چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

حافظ شاعر آگاه به نقش و شعر خود


حافظ شاعر آگاه به نقش و شعر خود

حافظ شیرازی از شاعرانی است که شعر آگاهانه می سروده و بر تاثیر و نقش شعر خود در جامعه و رزوگار خود واقف بوده است

حافظ به طبع لطیف و تسلط خود بر شعر خوش گفتن کاملا آگاه بوده است و به قول خودش کسی از رخ اندیشه چون حافظ ، نقاب نگشوده است به همین دلیل است که به قران محفوظ در سینه خود سوگند می خورد که خوشتر از شعر خویش ندیده است . حافظ به نکته دانی ، طبع روان و سلیم ، بذله گوئی و شاهواری ، لطف و شیرینی سخن ، شعر چون گوهر منظوم ، شافی بودن سخن ، شعر تر و شیرین ، نظم چون زر عزیز ، شعر دلکش ، ساحری در شاعری ، افسونی سخن ، سخندانی و سخنوری ، لسان عذب ، کلام دلپذیر ، صدر نشینی در غزل سرائی ، داشتن کلک شهد وشکربار، خوش گوئی ، فصاحت ، بلاغت ، کلام خوش ، حکمت در سخن ، بیت الغزل معرفت بودن شعرش ، نقش آفرینی در سخن، نظم بلند و جهانگیر ، در شعر و غزلهای خود وقوف کامل دارد به همین دلیل در غزلیات خود بیش از شصت بار به سخن شیرین و نظم بلندش اشاره یا از آن به نوعی تعریف و تمجید می کند . حافظ می دانسته که شعر حکمت آموز و عارفانه اش در مجلس سماع عارفان خوانده می شد .

حافظ نه تنها بر لطف سخن و طبع روان خود آگاه بود بلکه دولت لطف سخن را بهترین ثروت میدانسته و از بابت آن ، خدا را شاکر بوده است . به دلیل همان آگاهی از گفتن غزلهای چون در گرانبها ، به خوانندگان شعرش توصیه می کند که غزل حافظ ازبرکنند و بخوانند ، زیرا در باغ عالم ، بهتر ازاین ثمر و میوه در سخنوری یافت نمی شود و چه توصیه بجائی ، زیرا غزلهای حافظ در زمان خود او ، درسرزمینهای ؛ فارس ، عراق ( ناحیه مرکزی ایران ) ، ری ، تبریز ، بغداد ، بنگاله و هند ، کشمیر ، سمرقند ، چین ، روم ، مصر و حجازنشر یافت ، هم اکنون بعد از گذشت قرنها از درگذشت حافظ ، تعداد زیادی از فارسی زبان ها و حتی غیر فارسی زبانان ، در سراسر جهان ، غزلیات حافظ و یا حداقل چند بیت از غزلهای دلکش او را در حافظه دارند و از بر می خوانند .

غزل گفتی در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسحیا را

زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید

که گفته سخنت می برند دست به دست

آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد

زاغ کلک من بنام ایزد چه عالی مشرب است

سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد

که شعر حافظ شیرین سخن ترانه تست

حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ

قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست

حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو

کش میوه دلپذیر تر از شهد و شکر است

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ

بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است

حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت

ز اثر تربیت آصف ثانی دانست

حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی

هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت

حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت

تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت

حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد

حاسد چگونه نکته تواند برآن گرفت

شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی

که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد

مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش

کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد

بدین شعر تر و شیرین ، ز شاهنشه عجب دارم

که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد

کسی گیرد خطا بر نظم حافظ

که هیچش لطف در گوهر نباشد

چو زر عزیز وجودست نظم من آری

قبول دولتیان ، کیمیای این مس شد

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد

اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب

تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

صبحدم از عرش می آمد خروشی ، عقل گفت

قدسیان گوئی که سعر حافظ از بر می کنند

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح

آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود

دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه

یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود

شکر شکن شوند همه طوطیان هند

زین قند پارسی که به بنگاله می رود

طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر

کاین طفل یکشبه ره یکساله می رود

ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند

بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید

تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد

این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکد

به یمن دولت منصور شاهی

علم شد حافظ اندر نظم اشعار

می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد

جام مرصع تو بدین در شاهوار

غزل سرائی ناهید حرفه ای نبرد

در آن مقام که حافظ برآورد آواز

فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق

نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز

حافظ از مشرب قسمت گله نا انصافیست

طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس

شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است

آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش

به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام

ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق

حجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت

ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل

نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن

بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام

گر به دیوان غزل صد رنشینم چه عجب

سالها بندگی صاحب ایوان کردم

منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن

از نی کلک همه قند و شکر می بارم

پایه نظم بلند است و جهانگیر بگو

تا کند پادشه بحر دهان پر گهرم

شعرم به یمن مدح تو صد ملک دل گشاد

گوئی که تیغ تست زبان سخنورم

ز چنک زهره شنیدم که صبحدم می گفت

غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم

گر ازین دست زند مطرب مجلس ره عشق

شعرحافظ ببرد وقت سماع از هوشم

حیفست بلبلی چو من اکنون درین قفس

با این لسان عذب که خامش چو سوسنم

نه هر که نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد

تذرو طرفه من گیرم که چالاکست شاهینم

اگر باور نداری رو صورتگر چین پرس

که مانی نسخه می خواهد ز نوک کلک مشکینم

من و سفینه حافظ که جز در این دریا

بضاعت سخن درفشان نمی بینم

حافظ ار سیم زرت نیست چه شد شاکر باش

چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم

پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان

ز کارهای که کنی شعر حافظ از برکن

چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ

تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن

کلک حافظ شکرین میوه نباتیست بچین

که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این

آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد

طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو

خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن

حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو

حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است

از غم روزگار دون ، طبع سخن گزار کو؟

سخن اندر دهان اوست شکر

ولیکن گفته حافظ از آن به

گفت حافظ نظر و نکته به یاران مفروش

آه ازین لطف به انواع عتاب آلوده

حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید

تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری

گر دیگری به شیوه حافظ زدی رقم

مقبول شاه هنر پرور آمدی

به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ

به قرانی که اندر سینه داری

حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است

هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی

چو سلک در خوشابست شعر نغز تو حافظ

که گاه لطف سبق می برد ز نظم نظامی

در ز شوق بر آرند ماهیان به نثار

اگر سفینه حافظ رسد به دریائی

اکنون پس از قرنها ، مشخص شده است که چرا شعر حافظ در دریای سخن سرائی ادب فارسی ، خازن گنج حکمت است و حافظ بضاعت درفشانی را جز در غزلهای خود نمی بیند و سخن خود را جهانگیر نامیده است ، حقیقتا سخن حافظ در عصر حاضر جهانگیر و در همه عالم خوانده می شود و به درستی گفت که اگر سفینه حافظ به دریا ها برند ماهیان از سر شوق ، در و گوهر به نثار پیش می آورند .

حجت الله مهریاری

دیوان حافظ ـ تصحیح علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی ـ نشر اروین ـ ۱۳۷۳