چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

رها از همه چیز


من تابه حال در ژانرهای مختلف ۲۰ فیلم ساخته ام نقطه مشترك تمامی این فیلم ها بخش هایی رویاگونه و وهم انگیزی بوده كه در آن شخصیت ها به برون ریزی و تخلیه هیجانی رویاها و فانتزی های یك زندگی سرخوشانه دست می زنند من دوستدار سینمای سرگرم كننده ام و از این علاقه خودم به هیچ وجه شرمنده نیستم من دوستدار سینمایی هستم كه به زندگی روزمره مان رنگ و بوی تازه ای ببخشد

سینمایی كه روزگار ما را تازه كند. من به این نكته باور دارم كه می باید در طول یك ساعت و نیمی كه به تماشای فیلمی نشسته ایم در دنیای دیگری به سر ببریم. می باید به جایی دیگر و به میان شخصیت هایی سفر كنیم كه هیچ ربطی به آدم های دور و بر ما نداشته باشند. در نظرم چیزی جذاب تر و مسحوركننده تر از این وجود ندارد كه از واقعیت موجود شروع كنم _ منابع الهام من همیشه واقعیت پیرامونم و آدم های معمولی بوده اند و به چیزی فراتر از آن برسم. من در اولین فیلم هایم با یكی از كمدین های جوان، كلوش كار كردم. یادم می آید برای او فیلمنامه فیلم را فرستادم و او مشتاقانه اعلام كرد كه حاضر است در فیلم بازی كند. این قضیه به قبل از شهرت او بازمی گشت، زمانی كه هیچ تهیه كننده ای حاضر نبود او را در فیلم بپذیرد. اما ناگهان او شهرتی فراگیر پیدا كرد و حال همه تهیه كننده ها به دنبال او بودند. اما كلوش گفت: پاتریك لوكنت اولین كسی بود كه به سراغ من آمد و من فقط می خواهم با او همكاری كنم. حالا تهیه كننده ها مجبور بودند با من هم رفتار مناسبی در پیش بگیرند. اگر در شخصیت من به خوبی دقت كرده باشید دریافته اید كه احترام و ارادتی اساسی نسبت به فیلم های فرانسوی دهه های سی و چهل دارم. این نكته حتی در فیلم های من نیز به خوبی مشهود است. نكته ای كه آگاهانه و عمدی به آن اصرار می ورزم. ببینید منظورم این نیست كه من به صورت خیلی حساب شده و برنامه ریزی شده آدم نوستالژیكی هستم اما این روزها با سینمای پر از خشونت طرفیم. سینمایی كه در آن جلوه های ویژه حرف اول را می زند و خوب این چیزها باب طبع من نیستند. من بیشتر به سینمای نویسنده و بازیگرها، سینمای موقعیت و یك جور سینمای انسانی تعلق خاطر و ارادت دارم كه سینمای دهه های سی و چهل فرانسوی كارگردان، فیلمنامه نویس ها و همچنین بازیگرهای فوق العاده ای در خودش جمع آورده بود. با این وجود كارگردانی كه بیشترین تاثیر را بر دنیای آثار من گذاشته آمریكایی است. سال ۱۹۸۸ بود. داشتم فیلمنامه «شوهر آرایشگر» را می نوشتم به مشكل كوچكی برخورده بودم. فضای فیلم حول نوآفرینی خاطرات و رویاها دور می زد و پیوسته میان واقعیت خیال و رویا در حركت بود. من می توانستم ساختار بصری فیلم را در ذهنم مجسم كنم اما مشكل اینجا بود كه در انتقال ایده ها و فضای بصری به روی كاغذ ناتوان بودم. مدت ها روی طرح های مختلف كار می كردم اما فهمیده بودم كه از پیشرفت خبری نیست. من دقیقاً چند وقت پیش تر از شروع به نگارش فیلمنامه «روزهای رادیو» آلن را دیده بودم. با خودم گفتم «یه بار دیگه می رم و فیلم رو می بینم تا اینكه اعصابم بیشتر از این خرد بشه!» خب به تماشای فیلم رفتم و حالا با خودم می گفتم «چقدر همه چی آسون شده» آره حالا دیگه به سر فیلمنامه برگشتم و توانستم آن چیزی را كه مدنظرم بود بنویسم. البته بین آن دو فیلم هیچ شباهتی وجود نداشت اما متوجه شده ام كه «روزهای رادیو» به خاطر آزادی سبك شناختی و استیلیزه ای كه بر كل فضایش حاكم بود و همچنین اجزای الهام بخش ساده، راحت و آرامش بخشش، به اندیشه و روان نیازمند بال هایی برای پرواز داد. من یكی از طرفداران پروپاقرص آثار وودی آلن هستم. می توانستم برای این بحث هم یك فیلم دیگر او را انتخاب كنم اما این فیلم را كه بی اندازه برایم مهم است برگزیدم. فیلمی كه به نظرم كاملاً بدون ساختار است. شما ساختار مشخصی در آن پیدا نمی كنید. تنها ساختار منطقی فیلم حافظه شخصیت اصلی فیلم - اوه یادم می آید این كاررو كردم، یادم می آید آن كاررو كردم _ است. پلان بی سروته و تو در توی آلن، یادآور نوستالژیكی از دوران كودكی در بروكلین دهه های سی و چهل است كه پیوسته میان غم و محنت اعضای خانواده، گروه های موسیقی معروف، یك شخصیت كارتونی ماسك دار كه در پی گرفتن انتقام است و ستاره های برادوی كه صدایشان را در رادیو می شنویم در نوسان و جابه جایی است.ساختار متغیری كه وقتی در سال ۱۹۷۸ روی پرده به نمایش درآمد حتی معتقدان آمریكایی را نیز دچار سردرگمی و پریشانی كرد.

اولین نكته فیلم كه شما را تحت تاثیر قرار می دهد این است كه فیلم درباره همه چیز و همه كس حرف دارد تماماً درباره مكان و فضا است و كمتر به بچه، شخصیت مركزی فیلم می پردازد، بخش های كوتاهی به او اختصاص دارند، بخش های دیگری هم هستند كه مدت زمان طولانی دارند، اما نكته اینجاست كه فیلم حقیقتاًً در ذهن شما سروشكل می گیرد. اگر بخواهیم از نقطه نظر فیلمنامه این اثر را بررسی كنیم باید بگوییم كه آزادی و رهایی كه در این فیلم وجود دارد واقعاً باور نكردنی است. من به شدت اعتقاد دارم ساختار حقیقی یك فیلم بیشتر از آن كه یك ساختار عقلانی باشد، ساختاری حسی است. ببینید وقتی كه قرار است فیلمی شبیه روزهای رادیو را بسازید بیش از هر چیزی می باید به پیوستگی، انسجام و سازگاری و حس خاطرات اعتماد و ایمان داشته باشید تا اینكه آنها را به شیوه ای منطقی و عقلانی سازماندهی كنید. من همواره عاشق دنیای رادیو - با خوانندگانش، مسابقاتش و گفت وگو هایش _ بوده ام. این دنیای محبوب من است و حتی یك جورهایی ارادت من به برادوی را می رساند. موسیقی رقص آرایی، هنر تنظیم رقص های فردی و دسته جمعی، همه آن چیزهای شیرین و فوق العاده ای است كه دوست دارید با آنها كار كنید و حتی به بازیگوشی دست بزنید.اما چرا تابه حال خودم فیلمی در ژانر موزیكال نساخته ام؟ با این سئوال در قلب من چاقوی تیزی فرو كردید! اگر فقط یك رویا در زندگی ام باشد این است كه می خواهم قبل از مرگم یك فیلم موزیكال بسازم نه از آن موزیكال های كمدی كه ناگهان حوادث و اكشن فیلم متوقف می شود تا بازیگران آواز بخوانند، نه اصلاً چنین چیزی مدنظرم نیست این شیوه ای قدیمی است. می خواهم فیلمی جذاب و میخكوب كننده بسازم كه در عین حال موزیكال هم باشد.

پاتریك لوكنت



همچنین مشاهده کنید