شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

مرگ در سایه نشسته


مرگ در سایه نشسته

خسرو شکیبایی در سریال خانه سبز یک دیالوگ به یادماندنی داشت که در عین لطافت آدم را به فکر فرو می برد او می گفت من می دانم که «مرگ» به خانه سبز من خواهد آمد به تعداد افراد خانه سبزم

خسرو شکیبایی در سریال خانه سبز یک دیالوگ به یادماندنی داشت که در عین لطافت آدم را به فکر فرو می‌برد. او می‌گفت: من می‌دانم که «مرگ» به خانه سبز من خواهد آمد؛ به تعداد افراد خانه سبزم! همه ما این را می‌دانیم و باور داریم که مرگ به خانه همه ما خواهد آمد و به قول خسرو شکیبایی به تعداد افراد خانه به خانه‌ها سرخواهد زد. تصورش لرزه به اندام آدم می‌اندازد اما واقعیتی است. گریز ناپذیر! یک ضرب‌المثل قدیمی می‌گوید، مرگ خوب است اما برای همسایه.

مساله اینجاست که همه ما مرگ را باور داریم اما تصور می‌کنیم چند سال نوری با ما و خانواده‌مان فاصله دارد. در حالی که به قول سهراب «مرگ در سایه نشسته و به ما می‌نگرد» هر روز که از کوچه‌ها عبور می‌کنیم توجهمان به اعلامیه‌های زیادی جلب می‌شود که در کوچه و خیابان چسبانده شده، اعلامیه‌هایی که خبر ا ز مرگ یک شهروند دیگر می‌دهد. بنرهای تسلیت که به در و دیوار خانه‌ها چسبانده شده، تاج گل با ربان مشکی و جمله جوانانی که عنوان ناکام عکسشان و نامشان نوشته شده، همه و همه یادآوری‌هایی هستند که به ما می‌گویند... مرگ نزدیک‌تر از آن است که فرصتی برای غفلت داشته باشیم. اما متاسفانه اکثر ما غافل هستیم. غافل از اینکه آدم؛ آه است و دم. ما آدم‌ها سخنوران ماهری هستیم و وقتی دور هم جمع می‌شویم از فانی بودن دنیا می‌گوییم و دم از این می‌زنیم که آدمیزاد از یک دقیقه بعد خود هم خبر ندارد. آری همه ما می‌دانیم که معلوم نیست تا یک دقیقه بعد چه اتفاقی برایمان می‌افتد با این وجود شب‌ها موقع خواب ساعت را کوک می‌کنیم و امیدواریم و یقین داریم که یک صبح دیگر را تجربه خواهیم کرد. این قضیه آنقدر برایمان به اثبات رسیده که هنگام خواب فقط نگران بدهی‌ها، کمبودهای مالی، قسط‌ها ناملایمات زندگی و... هستیم و حتی لحظه‌ای به این نمی‌اندیشیم که اگر فردا را نبینیم چه خواهد شد؟ چه کسی تضمین داده که فردا مال من است؟!

چه بسیار افرادی که شب به خواب رفتند و سیل و زلزله‌ای ناگهانی، آنها را از دیدن صبح دیگر محروم کرد. مگر آنها با ما فرق داشتند؟ مگر در کره دیگری زندگی می‌کردند؟ آنها هم مثل ما بودند. خانه و کاشانه داشتند. خانواده داشتند و هزاران آرزوی رنگی. آنها هم نگرانی‌هایی داشتند که می‌توانست لحظه‌هایشان را تیره کند. درست مثل ما! پس مرگ برای همسایه نیست. هر لحظه ممکن است عزیزی از عزیزان ما از خانه خارج شود و دیگر بر نگردد. بسیار تلخ است اما واقعیت دارد. واقعیتی که به ما می‌گوید: کسانی که با ما زندگی می کنند، امانت‌های هستی هستند، قدرشان را بدانیم تمام لحظه‌ها با عشق نگاهشان کنیم. وجودشان را سیر، تماشا کنیم؛ شاید دیگر فرصتی برای تماشایشان هم نداشته باشیم.

آری مرگ نزدیک است و چهره مرگ زیباست اگر بدانیم که قرار نیست تا ابد در این کره خاکی زندگی کنیم. از اول هم قرار نبوده. شرط دنیا با ما این بوده که یک روز می‌آیی و یک روز می‌روی و ما پذیرفتیم که آدمیزاد باشیم. با تمام این شرایط که شاید به نظر سخت بیاید... آسمان بار امانت نتوانست کشید، قرعه فال به نام من دیوانه زدند.

وقتی صحبت از مرگ عزیزی می‌شود به یاد ابراهیم(ع) می‌افتم که عزیزترین هدیه خدا را به قربانگاه برد. ابراهیم(ع) نمونه کاملی است برای ما که برای ما که ادعای مسلمانی داریم. او تسیلم بوده وقتی فرزندش را به قربانگاه برد در واقع بزرگترین وابستگی‌اش را برد تا قربانی کند. همه ما می‌دانیم که اطرافیانمان، خانواده، پدر و مادر، فرزندان، خواهر و برادر، اقوام و وابستگانمان امانت هستند و قرار نیست تا ابد با هم باشیم. شاید درسی بزرگ «مرگ» برای هر یک از ما این باشد که بیاموزیم وابستگی‌هایمان را قربانی کنیم.

همه ما می‌دانیم که دنیا محل گذر است. محل گذر جای وابستگی نیست. وابستگی به پول، خانه، ماشین، اقوام و فرزندان! محل گذر، محل آموختن و گذشتن است. پس «مرگ» با آمدنش می‌آموزد که دلبستگی با وابستگی فرق دارد و ما باید دلبسته هم باشیم نه وابسته هم! باید عاشق هم باشیم نه چسبیده به هم مرگ یک پیام است که دایم فریاد می‌زند: قدر لحظه‌های زندگی را بدانید. لحظه‌ها تکرار نخواهد شد. زندگی این لحظه است. «زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است». زندگی حسرت، گذشته و ترس از آینده نیست. زندگی لحظه زیبای توکل است. لحظه‌ای که در پناه خدا آرامش داری و به خودت می‌گویی «پاها دراز می‌کن، خوش می‌خسب در پناهش»!

وقتی خیالت راحت باشد که خدا هست، نگران نخواهی بود. مرگ ترسناک نخواهد بود و اگر عزیزی در زیر خاک خوابید خیالت راحت است که یک نفر مراقب اوست، یک نفر که بنده‌اش را هزاران برابر بیشتر از ما دوست دارد. یک نفر که با طرحی هوشمندانه جهان مادی را با تولد و مرگ همراه ساخته یا هر کدام از ما یاد بگیریم که اینجا مهمان هستیم.

نویسنده : مرجان حاجی‌حسنی



همچنین مشاهده کنید