جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مولا نا و مساله کثرت ادیان
با روشن شدن محدودیتهای عملی و نظری علم و تحولات اخیر در حوزه معرفتشناسی آنچه در قرن ۲۱ قابل ملاحظه هست، رجوع شایان ذکر به معنویت و الهیات از سوی مردم است. البته این صرفا به معنای رجوع به تعالیم اصیل ادیان سنتی نیست. معالوصف یکی از نیازهای اساسی برای انسان جدید شکلگیری <گفتوگوی بین ارباب و متدینان ادیان مختلف در فضایی عاری از انحصارطلبی و مملو از تحمل و مدارا> است، تا مقدمات راه نجاتی که ذکر شد یعنی تبیین و باور به امر متعالی و قدسی و عمل به تعالیم اصیل ادیان سنتی حاصل شود. کاملا مبرهن و واضح است پیش از هر اقدامی ارائه نظری صائب و مدلل اندرباب <مساله کثرت ادیان> مهم و ارزشمند بهشمار میرود. برای رسیدن به این غرض، متفکران و صاحبنظران، آرای متفاوت و متعارضی را ابراز داشتهاند تا شاید گامی در رفع موانع موجود برای ایجاد گفتوگو بردارند.
درمیان دانشمندان سنتی اسلامی عارفان تنها قشری بودند که بیش از دیگر طبقات علمای دینی، خواسته یا ناخواسته به ارائه اندیشهای قابل تامل در باب علت <مساله کثرت ادیان> و موضوعات مرتبط با آن پرداختهاند. در این بین <مولانا جلالالدین محمد رومی بلخی> بیش از دیگران مورد استشهاد و استناد دینپژوهان معاصر قرار گرفته و میگیرد. هدف نگارش این مقاله آن است موضع مولانا را در این مساله واضح نماید تا مشخص شود آیا تبیین او از مساله کثرت ادیان و علت یا علل آن میتواند پنجرهای رو به سوی گفتوگو باز کند.
● ما با کدام <مولانا> مواجه هستیم؟
طبق گزارش <کریستین ساینس مانیتور> اشعار مولانا در سال ۱۹۹۷ در ایالات متحده پرفروشترین کتاب معرفی شد. با وجود این اقبال بینظیر آنچه در نگاه نخست جلب توجه میکند نظرات متفاوت و متناقض در شرق و غرب نسبت به دیدگاهها و شخصیت مولوی است. بهعنوان مثال از سویی اشخاص و گروههایی بهخصوص در میان غربیان هستند که به فراخور حال خویش نظراتی را درباره مولانا ابراز میدارند که بیشتر از آنکه این افکار و رفتارها متعلق به مولانا باشد به نظر میرسد برآمده از سکولاریسم و انسانمداری مبتذل غربی است. انتساب افعال قبیح و مذمومی چون <همجنسگرایی> که در واقع دامن عارفان والامقامی چون مولوی از اینگونه امور رذیله پاک است، نمونهای از این دست به حساب میآید. از سویی دیگر بسیاری از مولویپژوهان غربی به همراه کثیری از مردم همان تصویر صحیح مولانای مسلمان را در ذهن دارند. در جهان اسلام هم این تفاوت نگاه نسبت به مولانا هم در میان عوام و هم در میان دانشمندان اسلامی، دیده میشود. عدهای مولانا را شخصی مسلمان، مومن، شوریدهحال و آگاه به حقایق و اسرار الهی میدانند و عدهای دیگر او را غیرمتعبد و اهل بدعت برمیشمارند. با در نظر گرفتن چنین تشتت آرایی مهمترین پرسش مرتبط با بحث ما این است که <ما با کدام مولانا مواجه هستیم؟> چراکه این پرسش ما را برای رسیدن به هدف یاری میکند و اصلا پاسخ به آن گره بسیاری از مشکلات ازجمله قرائتهای غیردینی از مولوی، انتساب رفتارهای غیراخلاقی به او و سخن گفتن از اعتقاد مولوی به پلورالیسم دینی و... را باز خواهد کرد. ناگفته پیداست در چنین مجالی صرفا باید به مولفههای اصلی شخصیت و اندیشه او پرداخت که هم مرتبط با بحث باشد و هم وارد جزئیات نشود.
۱) مولوی مسلمان:
مهمترین مشخصه مولوی، مسلمانی است. به تعبیر دکتر سیدحسین نصر مولوی یک <قدیس مسلمان> است و مسلمان بودن رکن رکین شخصیت او است. باید توجه داشت او با پشت پا زدن به تعالیم اسلامی به تساهل، مدارا و عرفان نرسیده بلکه او به تبعیت از رسول گرامی اسلام(ص) مفتخر شده و با این افتخار معنوی زیستن را تجربه کرده است. او رسول خدا(ص) را همچون دیگر انبیای الهی (علیهمالسلام) نبی و فرستاده خدا میداند که از جانب خدا برای هدایت و ابلاغ پیام جاودانه خداوند مبعوث شدهاند اما مولوی برای پیامبر اسلام(ص) شأن والاتری را قائل است بهطوری که او را فخر جهان مینامد.
مولوی طبق برخی نامههایش به فرائض و شعائر دینی کاملا مقید بوده و <شریعت> را چراغی میپنداشته تا روشناییبخش <طریقت> برای نیل به سوی <حقیقت> باشد. لیکن آنچه در نگاه او بسیار پراهمیت بود روح حاکم بر این شعائر است نه صرفا ظاهر این مناسک. او معتقد است، آن کس که در ظواهر دینی مستغرق شده و تمام دلمشغولی خود را مصروف ظاهر این عبادات میدارد، کاری از پیش نمیبرد، چراکه ارزش این مناسک نه به خاطر خود مناسک بودنشان بلکه به خاطر گوهر معنوی مستتر در آنها است.
۲) آتش عشق:
آتشی از عشق در جان برفروز / سر به سر فکر و عبارت را بسوز
اسلام مولانا، اسلامی عاشقانه است و به تبع آن دستگاه عرفانی او با تصوف سیستماتیک تفاوت چشمگیری دارد. در نظام فکری او نظام هستیشناسانه به سبک و سیاق عرفان نظری بهخصوص شبیه نظامهای عرفانی ملهم از ابنعربی دیده نمیشود که در آن حقایق عرفانی ضبط و ثبت شود. <با پیر خود نهفته میگفتم دوش / کزمن سخن از سر جهان هیچ مپوش / نرمک نرمک مرا همی گفت بگوش / دانستنی است گفتنی نیست خموش> او برخلاف بسیاری از صوفیان همدوره خود دست به موعظه و ترسیم حقایق عرفانی بهصورت سوم شخص نمیزد بلکه دائما سعی داشت طعم حلاوت فراق و وصال را بچشد و بچشاند. عرفان مولوی، عرفانی، تجربی، عاشقانه، طربناک و ذوقی است. <حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو / وندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو / هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن / وانگه بیا با عاشقان همخانه شو همخانه شو / باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی / گرسوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو> این عشق که مولانا اینقدر از آن دم میزند، تبلور تمام تجربه شخصی خود او است. او همچون ما ریاکارانه بر طبل عشق نمیکوبد تا نظرها را بر خود جلب کند و منزلتی اعم از اجتماعی، اقتصادی و... را برای خود بهدست آورد. اتفاقا برعکس او از همه چیز خود برای معشوق دست میشوید تا تجربهای خالص و ناب داشته باشد. زندگی خود او و رابطهاش با شمس تبریزی موید این گفتار است. هنگامی که همه داشت خود را بدون کوچکترین ضمانتی برای بهدست آوردن چیزی بهتر از سوی معشوق، بر سر <قماری عاشقانه> میبازد ولی در ازای آن <گنج جاودان عشق> را میبرد، در واقع خود عشق را با تمام ابعاد وجودیاش تجربه میکند.
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
... گفت که با بال و پری من پروبالت ندهم / در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
و اما داستان عقل و عشق؛ حکایت عقل و عشق در سنت عرفانی ما و در نگاه مولانا حکایتی شورانگیز دارد. او با خودگویی و فلسفه مخالف نیست. او تنها میخواهد دیگران را از محدودیت عقل جزئی در حل مسائل پیچیده هستیشناسانه و انسانشناسانه آگاهی بخشد. مولوی بارها نهیب میزند که مبادا عقل جزئی، شما را به انکار حقایق معنوی بکشاند و موجبات غرور شما را فراهم آورد که این دامی است از ناحیه شیطان. در نظر او عقل باید فروتنانه عشق را تمکین کند.
و از همین جاست که نظام تعلیمی مولانا که بر <ادب> یعنی <رعایت حد و عدم تجاوز از آن> مبتنی شده است، داعیه تسلیمی عاشقانه را دارد تا تسلیمی صرفا از سر تعبد.
