سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

بی اهمیت ها نمی میرند


بی اهمیت ها نمی میرند

درباره مجموعه داستان «شب مورد نظر» نوشته توبیاس وولف

هر وقت کسی می‌میرد، علاوه بر آشنایان قبل از مرگش کسان دیگری نیز با او آشنا می‌شوند. مخصوصا کارمند ترحیم‌نویس روزنامه که باید خلاصه‌ زندگی او را در آگهی ترحیمش بنویسد. اما ذات مرگ اینگونه آشنایی‌ها را خنثی و خاموش می‌کند. در داستان اموات توبیاس وولف مرگ بعد از آمدنش ناگهان دستش رو می‌شود و معلوم می‌شود تقلبی بوده است. به علت از میان رفتن مرگ واقعی این آشنایی از حالت خنثی در می‌آید. ما در داستان می‌خوانیم به علت زنده شدن این آشنایی یک کارمند ترحیم‌نویس از اداره‌اش اخراج می‌شود و یک داستان شکل می‌گیرد. داستان اموات بیشتر از اینکه داستان یک مرده تقلبی و زنده شدن ناگهانی او باشد، داستان زنده شدن یکی از همین آشنایی‌هاست.

ما در داستان در نگاه اول می‌خوانیم کارمند ترحیم‌نویس برای اینکه چک نکرده کسی که مرگش گزارش شده واقعا مرده یا نه اخراج می‌شود اما بعد از ادامه داستان و نگاه عمیق‌تر براحتی می‌توانیم بگوییم دلیل اخراج شدنش به یاد نداشتن خلاصه زندگی خیلی‌هایی است که مرده‌اند. بی‌اهمیت بودن آدم‌هایی که عادی‌اند و می‌میرند و منحصر کردن اهمیتش تنها به آدم‌های معروف. (چیزی که هیچ ترحیم‌نویسی به خاطرش اخراج نمی‌شود.) انگار اینگونه آدم‌ها اصلا نمی‌میرند و حتی اگر آگهی ترحیم یکی‌شان نوشته شود و فردایش کارمند، زنده‌اش را ببیند امکانپذیر است چون به هرحال او یک آدم عادی است و مرگش آنقدر بی‌اهمیت است که ممکن است حتی گاهی تقلبی اتفاق بیفتد به خاطر همین وقتی یکی از همین آدم‌های عادی قابل فراموشی با مرگ خودش بازی می‌کند ناخواسته مرد را اخراج می‌کند و احساس می‌کند دارد مرد را به سزایش که فراموش کردن است می‌رساند. برای شروع مجموعه داستانی مانند شب مورد نظر توبیاس وولف این داستان مناسب است.

چون قدرتی که گاه در دست آدم‌های عادی است و آدم‌های معروف از آن عاجزند را به رخ می‌کشد. و بعد ازین داستان ما خود به خود وارد دنیای آدم‌های عادی می‌شویم که در جهانی که خودشان می‌سازند تاثیرگذار‌ترینند. این داستان توبیاس وولف در حاشیه خودش نیز با اشاره‌هایی به براتیگان و نیز اشاره‌هایی به آدم‌هایی معمولی که قابل مسخره شدن هستند نیز ذهن شخصیت اول را که به آدم‌های معروف اهمیت می‌دهد اما برای آدم‌های عادی اهمیتی قایل نیست را باز نشان می‌دهد. در مجموعه داستان شب موردنظر توبیاس وولف تقریبا در همه داستان چیزی که مشترک است مواخذه دوطرفه شخصیت‌هاست که با قدرت دیالوگ‌نویسی توبیاس وولف (که دیالوگ‌نویسی عادی یا دیالوگ نویسی تئوری زده‌یی که حرف‌های شخصیت‌ها در آن مهم نیست و مهم رعات اصول دیالوگ‌نویسی است و به درد نویسنده نه‌چندان خلاق محافظه‌کار گزارش‌نویس می‌خورد نیست) اتفاق می‌افتد. نوک تیز مواخذه در طول داستان ثابت نمی‌ماند و با تغییرات به چشم نیامدنی و عمیق عوض می‌شود. مثلا در داستان اموات یا در داستان شب مورد نظر شخصیت‌ها ناخودآگاه مجبور می‌شوند برای آشکار کردن حقیقت، راز‌های خود را چه در مقابل شخصیتی دیگر و چه در مقابل مخاطب بر ملا کنند.

کارمند ترحیم‌نویس اموات یک‌بار از طرف مدیرش به علت ناقص بودن کارش مورد مواخذه قرار می‌گیرد و بار دیگر در موقعیتی غیرقابل انتظار (به جایی که او مردی که باعث اخراجش هست را مورد مواخذه قرار دهد توسط همان مرد مورد مواخذه با دلیل مهم‌تر و متفاوت‌تری قرار می‌گیرد.) او سعی می‌کند با پیدا کردن کسی که گزارش دروغی از مرگ کسی را داده مقصر را پیدا کند اما با نزدیک شدن به آن فرد خودش مورد مواخذه قرار می‌گیرد. این باعث می‌شود شخصیت‌ها در راهی که وارد می‌شوند و سعی می‌کنند فقط نقش ناظر یا نظر‌دهنده فرعی داشته باشند گیر کنند و از نقش فرعی به نقشی دیگر تبدیل شوند و نتوانند به راهی که تقریبا بی‌ربط به خود آنها بوده برگردند. (کارمند ترحیم‌نویس وقتی وارد راه پیدا کردن متهم اصلی می‌شود که دیگر اخراج شده و پیدا کردن یا نکردنش فرقی به حال او ندارد.) یا در داستان شب مورد نظر فرانک نظرش را درباره داستانی می‌گوید که حتی واقعی یا دروغ بودنش مشخص نیست اما او هم در این مسیر اسیر می‌شود و راه برگشت ندارد.

درباره مجموعه داستان در معرفی کتاب در نشر چشمه گفته شده مجموعه داستانی از آدم‌های عادی است، اما توبیاس وولف بخش شگفتی داستانش را در همین موقعیت که آدم‌های عادی متوجه عادی بودن و بی‌اهمیت بودن خودشان می‌شوند گذاشته است. در جایی که می‌بینند چقدر ضعیفند و حتی قدرت تصمیم‌گیری درست درباره قصه‌های آدم‌های غیرعادی و تاثیر روی قصه‌های دیگران را ندارند. در اموات مردی که گزارش ترحیمش تقلبی بوده به کارمند اخراج شده می‌فهماند که اگر کسی آگهی ترحیم خودت را هم می‌نوشت بعدش آن را به علت تعداد زیاد چنین آگهی‌هایی که نوشته فراموش می‌کرد. می‌گوید تو آدم مهمی نیستی. با این حرف برای کارمند اخراج شده که دیگر هیچ کدام از آگهی‌های ترحیم برایش مهم نیست زیرا اخراج شده و حتی از آنها با خبر نمی‌شود، تکلیف آگهی ترحیم خودش را هم معلوم می‌کند. دیگر هیچ آگهی ترحیمی باقی نمانده که او به آن ربط داشته باشد. در این قضیه آگهی ترحیم خودش هم نوشته شده و نظر کسی هم درباره‌اش گفته شده. خود او نیز آن را درک کرده اما باز یک آگهی ترحیم دیگر می‌ماند که هنوز می‌تواند به او ربط داشته باشد، همان آگهی تقلبی. هنوز معلوم نشده این آگهی ترحیم تقلبی را چه کسی گزارش داده. چه کسی خواهان گزارش مرگ دروغین یک نفر بوده. کارمند نمی‌خواهد حداقل این یک آگهی را بی‌آنکه جوابی بگیرد از دستش بدهد. در اینجا با دیالوگ‌هایی تنش‌زا بی‌صبرانه به دنبال جوابش و تبدیل شدن شکش به اطمینان می‌گردد.

در داستان می‌خوانیم او چطور از پس همین یک آگهی که برایش باقی مانده برمی‌آید و همچنین توبیاس وولف از پس آدم‌هایی که فقط یک چیز برایشان باقی مانده، آدم‌های شکست‌خورده عادی برمی‌آید. آدم‌هایی مثل پدری که فقط فرزندش را دوست دارد اما در میان انتخاب یک قطار پر از خلافکار و او باید انتخابی کند. در داستان شب مورد نظر فرانک هر بار قصه‌هایی دارد که خواهرش فرانسیس شاهد آنها باشد و همه قصه‌ها به نحوی است که خواهرش راحت می‌تواند در آنها دخالت کند و با مبارزه‌های خود برای فرانک تغییرشان دهد تا فرانک از شر چیزی مثل پدرش (به خاطر کتک زدن‌هایش) یا طلبکارانش رها شود. باز هم در قصه یک شکست عشقی اتفاق می‌افتد اما این‌بار این قصه اهمیتی ندارد. در تداخل با همین قصه او تحت تاثیر قصه دیگر است که برخلاف همه قصه‌های دیگر برای خواهرش هیچ جذابیتی ندارد. حتی حاضر نیست آن را گوش بدهد. دلیل متفاوت بودن این قصه نه نزدیکی‌اش به دروغ است، نه حالت کلیشه‌یی و پندآموزی که دارد.

در این قصه اگر فرانسیس می‌خواهد مثل همیشه مبارزه کند. نمی‌تواند همراه برادرش باشد. انگار قصه جایی برای او ندارد. برخلاف خود قصه‌های توبیاس وولف که برای شخصیت‌هایی مثل فرانسیس کلی جا دارند. مثل خود داستان شب مورد نظر که خاطرات کودکی فرانک و فرانسیس در آن از ذهن فرانسیس می‌گذرد. اگر فرانسیس می‌خواهد در این قصه تغییری دهد یا کمک کند برادرش آن را باور نکند تنها وقتی جا دارد که جای یکی از شخصیت‌ها قرار بگیرد. در واقع او باید جای قربانی قرار بگیرد و می‌خواهد با مبارزه همیشگی خودش جوری با تصمیم برادرش مبارزه کند تا برادرش او را حتی بر یک قطار از گناهکاران و مادر ترزا هم ترجیح بدهد و این‌بار فرانسیس بتواند بر یک قطار پر از آدم هم غلبه کند.

قصه‌یی که فرانسیس در مقابل قصه پندآموز و آبکی برادرش سر هم می‌کند تا باز برادرش را نجات دهد با همه مبالغه‌آمیز بودنش بطور عجیب و سحر‌آمیزی باورپذیر‌تر می‌شود. ما آن را باور می‌کنیم. شاید باز این به خاطر وسط کشیدن خاصیتی از آدم‌های داستان‌های توبیاس وولف است که هرجا بروند داستان را باورپذیر می‌کنند. خاصیتی که فقط خود توبیاس وولف از دل شخصیت‌هایش می‌تواند بیرون بکشد. در شب مورد نظر، قصه پندآموز و آبکی درواقع هدفش همراهی خدا با شخصیت اصلی قصه است که خدا را همه جا کنارش احساس می‌کند. وقتی در تنهایی مجبور به انتخاب می‌شود، وقتی می‌بیند خدا کنار اوست، در انتخابش فداکاری به خرج می‌دهد. این قصه در دل داستانی می‌آید که برادری خواهرش را همه جا در کنار خودش احساس می‌کند و کافی است که خواهرش در گوش او بگوید من اینجا هستم، تا در انتخابش تاثیر بگذارد. برای همین انتخاب دو شخصیت دو قصه کاملا برعکس می‌شود. داستان‌های دیگر مجموعه داستان شب موردنظر نیز بیشتر روابط خانوادگی است و کمتر شبیه داستان اول خود اموات است.

توبیاس وولف مانند هم‌رده‌های امریکایی خود فقط از آدم‌های عادی روایت نمی‌کند. قسمت درخشان داستان‌هایش این است که وقتی روزمرگی و عادی بودن با یک حرکت غیرعادی و خارق‌العاده تداخل پیدا می‌کند (هرچند مصنوعی و گاهی غیرقابل باور باشد اما تکه‌یی از زندگی آدم‌های عادی را دستخوش خودش می‌کند.) چنان اتفاقاتی می‌افتد که احساس می‌کنیم پیشینه این سکوت و این عادی بودن نمی‌تواند عادی باشد و چیزی که آدم‌های عادی را وابسته می‌کند صرفا آنها را انسان‌هایی بی‌اهمیت و غیرقابل بررسی نکرده، حداقل خودشان به خاطر وابستگی‌شان آن چیز را به میدان می‌آورند و با آن بازی می‌کنند.

آرمان صالحی