جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

می توانست قصه جنگ خوبی باشد


می توانست قصه جنگ خوبی باشد

نگاهی به کتاب «فصل رزهای صورتی» نوشته منیرالسادات موسوی

● یک: خلاصه و درست بنویسیم!

گرچه «پشت نویس» این اثر به ما می‌گوید که «از مجموعه رمان روزگار» است اما من با یک درجه تخفیف اگر اجازه بفرمایید می‌گویم که با قصه بلندی روبه رو هستیم تحت نام «فصل رزهای صورتی» که شکل روایی «نامه» را اختیار کرده تا فضایی جنگی را ـ یعنی فضایی متأثر از زمانه جنگ را ـ به ما نشان دهد. استفاده از این شکل روایی البته تازگی ندارد و نمی‌دانم قدیمی‌ترین استفاده یک نویسنده از آن کی و کجا بوده اما می‌دانم از همان زمان که خواهرزاده «مارک تواین»، بعد از انتشار چند اثر کم مشتری با حضور «جودی ابوت» به سمت این شکل روایی رفت، یک دفعه مشخص شد که چقدر امکانات پیش بینی نشده در آن پنهان است از جمله یکی این که می‌توان از زبان راحت نامه‌نگاری استفاده کرد و خواننده را مجذوب «نرم رفتاری» با «زبان» و «روایت» کرد اما در ایران ما با یک مشکل نامرئی و شاید هم حسابی مرئی مواجهیم: متأسفانه هیچ کدام‌مان به همان راحتی که پشت تلفن یا در مکالمات روزمره حرف می‌زنیم، در نامه حرف نمی‌زنیم! خیلی‌ها هم که هنوز محتاج این کتابچه‌های ۱۳۰۵ به این سویند که «آئین نگارش و نامه‌نگاری» نام دارند! پس می‌توان به نویسندگان ـ چه تازه کار چه کهنه کار ـ توصیه کرد وقتی می‌خواهند از شکل روایی «نامه» استفاده کنند همانطوری بنویسند که حرف می‌زنند البته نه این که کلمات را به شکل محاوره استفاده کنند منظور «نحو» کلام است و آن روانی و سادگی خیره‌کننده‌ای که می‌تواند اثر مشهور «وبستر» را بدل به «الگو»یی برای رفتار نوشتاری کند.

«فصل رزهای صورتی» البته چندان با چنین «رفتار نوشتاری»‌ای کنار نیامده و آن چه می‌بینیم و می‌خوانیم همان الگوی زبانی «نامه‌های معمول» است که تلطیف شده و نظام گرفته که اگر چنین نبود اصلاً با قصه روبه رو نبودیم و این حداقلی است برای آنکه منیرالسادات موسوی را به عنوان «قصه‌نویس» بپذیریم. خب، کمی تورق کنیم ببینیم چه کرده نویسنده، لابه‌لای این سطور!

«دیروز خبر آوردند پسر عمه‌ام شهریار در جبهه مجروح شده. او را به بیمارستان آورده‌اند. نمی‌خواستند همسرش نازنین متوجه شود. می‌ترسیدند بی‌تابی کند، برای بچه‌اش خوب نیست. مرا ببخش اول باید خبر خوش را برایت می‌گفتم. نازنین و شهریار تا دو ماه دیگر بچه‌دار می‌شوند. عمه‌ام برای نوه‌دار شدن لحظه‌شماری می‌کند. آنها نازنین را مانند یک شاخه گل بی‌نظیر مراقبت می‌کنند و حالا می‌ترسند خبر جراحت شهریار ناراحتش کند. بی‌خبر از نازنین، من، عمه و شوهر عمه‌ام به عیادت شهریار رفتیم. در بخش ویژه و در اتاق ایزوله بستری بود. هیچ کس اجازه ملاقات با او را نداشت. به اصرار شوهر عمه‌ام توانست، آن هم برای لحظه‌ای کوتاه با لباس مخصوص به دیدنش برود. هر چه تلاش کردیم از شکاف در، یا از لای شیشه‌ها او را ببینیم، موفق نشدیم. پرستارها با لباس‌هایی همانند فضانوردانی که در فیلم‌ها دیده بودیم رفت و آمد می‌کردند. عمه‌ام بی‌تاب بود. تمام شوقش برای دیدن شهریار به ضجه‌های خفیفی تبدیل شده بود که از پیرزنی در حال مرگ باید شنید.»

