چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
ابله Idiot
رمانی از فیودور میخایلوویچ داستایفسکی (۱) (۱۸۲۱-۱۸۸۱)، نویسنده روس، که در ۱۸۶۸-۱۸۶۹ منتشر شد. پرسن مویخکین (۲)، آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته، پس از اقامتی طولانی در سویس برای معالجه بیماری، به میهن خود بازمیگردد. بیماری او رسماً افسردگی عصبی است ولی در واقع مویخکین دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بیارادگی مطلق است.
به علاوه بیتجربگی کامل او در زندگی،اعتمادی بیحد نسبت به دیگران در وی پدید میآورد. مویخکین، در پرتو وجود روگوژین (۳)، همسفر خویش فرصت مییابد نشان دهد که برای مردمی «واقعاً نیک» در تماس با واقعیت، چه ممکن است پیش آید. روگوژین، این جوان گرم و روباز و بااراده، با تمایل به همحسی باطنی و نیاز به ابراز مکنونات قلبی، در راه سفر سفره دل خود را پیش مویخکین، که از نظر روحی نقطه مقابل اوست، میگشاید. روگوژین برای او عشق قهاری را که نسبت به ناستازیا فیلیپوونا (۴) احساس میکند بازمیگوید.
این زن زیبا، که از نظر حسن شهرت وضعی مبهم دارد، به انگیزه وظیفهشناسی، نه بیاکراه، معشوقه ولینعمت خود میشود تا از این راه حقشناسی خود را به او نشان دهد. وی که طبعاً مهربان و بزرگوار است، نسبت به مردان و به طور کلی نسبت به همه کسانی که سرنوشت با آنان بیشتر یار بوده و به نظر میآید که برای خوارساختن او به همین مزیت مینازند نفرتی در جان نهفته دارد. این دو تازه دوست، چون به سن پترزبورگ میرسند، از یکدیگر جدا میشوند و پرنس نزد ژنرال اپانچین (۵)، یکی از خویشاوندانش، میرود به این امید که برای زندگی فعالی که میخواهد آغاز کند پشتیبانش باشد.
از این فصل به بعد، طومار رمان با آهنگ پرشتابی گشوده میشود و در آن جو تنش عصبی پدید میآید. مویخکین در خانه اپانچین نیز بار دیگر سخن از ناستازیا فیلیپوونا میشنود و خبر مییابد که گانیا (۶)، منشی ژنرال، برای ازدواج با ناستازیا، در ازای جهیزیهای که «ولینعمتش» به وی وعده کرده، آماده میشود. پیوندی نهانی پرنس جوان را به سوی این زن ناشناخته میکشاند، زنی که وی او را قربانی کریم طبع و مهران شرایط و مقتضیات میپندارد.
مویخکین که سرانجام با این زن در خانه گانیا ملاقات میکند بیدرنگ موقعیت را درمییابد: گانیا موچود پستی نیست، لیکن مردی جاهطلب است که به دلیل مزایایی که از این ازدواج برای وضع شغلی او حاصل خواهد شد در هوای آن است. رسیدیم به ناستازیا، باید گفت که وی اگر در گانیا عواطفی انسانی میدید، شاید برای پذیرش او آمادگی مییافت، لیکن روحیه تنگنظرانه و فرصتجوی گانیا دلش را آشوب میسازد. مویخکین، از آن بیماری که چراغ عقلش را خاموش ساخته بود برخاسته و برنخاسته، مطلقاً ایمان یافته است که هر قدم انسانی باید در راه خیر دیگران باشد و هر انسانی، بیقرارانه در جستجوی کمال است. از اینرو، همچون یار واقعی ستمدیدگان، خود را به مهلکه ماجرایی پرخطر میافکند.
وی اندکی پس از آن، ناخوانده به نزد ناستازیا فیلیپوونا میرود و او را در میان دوستانی مییابد که برایش جشن گرفتهاند. لیکن ناگاه روگوژین، مست و همراه سیاهمستانی دیگر، از راه میرسد و پول کلانی روی میز میاندازد، به این امید که با این حرکت دور از ظرافت ناستازیا را به اخذ این تصمیم وادارد که همه را ترک گوید و از پی او روان شود.
در این هنگام است که مویخکین ه به دفاع از زن جوان برمیخیزد و اعلام میدارد که برای نجات او از افلاس حاضر است با وی ازدواج کند؛ در واقع، اگر ناستازیا با معشوقی فرار کند، جهیزیهای که ولینعمتش به او وعده کرده است از دست خواهد رفت. ناستازیا مویخکین را همان مردی تشخیص میدهد که واقعاً خواهد توانست وی را از منجلاب بیرون کشد؛ ولی این راه حل را، که از سر ترحم و برای پرنس جوان زیاده پرمهلکه است، نمیپذیرد و با روگوژین میرود.