۳) توحید؛ ظاهر و باطن:
مولوی همچون دیگر عارفان اسلامی، عالم را تجلی اسماء و صفات الهی میداند. اما او این نگاه وحدت وجودی را به اقوال و افعال آدمی نیز تسری میدهد. از دید او نهفقط در کنه عالم هستی وجودی واحد موجود است که تمام کثرات به آن بازمیگردد بلکه تمام اقوال و افعال انسان هم، چه خواسته و چه ناخواسته، سخن از یار است. او معتقد است انسان عالم و حقیقت را از نظرگاه و دریچه وجودی خود میبیند و از این جهت است که حقیقت رنگ ذهن فاعلشناسا را میگیرد. او تمام انسانها به غیر از انبیا و اولیای الهی را شامل این اصل مشترک میداند. با این اوصاف اگرچه وقتی ما آدمیان در اقوال یکدیگر مینگریم چیزی جز کثرت نمییابیم اما در پس پرده کثرت یک وحدت حقیقی مطلق وجود دارد که همگان از او میخوانند و او را صدا میزنند اگرچه خود از آن غافل باشند یا به دروغ و ریا چنین کنند.
از نظرگاه است ای مغز وجود / اختلاف مومن و گبر و جهود
پس آنچه در ورای ایمان و فکر جلوهگری میکند رخ یار است که جان و ایمان اسیر او است:
مومنان معدود لیک ایمان یکی / جسمشان معدود لیکن جان یکی
در نتیجه بهنوعی کثرت از سوی مولانا نادیده گرفته میشود البته انکار نمیشود. علیایحال از آنچه گذشت برمیآید مولانا مسلمانی شوریدهحال و عاشق است که تنها از راه رصد معشوق بهوسیله اصطرلاب عشق در پس پرده کثرات عالم به سلوک عرفانی میپردازد.
● مساله کثرت ادیان در نگاه مولانا
حال که به مقتضای بحث با سه محور اصلی تفکر مولانا یعنی <اسلام>، <عشق> و <توحید> آشنا شدیم بهتر است به موشکافی علل <مساله کثرت ادیان> از نگاه او بپردازیم و دیدگاه او را خوب بسنجیم که آیا میتواند راهحل مثبت و موثری را در جهت ایجاد گفتوگوی میان ادیان پیشنهاد کند یا خیر. مولانا معتقد نیست علت کثرت و تعدد ادیان عناد یا محبت، کمخردی یا تیزنگری، خردپذیری یا خودستیزی ادله طرفین یا چیزی مشابه اینها باشد. او صریحا از غرقه شدن حقیقت در حقیقت سخن میگوید و آن را علت هفتاد بلکه صد فرقه شدن آدمیان برمیشمارد. مولوی راز این اختلاف را در این نمیداند که عدهای راه کفر و ضلالت را در پیش گرفتهاند و بسزای عمل ناصواب خود خواهند رسید و عدهای دیگر راه صواب و در نزد خداوند متنعم خواهند شد. مولوی دریچه دیگری را میگشاید و از غرقه شدن حقیقت در حقیقت سخن میراند. گویی اختلاف ادیان تنها به خود حقیقت بازمیگردد. اما ویژگیهای این حقیقت چیست؟ واحد است یا متکثر؟
همانطور که شرحش گذشت مولوی در پس پرده کثرات عالم یک حقیقت واحد را ترسیم کرده که همه چیز از اوست و به سوی او در سیلان و حرکت است. براساس اصل توحید، او این حقیقت را واحد میداند که همه چیز را دربرگرفته و هر چیزی نشانی از او دارد و مظهری از او است. این حقیقت متکثر و چند پهلو نیست، بلکه دیدگاههای متفاوت آدمیان به حقیقت است که منجر به <غرقه شدن حقیقت در حقیقت> میشود نه تکثر خود حقیقت. این نگاه به هیچوجه به چندجانبه بودن واقعیت و حقیقت نظر ندارد بلکه سر این اختلاف را در خود وجود ما میبیند.
مولوی نه همه را حق میداند و نه همه را باطل. اما شاید این سخن با سخن پیشین او متنافیالاجزا به نظر برسد و سوال شود چگونه میشود همه با تمام اختلافات خود از حق سخن گویند و در عین حال حق و باطلی هم در کار باشد؟ باید توجه داشت اگرچه همه دلمشغول حقیقت هستند ولیکن آن را به اقتضای خود مینگرند، اما این نگرشها همه صحیح نیست اگرچه همه به آن امر متعالی و قدسی عطف توجه دارند. پس معلوم میشود مقام معنوی متفاوت، نظرگاه و لفظ متفاوت را بههمراه دارد. پس در واقع میان دیدگاههای مختلف یک تفاوت تشکیکی موجود است، بهنحوی که همگان به او عطف توجه دارند اما دارای نظرگاههای ضعیف و قویهستند. پس تمام انسانها یا بهعبارت صحیحتر اکثر مردم، خواسته یا ناخواسته از حقیقت سخن میگویند و این نظرگاههای متکثر از ظرفیت وجودی ایشان نشأت میگیرد ولیکن این نظرگاهها ذومراتب هستند.
حامد فرجی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست