سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
در کوچه باغ های بی قراری
من رؤیائی دارم. باورم کن. وقتی باورم کنی، وقتی در انتهاء و در ابتدای روز سایهها محو میشن، حقیقت مثل یک خورشید، بیواسطه میتابه و تو احساس میکنی آزادی و قلبت پر از وسوسههای پروازه. هیچ احساسی مثل اون لحظه نیست وقتی که تو سنگینی جسمت رو رها میکنی و ذهنت بیهیچ تعبیری، فقط به اونچه میبینه توجه میکنه، اون وقته که تو نمیترسی، نه اسیر زمانی و نه در بند مکان فقط حضوری بودن در لحظه لحظه حیات.
وقتی برای اولین بار قاصدکی رو رها در دست باد دیدم، وقتی شاپرکی رو رقصان در چمنزاری دیدم، وقتی بر امواج دریا رها بودم، وقتی به پرواز کبوترها بر فراز بام خانهام نگاه میکردم و وقتی در کودکی چرخ و فلک بازی میکردم، حالت بیوزنی رو میون زمین و آسمون تجربه کردم. وقتی در مراقبه خودم رو به گذشته و آینده رو از یاد بردم آزادی و حس رهاشدگی رو احساس کردم.
مثل اولین جذبههای عشق تو رو چیزی از تو، میرباید و تو میفهمی وزن من چه حجم سنگینی داشت. من در یکی از این جذبهها بود که رؤیائی دیدم. رها از خاک و افلاک در آن لحظههای ابدی پرواز رو در بیداری تجربه کردم و از اون لحظه به بعد به دنبال آزادیام.
وقتی به آئینه نگاه میکنی در جستوجوی چه چیزی هستی، یک خال سیاه که بیاجازه در صورت ظاهر شده؟ یا یک بینی بزرگ که باید به فکر جمع و جور کردنش باشی؟ یا خطوطی که انگار مزاحماند و تو رو به یاد عبور عمر میاندازد و باید به هر طریقی صاف و صوف بشن. وقتی به آینه نگاه میکنی، خودت رو میبینی با موهای سفید ریش و سیبلت رو میشماری! این چشمها با تو حرفها دارند، اما تو به عمق آن مردمکهای خیس نگاه میکنی تو نمیخواهی خودت رو همینطور که هستی بپذیری.
آئینه رو دوست نداریم چون ما رو به یاد معایبمون میاندازه و ما هم میآموزیم وقتی به هر موجودی مینگریم به جای دیدن و پذیرش او، معایبش رو جستوجو کنیم و این رفتار به شکل عادت در همه لحظههای زندگیمون حلول میکنه و ما رو به مرور تلخ و سنگین میکنه. کولهباری از قضاوت و پیشداوری همیشه همراه روح ماست. کم کم لبخند ما حرکتی ارادی یا غیرارادی برای ملاحت بخشیدن به چهرههای افسرده ما میشه. به من نگاه کن رفیق! بیا به دنبال پاسخ نباشیم با هم سفر کنیم. این کوچه باغ چهل و نه تله شد. این تلهها منم، توئی. پس چمدانهایت رو به زمین بگذار در این سفر فقط خودت رو بیاور. این چهرههای مغموم، این اخمهای تلخ و این خستگیهای مدام از کجا سرچشمه میگیرند. بیا به دنبال ریشههایش بگردیم.
به من بگو از صب تا شب. چقدر مجبوری خودت نباشی؟ چقدر مجبوری که احساست رو ابراز نکنی. به دیگران دروغ بگوئی تا خود پنهانت رو آشکار نکنی!
چقدر مجبوری کارهائی رو انجام بدی که از انجامش لذت نمیبری؟ چقدر میترسی که نه بگوئی؟ چند بار برای کارهائی که اشتیاقی بر انجام آن نداشتی خودت رو در منگنه گذاشتهای؟ چند بار برای کسانی هدیه خریدهای که هیچ احساسی از محبت در آن نبوده است. چند بار میخواستی گریه کنی و نکردی، میخواستی بخندی و نخندیدی؟ چند بار بچهدار شدی در حالیکه روحاً آمادگی نداشتی؟ چند بار خانهات رو به خاطر مد و سلیقه دیگران و نه نظر شخصیات تغییر دکور دادهای؟ چرا سالها است بهکاری مشغولی که اون رو نمیپسندی و فقط ترس و نگرانی از عدم تأیید دیگران باعث شده به آن مسیر ادامه دهی؟ این دایره به سرعت میچرخه به آن ببندیش کارهائی که تو رو در اجبار قرار دادهاند، در فشار، سختی و تنگی نفس این سرگیجه ادامه دارد...
این حجم سنگین، این لنگرها که بر پای تواند نمیگذارند شبها مثل یک نوزاد معصوم سر بر بالش بگذاری و به آرامی بخوابی، وقتی از خواب برمیخیزی خستهای، ذهن تو تمام شب درگیر فشارهائی است که تو مسبب آنی و جسمت شبها با بیقراری، خستگی و دردهای فیزیکی به تو اعتراض میکنه. به من گوش کن! چرا خوابیدهای؟ بیدار شو و به من توجه کن. تو نمیتوانی مرا در فشار بگذاری. بیدار شو ... .
برای آزاد شدن باید بیاموزی احساست رو ابراز کنی. هر وقت از کسی شکایتی داشتی آن رو به نیکوترین روش بیان کن. هر وقت کسی نظرت رو پرسید همونی رو بگو که باور داری. برای هیچکس نقش بازی نکن. همیشه و در همه حال بیاموز که به راحتی، نه بگوئی، نه کلمهای است که اگر بهجا ابراز بشه تو رو به سرعت آزاد میکنه.
بیاموز که هر انسانی در وجودش ندائی رو میشنوه که همواره با او سخن میگه. این ندا، ندای بیداری است و حلقه اتصال انسان به روح الهی است. این ندا تو رو به انجام امور خیر و نیکوکاری تشویق میکنه و هرگاه خطائی از تو سر بزنه تو رو به عواقب آن خطا هشیار میکنه. در تو احساس شخصیت و محبت و گذشت رو بیدار میکنه. یکی از راههای رها شدن، شنیدن پیامهای ندای بیداری است.
وقتی پشت میز ادارهات نشستهای و گردن و کمرت از شدت درد، در فشار هستند ندای بیداری میگوید بلند شو چند قدم راه برو، نگذار این فشار جسمت رو آزار دهد. وقتی میدونی الکل، سیگار، دود و پرخوری و عدم تحرک برات مضر هستند در واقع این ندای بیداری است که به تو هشدار میدهد به خودت توجه کن! مراقب باش! وقتی کفشهای ناراحتی به پا میکنی فقط به این گمان که مد روز است یا مناسب با لباسی که به تن کردهای ندای بیداری، هشدار میدهد این کفشها رو از پا درآر...
وقتی بهجای گفتن حقیقت، دروغ میگوئی ندای بیداری در فشار است و از تو میخواهد تا خودت رو با گفتن حقیقت آزاد کنی. وقتی به خودت توجه کنی هرگز خودت رو در فشار نمیگذاری این فشارها اسیر خواهشهای نفسانی هستند و به من خوراک میرسانند. من، وزن خاکی تو رو بالا میبره و نمیگذاره سبکبال سفر کنی. همیشه چیزهائی هست که تو رو در حصار نگه میدارند و این حصارها دنیای تو رو کوچک و تنگ میکنند و نمیگذارند تو آزادی رو در فضای بیکران بیمرزی تجربه کنی.
ندای بیداری وقتی شفاف شنیده میشه که تو هیچ فشاری رو از نظر ذهنی، احساسی و جسمی بر خودت تحمیل نکنی. در آن لحظه او با تو حرف میزنه و تو رو هدایت میکنه. وقتی خودت رو از این فشارهای زاید رها کنی، وزن تو، وزن بودنت خواهد بود یعنی همان احساس پاک و زیبائی آزادی.
وقتی خودت رو بپذیری با هیچ موجودی در تعارض نیستی. همانگونه که همواره رها و آزادی، به دیگران نیز اجازه میدهی آزاد باشند و هیچ فشاری به عزیزانت و اطرافیانت نمیآوری. معنای حقیقی صلح یعنی رها شدن از هر عقیده و مرامی که روح الهی انسانها رو از هم جدا میکنه. رها شدن از تصور من، پذیرش هستی و همه انسانها از هر نژاد و قوم و ملیتی که هستند. پذیرش هستی با پذیرش فردیت فرد، آغاز میشود.
اگه به خودت فشار بیاوری در واقع روح الهی رو در بند کردهای و راه ابراز وجود رو از او میگیری آنچه باعث جوشش جوهر الهی در انسان میشه، محبت و عشق به خویشتن و به همه موجوداته. این محبت در قلب ما از عطر و بوی یار است. که همه کینهها و رشکها رو میشوید و نام او جوهر محبت رو در ما به جوشش میآورد. محبت ما رو از هر فشاری رها میکنه و توجه ما رو به ندای بیداری بالا میبره. وقتی ندای بیداری جان گرفت رؤیای هر انسانی پروازه. پریدن و آزادی رو تجربه کردنه.
کلید آزادی، در مهرورزی است. همه انسانها در این نقطه مشترک با هم یکی میشوند. برای مهر ورزیدن از خودت شروع کن. از جسمت، ذهنت، روحت آن وقت این احساس رو به دیگران هم ببخش. رؤیای پرواز رو باور کن. پرواز پاداش کسانی است که به دنبال آزادی هستند.
وقتی خودت رو از فشارها، بندها، تصورات نادرست رها کردی، خداوند بهجای تو عمل خواهد کرد. هر عمل تو گامی برای نزدیک شدن به خدا است. در آن ساحت یقین وقتی به آئینه نگاه کنی. چشمهایت رو میبینی و آن مردمکهای خیس رو که با ندای بیداری با تو سخن میگویند میشنوی؟ میگوید: من رؤیائی دارم، باورم کن. وقتی باورم کنی همه مرزها محو میشن و من میتونم پرواز رو تجربه کنم. در آبی محض، در وسعت بیکران و در زلال مدام...
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی مجلس خلیج فارس بابک زنجانی روز کارگر دولت دولت سیزدهم حجاب شورای نگهبان مجلس یازدهم محمدباقر قالیباف
قوه قضاییه هواشناسی تهران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سلامت شورای شهر تهران قتل دستگیری پلیس شورای شهر
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو سایپا ایران خودرو بازار خودرو دلار قیمت طلا تورم مالیات بانک مرکزی ارز
تلویزیون سریال سینمای ایران سینما فیلم موسیقی تئاتر دفاع مقدس رسانه ملی بازیگر کتاب محمدرضا گلزار
سازمان سنجش ناسا شورای عالی انقلاب فرهنگی آموزش عالی
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه عربستان اوکراین ترکیه
فوتبال استقلال پرسپولیس سپاهان تراکتور باشگاه استقلال تیم ملی فوتسال ایران فوتسال وحید شمسایی بازی باشگاه پرسپولیس لیگ برتر
هوش مصنوعی اینترنت تبلیغات اپل همراه اول پهپاد گوگل روزنامه آیفون
داروخانه کاهش وزن بارداری مشروبات الکلی خواب دیابت طول عمر قهوه سلامت روان فروش اینترنتی دارو