اینک موقعیت مویخکین بغرنج میشود: آگلائه (۷)، کوچکترین دختر ژنرال اپانچین، به وی اظهار عشق میکند. در واقع، دخترک ابتدا از روی غرور عواطف خود را مکتوم داشته بود، لیکن چون وجودش از حس تحسین مهرآمیزی سرشار میشود، چارهای جز اعتراف نمییابد. چنین مینماید که جواب پرنس به این عشق مساعد است، لیکن جاذبه حسی برای جداساختن او از عشق عام، که وی را به همه آدمیان پیوند میدهد، کافی نیست. هرچند ستایش آگلائه نسبت به مرد برگزیدهاش افزایش مییابد، حس زنانگی او برمیآشوبد و گاه او را بدانجا میکشاند که در وجود آفریدی برتری که مورد تقدیس است از مرد بیزار گردد. از سوی دیگر میان مویخکین و روگوژین، آرام آرام پیوند برادرانهای پدید میآید و این همحسی بر رفتار مشترک آنان در قبال ناستازیا فیلیپوونا مبتنی است. با این همه، این همحسی از حسد خشمآگین روژگوین، که در هنگام وسوسه کشتن دوست به دل او راه مییابد، خالی نیست. در صحنه مؤخر، آدمهایی دیگر، دوستان روگوژین و مویخکین، ظاهر میشوند: دانشجویانی بیآینده و وازده. اینان در بین دو گرایش به نیکی و نوعی وحشیگری در کشاکشاند.
یگانه موجود بهنجار این رمان نوجوانی است با عقل سالم و سرشار از حسن عقیدت، که همان کولیا (۸) برادر کوچک گانیاست. کولیا در اینجا تقریباً همان نقشی را ایفا میکند که داستایفسکی در برادران کارامازوف به آلکسی داده بود. رمان به کیفیتی غمبار با جنون قطعی پرنس مویخکین و قتل ناستازیا به دست روگوژین پایان مییابد.
«ترحم از همه مهمتر است و شاید یگانه قانون زندگی انسانی باشد.» این سخنان که بر زبان یکی از چهرههای داستانی رمان جاری میشود کلید نهتنها اثر موضوع بحث بلکه همچنین طرز فکر خاص داستایفسکی را در قبال مسئله تکلیف انسانی به دست میدهد. این مسئله، در واقع مهمترین مسئلهای است که داستایفسکی، خواه در «جنایت و مکافات» خواه در«شیاطین»، پیش کشیده است. در حقیقت، این نویسنده در ابله، بیش از هر رمان دیگری، کوشیده است با تبدیل مویخکین به سرمشق نیکی و مهربانی تا حد تقدس، به این مسئله پاسخ گوید؛ با این همه، اندیشه اصلی اثرش نمیبایست پیروزی ترحم بوده باشد: از این عاطفه قدرتمندتر و واقعیتر جدال عاطفی نیکی و بدی، عشق و نفرت است که بر سراسر اثر داستایفسکی حاکم است تا به جایی که عبارات استشهادی تمام عیاری در وی تلقین میکند. همه موقعیتهای نمایشی این رمان مولود پژوهشی اخلاقیاند، لیکن افسوس که این پژوهش صرفاً عقلانی است و به تأیید درنمیآید. مثلاً، گانیا از اینکه خواهان ازدواج با ناستازیا فیلیپوونا میشود بر این باور است که عملش از سر «قوت نفس» است: وی امیدوار است که بدینسان مشکل موقعیتی مبهم را، بر وفق صلاح هرچه بیشتر هردو جانب، حل کند؛ لیکن، در عمل، زن جوان، که از فرصتجویی او بیزار است، سرشکستهاش میسازد.
روژگوین صادقانه به ضد توطئهای که چندشآورش مییابد قیام میکند و با نوعی صداقت، پیوند جنسی با ناستازیا را تمنا میکند؛ لیکن چون پی میبرد که زن جوان، هرچند مجذوب حدت شهوت است، با همان حقد و کینهای که نسبت به همه اشکال حرص و ولع مردانه دارد با وی رفتار میکند، همین نیروی غریزه جنسی وی را به سوی جنایت میکشاند و سوق میدهد. رسیدیم به ناستازیا فیلیپوونا، باید گفت که وی برتری پرنس را میپذیرد؛ لیکن، جون پیش از آنکه به او شک کند از خود شک دارد، از رفتن به دنبال او تن میزند، چون خود را از فایق آمدن بر کینه آتشین خویش نسبت به مردان عاجز میبیند. مویخکین میبایست با نیروی بیحد نیکی و مردمی، خویش به مقابله با این جمله برخیزد، لیکن این نیکی و مردمی که در دیگران در اندک مواردی میتواند ظاهر گردد، در او جبراً غیرفعال میماندو چون درباره آن به جد داوری شود، چنین مینماید که از عجز مادرزادی، از خودمداری و تأثر مولود مشاهده بدبختی دیگران، که پیوسته نو به نو میشود،ناشی میگردد. درست معلوم نیست که این خصوصیت را باید به برتری روحی مویخکین نسبت داد یا به افسردگیهایی جسمانی که نتیجه بیماری اوست.
در حقیقت پرنس تیرهبخت، هرچند همواره آماده ایثار است، هرگزنیت از خودگذشتی را به اجرا درنمیآورد؛ آن قدرت حرکت رهاییبخشی را که از عهده فیصله دادن به تضادهایی که دیگران در آن دست و پا میزنند برآید فاقد است؛ از اینرو، «جنون او» چون نمیتواند هالهای از تقدس پیدا کند، سرانجام به همان حالی که در واقع هست، یعنی به صورت عیب و نقص، باقی میماند. ابله-و شاهکارهای دیگر داستایفسکی نیز همین حال را دارند- سرانجام، با قدرت بیان بر ذهن خواننده تحمیل میشوند، ولی مسئلهای را حل نمیکنند.
احمد سمیعی (گیلانی). فرهنگ آثار. سروش.
۱.Fedor Mikhailovic Dostoevski ۲.Muikhkin ۳.Rogofin
۴.Nastasia Philipovna ۵.Epancin ۶.Gania ۷.Aglae ۸.Kolia
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست