دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
زیستن برای آگاهی
قهرمان مطلوب داستایوفسکی فاقد ویژگیهای تثبیتشده تیپیک اجتماعی یا کاراکتریستیک فردی است. هیچ ویژگیای ندارد که به این سوال پاسخ دهد که «او کیست؟» قهرمان مطلوب داستایوفسکی واجد یک دیدگاه خاص درباره جهان و درباره خودش است؛ واجد موقعیتی است که به او اجازه میدهد خودش و واقعیت اطرافش را تفسیر کند. آنچه مورد نظر داستایوفسکی است این نیست که قهرمان چگونه بر جهان نمایان میشود بلکه این است که جهان چگونه بر او ظاهر میشود. و خودش چگونه بر خودش ظاهر میشود.
داستایوفسکی حتی در دوره گوگولی خود، «کارمند فقیر دولت» را ترسیم نمیکند بلکه خودآگاهی او را تصویر میکند (دوشکین، گولیادکین، حتی پروخارچین). کارمندی که در آثار گوگول ظاهر میشود خصایص عینی مشخصی داشت. در آثار داستایوفسکی این خصایص به موضوع آگاهی قهرمان تبدیل میشود. حتی ظاهر فیزیکی قهرمان گوگول در آثار اولیه داستایوفسکی به موضوع تامل قهرمان در آینه تبدیل میشود. در واقع داستایوفسکی جهان گوگولی را دگرگون کرد. او دیدگاه راوی و نویسنده را وارد حوزه دید قهرمان کرد و واقعیت نهاییشده و منسجم قهرمان را به موضوع خودآگاهی قهرمان تبدیل کرد.
داستایوفسکی به انقلابی کپرنیکی دست زد. او البته جهان گوگولی را تغییر نداد. اما در این آثار کاری را که معمولاً مولف انجام میداد حالا قهرمان انجام میدهد. مولف دیگر نه واقعیت قهرمان را که خودآگاهی او را نشان میدهد.
خودآگاهی اصل راهبردی هنری حاکم بر بازنمایی هنری آثار داستایوفسکی است. از این لحاظ قهرمان گوگولی چندان مایهور نیست. داستایوفسکی دنبال قهرمانی است که توان آگاه شدن را داشته باشد؛ نوعی از قهرمان که زندگیاش را وقف آگاه شدن کرده باشد. از اینجاست که «خیالباف» و «مرد زیرزمینی» ظاهر میشوند. مرد زیرزمینی نه فقط ویژگیهای احتمالاً ثابت شخص خودش را به موضوع دروننگری تبدیل میکند، بلکه در واقع او فاقد چنین خصایصی است. هیچ چیز نیست که بتوان درباره او گفت.
خودآگاهی به عنوان راهبرد هنری در ساختن تصویر قهرمان وحدت تکگویانه جهان هنری را درهم میشکند، مشروط بر اینکه آگاهی قهرمان صرفاً بیان نشود بلکه بازنموده شود. یعتی در آگاهی مولف ذوب نشود و به صدای سخنگوی مولف تبدیل نشود. اگر قهرمان بند نافش را از خالقش نبرد ما نه با اثر هنری که با اسناد شخصی سروکار داریم.
درباره قهرمان «یادداشتهای زیرزمین» تقریباً هیچ نمیتوان گفت که او خودش از آن باخبر نباشد. تیپیکال بودن او برای دوره و گروهش، تعریف او از نیمرخ درونیاش از لحاظ روانشناسی یا آسیبشناسی، نوع شخصیتی که این آگاهی به آن تعلق دارد، وجه کمیک تراژیک وجودش، تعاریف اخلاقی شخصیتش همه را قهرمان از پیش میداند.
قهرمان داستایوفسکی نمیتواند تعریف مشخصی از خود ارائه کند تا به این سوال جواب دهد که «او کیست؟» کیستی به معنای عینی تعیینشده و تغییرناپذیرش. در آثار اولیه داستایوفسکی میتوان نوعی شورش علیه این رویکرد نهاییکننده و تمامکننده ادبیات مرسوم رئالیستی نسبت به «آدم حقیر» را دید. به عنوان مثال ماکار دوشکین با خواندن «شنل» گوگول، شخصاً احساس میکند به او توهین شده است. او خود را در آگاهی آکاکی آکاکیویچ باز میشناسد و از اینکه او را پاییدهاند، تحلیل کرده و توصیف کردهاند و از اینکه او را یک بار برای همیشه تعریف و تعیین کردهاند و هیچ روزنه امید دیگری برایش باقی نگذاشتهاند، خشمگین است. او مخصوصاً از این آزرده است که آکاکی بدون آنکه تغییری بپذیرد میمیرد.
در آثار بعدی داستایوفسکی کاراکترها، دیگر با تعاریف دست دوم تمامکننده انسان، به جدل ادبی نمیپردازند (هرچند خود نویسنده این کار را میکند). اما نبردی پر از خشم با تعاریفی در میگیرد که مردمان دیگر از شخصیتها میدهند. این شخصیتها ناتمامی درونی خود را حس میکنند و میتوانند نادرستی هر تعریف تمامکننده از خود را نشان دهند. تا مادامی که آدمی زنده است، با این واقعیت زندگی میکند که او هنوز به انتها نرسیده است بلکه هنوز کلام نهاییاش را بر زبان نیاورده است.
