.
نیاز بعدی در سلسله مراتب نیازها، «نیازهای محبت وعشق و تعلق» است و شامل «عشق ورزیدن» میباشد. مزلو، این نیاز را به عنوان یك عطش برای روابط عاطفی بامردم توصیف نمود. در رابطه با این نیاز، فرد نیاز بهبودندر یك گروه دارد; گروهی كه به آن تعلق دارد وآنها وی را پذیرفتهاند.
آخرین طبقه از نیازهای مرتبه پایین، نیازهای «احترام» میباشد. طبق نظر مزلو، معمولا فرد خواستار ارزیابی ثابت و استواری از خودش میباشد; چیزی كه معمولا «احترام به خود یا عزت نفس» نامیده میشود. این نیازها، میتوانند شامل: «نیاز به قدرت»، «پیشرفت»، «سلطه»، «لیاقت» و«استقلال» میباشند.
طبق نظر مزلو، افرادی كه در نیازهای اصلی كمبود دارند در سطح «كمبودی» قرار میگیرند; به این معنا كه آنها در موارد لازم برای پیشرفت و رشد سالم، كمبود یا نقصی دارند. چنین افرادی، معمولا زمینه لازم برای ابتلا به انواع اختلالات مربوط با كمبودشان را دارند. شدت اختلالات، مرتبط با سطح نیاز است، هر چقدر شدت نیاز پایینتر باشد، شدت آشفتگی و مرض و اختلال زیادتر است.
نیازهای بالاتر
به محض اینكه شخصی نیازهای پایینتر را ارضا كرد، شروع به تجربه یك فضای جدید میكند. و آزادی بیشتری پیدا میكند تا نیازهای مخصوص خودش را شكوفا كند. بعد از نیازهای اصلی، نیازهای استعدادهای بالقوه، شكوفا میشود. در اینجاست كه مثلا فرد میتواند یك نقاش، نجار یا دانشمند شود. حتی، بالاتر از این، او حالا میتواند وارد حوزهای شود كه مزلو آن را (وجود) مینامد. قلمرو [Being] شامل تعداد زیادی از نیازهاست و همانطور كه گفته شد، این نیازها با نظم خاصی ظهور پیدا نمیكنند. برای نشان دادن نیازهایی كه در این فضا وجود دارند، مزلو خصوصیات افراد استثنایی كه او آنها را «خود شكوفا» نامید، مورد مطالعه قرارداد. اودریافت كه این افراد دارای خصوصیات و محاسنی هستند كه باطنا به آنها متعهد و وفادار بوده، برای شكوفاكردن آنها كوشش میكنند.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رهبر انقلاب دولت دولت سیزدهم انتخابات مجلس شورای اسلامی رافائل گروسی رئیس جمهور سید ابراهیم رئیسی حجاب انتخابات مجلس مجلس
قتل تهران پلیس هواشناسی شهرداری تهران وزارت بهداشت بارش باران آموزش و پرورش سیل سلامت فضای مجازی قوه قضاییه
گاز نمایشگاه نفت خودرو قیمت دلار قیمت خودرو مالیات قیمت طلا مسکن حقوق بازنشستگان ایران خودرو بازار خودرو بانک مرکزی
نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون محمدمهدی اسماعیلی کتاب سریال سینمای ایران دفاع مقدس سینما تئاتر موسیقی رسانه ملی
اینوتکس دانشجویان دانش بنیان
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل جنگ غزه فلسطین آمریکا رفح حماس روسیه حمله به رفح نوار غزه ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید لیگ برتر ذوب آهن بازی باشگاه استقلال لیگ برتر ایران نساجی لیگ برتر فوتبال ایران
اینترنت تبلیغات اپل عیسی زارع پور سامسونگ ناسا گوگل آب مایکروسافت شبکه اجتماعی
سرطان هندوانه آسم سنگ کلیه بیماران خاص کمردرد اعتیاد بیمه سبزیجات افسردگی