فکر می‌کنید اگر می‌خواستیم کمی جدی‌تر با «زبان»، «ریتم» و «روایت» برخورد کنیم همین بخش چطور می‌شد [در ضمن، «لحظه» یک زمان کوتاه است چطور نویسنده‌ای می‌تواند «لحظه‌ای کوتاه» را در متن‌اش بیاورد مضاف بر این که احتمالاً «لحظاتی» بوده، وگرنه، یک «لحظه» که آدم فرصت دیدن مریضی را آن هم در چنین حالتی ندارد، دارد؟!] یعنی می‌خوام یک جور دوباره‌نویسی را پیشنهاد کنم به این شکل: «نمی‌خواستند زنش متوجه شود. دیروز خبر آوردند بردندش بیمارستان. یک راست از جبهه به بیمارستان. ببخش! باید اول خبر خوش را می‌گفتم. شهریار و نازنین تا دو ماه دیگر بچه‌دار می‌شوند و اگر نازنین بفهمد برای بچه‌اش ... خبر بدتر این بود که اجازه ملاقات نمی‌دادند. شوهر عمه اصرار کرد؛ عمه، غش یعنی تقریباً غش. آنطور که ضجه می‌زد برای پسرش، نزدیک بود به ... زبانم لال! بیچاره نازنین! بی‌خبر مانده از همه این قضایا. شوهر عمه بالاخره رفت تو، با لباس مخصوص. از همان لباس‌ها که دکترها و پرستارها هم تن‌شان بود عین فضانوردها بودند. خیلی تو نماند یعنی نگذاشتند که بماند. خب، بخش ویژه بود اتاق ایزوله» می‌بینید! موشک هوا کردن نیست حتی زیاد هم سعی به خرج ندادم که محشر بنویسم. معمولی نوشتم و راحت اما خیلی خلاصه‌تر و البته درست‌تر.

● دو: ریتم دادن به تزاحم کلمات

قصه منیرالسادات موسوی البته خلاصه نیست یعنی ایجاز ندارد اما قصه است یعنی در این قضیه با او یا با مخاطبانش مشکلی نداریم. از طرف دیگر، این قصه غیرموجز که می‌تواند تا یک سوم حجم فعلی‌اش کاهش پیدا کند، زیاد آزاردهنده هم نیست! چطور؟ این طور که نویسنده از همان شگردی استفاده می‌کند که از مشروطه به این سو، خیلی معمول است و بیشترین نمودش هم در قصه‌های پاورقی است یعنی «زینت دادن به اطناب» یعنی زیباکردن زشتی پرگویی! از چه راهی؟ از راه ریتم دادن به «تزاحم کلمات اضافی» و پرونده کردن این «تزاحم» نه لزوماً ساختارمند کردن آن. باور کنید که این کار، در تئوری، خیلی مشکل‌تر از درست و موجز‌نویسی است اما نمی‌دانم چرا در خون نویسندگان ایرانی، عامل این‌گونه نویسی، از دیرباز بوده و آنها این کار خیلی مشکل را راحت‌تر از آن کار خیلی راحت انجام می‌دهند! این طور تزئینی نویسی البته به اشکال گوناگون معمول است اما در «فصل‌ رزهای صورتی» که نامی با طنینی آن سوی آبی هم دارد، یک «بهانه» هم برایش تراشیده شده «نامه بودن» متن که این همه اطناب را می‌تواند طبیعی جلوه دهد! خب، می‌شود همین بهانه را پذیرفت و با همین متن مطول کنار آمد ولی تا آنجا که به یاد دارم همیشه فرقی هست میان یک «شکل روایی» مورد استفاده در یک قصه با منبع آن «شکل روایی» یعنی قرار نیست که قصه‌ای سفرنامه‌ای مثل یک سفرنامه‌ واقعی، بی‌در و پیکر باشد و از ضعف‌های چنین متنی، ضربه‌پذیر.

آیا ما از خواندن نامه‌های یک آدم اگر دنباله‌دار باشند و روایتی هم داشته باشند لذت نمی‌بریم؟ البته که می‌بریم اما فرق آن را با قصه تشخیص می‌دهیم حتی فرق یک قصه روان پرگو با قصه‌ای روان اما ساختارمند را هم تشخیص می‌دهیم و ... بقیه قضیه هم که مشخص است، نیست؟!