قهرمان داستایوفسکی با بیان خود چارچوب کلام دیگران را درباره خود درهم میشکند. کلامی که میخواهد او را نهایی کند و به مردهای بدل سازد. گاهی وقتها این نبرد به صورت موتیف تراژیکی در زندگی شخصیت رمان درمیآید (به عنوان مثال در زندگی ناستاسیا فیلیپوونا در «ابله»). در قهرمانان عمده داستایوفسکی مثل راسکلنیکف، میشکین، استاوروگین، ایوان و دیمیتری کارامازوف، آگاهی عمیق آنها از ناتمامی وجودشان و عدم تعیین آن به شیوههایی پیچیده بیان میشود: با تفکر ایدئولوژیک، جنایت و عمل قهرمانانه.
مطابق این برداشت انسان هرگز با آنچه هست یکسان نیست. نمیتوان او را با فرمول الف= الف تعریف کرد. در اندیشه هنری داستایوفسکی زندگی اصیل شخصیت در نقطه عدم انطباق بین انسان و خودش میگذرد؛ در نقطه عزیمت به آن سوی محدودههای همه آنچه وجود مادیاش را میسازد؛ موجودی که میتوان پاییدش، تعیینش کرد و رفتار او را، بیتوجه به ارادهاش پیشبینی کرد. زندگی اصیل شخصیت تنها از طریق کاوشی مبتنی بر دیالوگ به دست میآید.
در«ابله»، میشکین و آگلایا درباره خودکشی ناموفق ایپولیت حرف میزنند. میشکین انگیزههای عمیقتر این عمل را میکاود. آگلایا این نوع نگاه را بیرحمانه و عاری از عطوفت مییابد. در «برادران کارامازوف» لیزا و آلیوشا درباره سرهنگ اسنگیرف حرف میزنند. آلیوشا پیشبینی میکند که بعد از امتناع غرورآمیزش از دریافت پول پیشکشی، سرانجام این پول را خواهد گرفت. لیزا از او میپرسد آیا با این تحلیل او را تحقیر نکردهایم.
استاورگین در «در محضر تیخون» در جنزدگان میگوید: «گوش کنید من از جاسوسها و روانشناسها و دستکم از کسانی که میخواهند به درون روح من نفوذ کنند خوشم نمیآید. من هیچ کس را به خانهای که روح من است دعوت نمیکنم.» داستایوفسکی در یادداشتهایش خود را نه روانشناس که یک رئالیست میداند؛ رئالیسمی از نوع متعالیاش. داستایوفسکی معتقد است ژرفای روح آدمی را نمیتوان با روانشناسی کاوید. او اعتقادی به روانشناسی علمی دوران خود ندارد که رفتار آدمی را تابع قوانین و قواعد تغییرناپذیر طبیعی میداند. او در این نوع روانشناسی، شیءشدگی روح آدمی را محدود کردن آزادی آدمی و به پایان رساندن همه امکانات او میدید.
داستایوفسکی قهرمانانی را ترسیم میکند که همیشه در آستانهاند. همیشه در لحظه بحراناند. در یک نقطه عزیمت بیانتهایند. یک نقطه ناپیمودنی. داستایوفسکی پیوسته روانشناسی مکانیکی و مفاهیم قانون طبیعی و اصل سودمندی آن را نقد میکند و آن را در رمانهایش به تمسخر میگیرد.
در «جنایت و مکافات»، لبزیاتنیکف، بیماری روحی کاترینا ایوانوا را ناشی از وجود «دملهای روی مغز» میداند و در«برادران کارامازوف» در فصل «روانشناسی با سرعت تمام» عبارت «برناردها»- که اشارهای است به نام کلود برنارد- در بیان دیمیتری به سمبل فقدان مسوولیت تبدیل میشود.
پس موضع هنری داستایوفسکی از لحاظ قهرمان در رمان چندصدایی موضع دیالوگی کاملاً تحققیافته و پیوسته مستمر است که در آن استقلال، آزادی درونی، ناتمامی، و تعیینناپذیری قهرمان تایید میشود. برای مولف، قهرمانْ «او» نیست. «من» نیست بلکه «تو» است. یعنی «من» مستقل و دیگر: «تو هستی». قهرمان تابع یک شیوه عمیقاً جدی و دیالوگی واقعی خطاب است نه تابع شیوه قراردادی و اجرایی ریطوریک نویسنده درباره قهرمان. نویسنده درباره قهرمان حرف نمیزند، بلکه با او صحبت میکند. طرح نویسنده برای یک کاراکتر طرحی برای ایراد سخن است. به این ترتیب گفتار نویسنده درباره یک شخصیت، گفتاری درباره گفتار است. طرح طوری معطوف به قهرمان است که گویی معطوف به یک گفتار است. بنابراین او را به طور دیالوگی مورد خطاب قرار میدهد.
شاپور بهیان
منابع
۱- از گفتارهای «رمان چندصدایی، باختین و داستایوفسکی» در جلسات موسسه رویش اصفهان، زمستان ۱۳۸۹. این مقاله خلاصهای است از فصل دوم بوطیقای داستایوفسکی نوشته میخاییل باختین. با این مشخصات:
Mikhail Bakhtin , Problems of Dostoevsky’s Poetics, Edited and Translated by Caryl Emerson
Introduction by Wayne C. Booth Published by the University of Minnesota Press. ۱۹۹۹
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست