جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

سرشت و سرنوشت ناسیونالیسم


سرشت و سرنوشت ناسیونالیسم

ناسیونالیسم در ساده ترین تعریف مترادف با وطن پرستی و میهن دوستی و با تسامح آئین اصالت دادن به ملت و ملیت گرایی دانسته می شود

در صحن سیاست بین الملل، سه جریان یا سه زاویه دید جهان گرا، ملی گرا و كثرت گرا

قابل تمایز است (اگر ملی گرایی را معادل ناسیونالیسم بگیریم). در این نوشتار سعی بر آن است تا تعریف و تبیین و تاریخ پدیداری ناسیونالیسم ارائه شود و با ذكر انواع ناسیونالیسم به سرنوشت آن برسیم و سرانجام توصیفی از ناسیونالیسم در ایران به دست دهیم.

● ناسیونالیسم چیست؟

ناسیونالیسم در ساده ترین تعریف مترادف با وطن پرستی و میهن دوستی و با تسامح آئین اصالت دادن به ملت و ملیت گرایی دانسته می شود. اگرچه عشق به میهن سابقه ای بس كهن در تاریخ بشری دارد و رد آن را تا اساطیر می توان پی گرفت، ولی ناسیونالیسم از مفاهیم متجددانه دنیای مدرن است كه از عمر آن بیش از چهار سده نمی گذرد كه منشأ آن را به انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه باز می گردانند، اما به گواهی تاریخ و به حكم اوراق تاریخ نگاران ریشه های آن را در پیش از این می توان جست.

فرانسویان بویژه در دوران امپراتوری ناپلئون بناپارت دو نقش به ظاهر متضاد، ولی مكمل در تكوین و نضج گیری ناسیونالیسم ایفا كردند. از یك سو به عنوان منادیان آزادی و برهم زنندگان نظام فئودالی و با كشورگشایی و بردن پیام های انقلاب فرانسه به میان ملل دیگر آنها را برای وداع با قالب بندی های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قدیم آماده كردند و از سوی دیگر با نمایش خود به عنوان نیروهای خارجی، آنها را تحریك كردند كه به جست و جوی آن چیزی برآیند كه امروز با تحولات و دگرگونی های بسیار ناسیونالیسم نامیده می شود.

ملت Nation كه در قرون وسطی به «بیگانگان» اطلاق می شد، در معادلات و مفاهیم مدرن معنایی جدید یافت و به گروهی اطلاق شد كه خود را دارای پیوندها و علقه هایی می دانند كه برایشان نسبت به دیگر علقه ها ارجحیت دارد و اگر این پارامتر را شرط لازم ملت بدانیم، شرط كافی آن، اذعان و آگاهی به چنین پیوندی خواهد بود.

در چنین سیستم و نظام معادله ای می توان سابقه یكسان و مشترك تاریخی، فرهنگی، اقتصادی، زبانی، نژادی و... را نام برد كه به عنوان عامل انسجام بخش هر ملتی محسوب می شوند، بدین معنا كه هر ملتی برای معرفی و توضیح خود بر چنین جلوه هایی از ملت خود استناد می كند. با وجود این توصیفات، هنوز در متون علوم اجتماعی و تعاریف علوم سیاسی تعریف صریح و دقیق و متفق القولی از ناسیونالیسم وجود ندارد، اما تقریباً در همه تعاریف موجود، بر فاكتورهایی چون «ایدئولوژی»، «هویت»، «احساس تعلق» و «معتقدات» تأكید می شود.

به باور صاحب نظران، یكی از عمده ترین دلایلی كه باعث شد تا از ارائه تحلیل دقیق و صریحی از ناسیونالیسم غفلت شود، این بود كه اغلب نظریه پردازان علوم اجتماعی و تئوریسین های علوم سیاسی بویژه در سده نوزدهم بر این اعتقاد بودند كه ناسیونالیسم پدیده گذرایی است كه در گذر زمان جای خود را به «انترناسیونالیسم» یا نوعی «جهان وطن گرایی» رمانتیك خواهد داد. چنین نگرشی در آثار كارل ماركس به وضوح و صراحت دیده می شود و نظریه انتقادی، یگانه پیشگوی این خصلت گذران ناسیونالیسم نبود. بلكه بسیاری از نظریه پردازان مدرنیزاسیون، از جمله نظریه پردازان كاركردگرایی در دهه ۱۹۶۰ نیز ناسیونالیسم را نظام عقیدتی گذرایی در تاریخ تكامل جهان می دانستند كه پلی واسط میان علقه های محلی ابتدایی و علقه های فرهنگی جهان شمول «مدرن» خواهد بود.

درواقع ناسیونالیسم را واكنشی «ابداع شده» در برابر تغییرات ساختاری در اقتصاد، سیاست و اجتماع دنیای مدرن می دانستند نه امری ازلی و تغییرناپذیر.

درچنین شرایطی ناسیونالیسم مدعی بود كه الهام دهنده واحد سیاسی پذیرفته شده جهانی است كه می تواند ملت ها را از حضیض به اوج و تعالی سوق دهد و با شكل و معنا دادن به ملت، آنها را دائر بر مدار سرنوشت خویشتن خویش كند.با ناسیونالیسم عصر بی خبری و بیگانگی آحاد یك ملت نسبت به هم و سرنوشتشان سپری می شود و افق جدیدی در تاریخ هر ملت سرخواهد زد.

● وجوه سازنده و مخرب ناسیونالیسم

پس از فروپاشی اتحاد شوروی و بلوك كمونیستی در اروپای شرقی و پس از كشمكش ها و جنگ هایی كه در آسیای مركزی، قفقاز و اروپای شرقی رخ داد، متخصصان و صاحب نظران علوم اجتماعی و سیاسی به شدت نگران شدند چرا كه ردپای ناسیونالیسم را در همه آنها می دیدند كه جملگی خود را «برحق» و دیگری را سزاوار تنبیه می دانستند.

ناسیونالیسم در همین عمر نسبتاً كوتاه خود هم سازنده بود و مثبت و هم مخرب و منفی. در مفهوم مثبت آن دولت های ملی برای بسیج مشاركت توده ای به احساسات ناسیونالیستی متوسل می شدند. جوزپه ماتسینی با كمك ناسیونالیسم، وحدت ایتالیا را بدست آورد، جورج واشینگتون استقلال آمریكا را از انگلستان گرفت. گاندی، ماندلا، سیمون بولیوار، سوكارنو و دهها رهبر ناسیونالیست آسیایی و آفریقایی و آمریكای لاتین به كسب استقلال از استعمارگران نائل شدند.

در مقابل ناسیونالیسم در بعد منفی و نوع افراطی، یعنی «ناسیونال سوسیالیسم»، مخرب، توسعه طلب و ستیزه جویانه و نژادپرست جلوه می كند. مثل جنگ كشتار و آوارگی هایی كه هیتلر و موسولینی با قدرت ناسیونالیسم برپا كردند.

بویژه در قرن اخیر ناسیونالیسم را می توان مسئول رویدادهایی دانست كه دامنه آنها از پیروزی های انتخاباتی تا سیاست های مهاجرت، از انقلاب تا جنگ های داخلی از جنبش های احیای قومی تا رویدادهای ورزشی و .... گسترده شده است.

● ناسیونالیسم به روایت نظریه پردازان علوم اجتماعی

كارل ماركس، ناسیونالیسم را در رابطه با «بازار» به مفهوم نظام تولید و توزیع گسترده كالا در شیوه تولید بورژوازی، تعریف می كند و معتقد است كه هرجا چنین بازاری وجود ندارد ناسیونالیسم هم شكل نخواهد گرفت.

ارنست گلنر، ناسیونالیسم را - متأثر از وبر و دوركهایم - محصول جایگزین شدن جوامع كوچك با جامعه صنعتی بزرگ می داند و ساز و كاری برای سازگار شدن جامعه سنتی با مدرنیته توصیف می كند؛ ناسیونالیسم موجب استقرار جامعه ای منعطف و غیر شخصی می شود كه در آن هر فرد می تواند به جای فردی دیگر بنشیند. ناسیونالیسم، نظام آموزشی، زبان و فرهنگی واحد و یك رشته شایستگی لازم برای سازمان اجتماعی بوروكراتیك و تكنولوژیك فراهم می آورد. بدین ترتیب، با ادغام گروه های مختلف و متمایز در درون ساختارهای سیاسی كشور، انواع ایدئولوژی ها جانشین سنت های محلی گوناگون می شود و عاملی مؤثر برای یكپارچگی، ایجاد مشروعیت و تحولات فرهنگی به شمار می روند.

به عقیده گلنر، ناسیونالیستها عناصر فرهنگی موجود را از اینجا و آنجا به هم می دوزند تا برای معتقدات سنتی گوناگون گروه های مختلفی كه در كشور واحدی جمع می شوند بدیل یكپارچه و كارسازی پدید آورند و بدین منظور مضامینی كه پیشاپیش در فرهنگهای مختلف وجود داشتند دست چین می كردند و برای برساختن انواع ناسیونالیسم تغییر می دادند.

تام نرن نیز استدلال كمابیش مشابهی با نظر گلنر ارائه می كند كه در چارچوب سنت ماركسیستی قابل تفسیر و تعبیر است. نرن می گوید پس از آن كه ملت های هسته اصلی اروپا (چون انگلستان، فرانسه و آلمان) بر كشورهای پیرامونی خود و سپس بر سایر كشورهای دور دست تفوق یافتند، نیروهای اقتصادی و نظامی نوظهور مدرنیته سرمایه داری منتهی به روابط امپریالیستی و توسعه نامتوازن شدند. در برابر این اتفاق، واكنش نخبگان فكری ملل واپس رانده شده این بود كه كشورهایشان را از طریق صنعتی شدن، تكنولوژی و آموزش وپرورش و نظایر آن دعوت به مدرن سازی كنند. این روشنفكران برای جلب حمایت مردم، مجموعه ای از سنن خود فراهم آوردند و به تدوین باورها و ایدئولوژی های ملی دست زدند.

به این اعتبار از نظر نرن ناسیونالیسم را باید واكنشی علیه گسترش جهانی سرمایه داری دانست كه توسط نخبگان ابداع شد كه عامه مردم را با زبانی قابل فهم آنان دعوت به درون تاریخ كنند.

اما آنتونی گیدنز، روایت دیگری از خاستگاه های ناسیونالیسم به دست می دهد. به نظر او، نخستین دولت ها به جای مرز، سر حدات داشتند. سازوكارهای اداری و نظامی آنها ضعیف بود و قدرتشان از مركز به پیرامون كمتر می شد. با ظهور دولت تام الاختیار، به تدریج ناسیونالیست های معاصر ظاهر شدند. دولت تام الاختیار به بركت ظهور تكنولوژی های جدید حكم یك مخزن قدرت كار سازی را پیدا كرد. اما با پیدایش حكومت مطلقه و سپس با ظهور سرمایه داری، اینها خاستگاههای محلی و جمعی خود را از دست دادند و به دولت ملی مدیر و مجری تبدیل شدند.

● انواع ناسیونالیسم

ناسیونالیسم را به لحاظ محتوای «حصولی» به انواع قومی‎/ مدنی و از نظر خاستگاه «وجودی» به انواع ازلی‎/ ابزاری تقسیم می كنند.

الف) اشكال قومی ناسیونالیسم بر سنت های فرهنگی، زبان، مذهب و شیوه های زندگی مشترك تأكید دارند. البته برخی از ناسیونالیست های قومی بر نیای مشترك یا «تبار خونی» به عنوان ملاك عضویت درك اجتماعی ملی نیز تكیه می كنند.

ب) اما ناسیونالیسم مدنی بر ویژگی های قانونی- عقلانی تأكید بیشتری دارند. در واقع، اعتقاد به مشروعیت قوانین و قانون اساسی را ویژگی مسلم تعلق ملی می شمارند. ناسیونالیسم مدنی از حیث نگرش متأخر تر و شامل و جامع تر از ناسیونالیسم های قومی معرفی می شوند. چرا كه ناسیونالیست های قومی بیشتر به ممانعت از سازگار كردن تفاوت های فرهنگی با تعاریف ملت گرایش نشان می دهند. اغلب علمای لیبرال غرب میل به این دارند كه ناسیونالیسم مدنی را راه حل و ناسیونالیسم قومی را معضل معرفی كنند.

به لحاظ جایگاه «وجودی»، نظریه پردازان به دو نوع ناسیونالیسم ازلی و ابزاری (ابداعی) قائل هستند كه این دو معرف دو نوع واكنش به این حكم جامعه شناختی هستند كه انسان ها تاریخ خود را می سازند اما نه در شرایطی كه خود برگزیده اند.

۱) ازلی گرایان هویت را امری محول و منتسب می دانند كه با تولد به فرد داده می شود و زدودن یا تغییر در آن دشوار است. در حالی كه استنباط های ابزارگرایانه از ناسیونالیسم، برخصایص سطحی تر و ساختگی تر تأكید می گذارند.

ازلی گرایانی چون ادوارد شیلز معتقدند كه هویت ملی ریشه های عمیقی در باورهای فرهنگی و مذهبی و شیوه های قومی دارد كه از روزگاران كهن وجود داشته است. توجه اصلی اینها بر پیوندهای عاطفی بسیار درونی است كه از طریق اجتماعی شدن برقرار می شود و افراد را به خویشان و اجتماع متصل می كند. در این دیدگاه، قرابت های آشكاری با الگوهای قومی هویت ملی و همچنین با نظریه های متأثر از دوركهایم وجود دارد كه هر دو بر خصلت های غیر عقلانی وابستگی گروهی تأكید می كنند.

در نظریه های ازلی گرا استدلال می شود كه ناسیونالیسم های معاصر با وجود جدید بودن، باز مبتنی بر هویت های فرهنگی قدیم ترند. ازلی گرایان به اصلیت قلمرو ارضی، خویشاوندی، رسوم و سنن، زبان و مذهب برای استحكام ایدئولوژی های ناسیونالیستی تمركز می كنند. به باور آنان، وابستگی گروهی یك امر فرهنگی عام است و نحوه عمل ناسیونالیسم عمدتاً به صورت همان شیوه های هویت یابی قدیم تر؛ «قبیله ای» یا «قومی» است.

اما انتقادی كه بر ازلی گرایان وارد است این است كه آنان تفاوت های گروه های ملی را نادیده می گیرند و با دست كم گرفتن ملیت، بر اهمیت وفاق به عنوان شالوده نظم اجتماعی غلو می كنند.

۲) در مقابل آرای ازلی گرایان، استنباط های ابزاری تری از ناسیونالیسم هم وجود دارد كه بنابر آنها، ناسیونالیسم امری «ابداع شده» است.

«سنت ابداعی» یك دسته اعمال و عاداتی است كه بر اثر تكرار باورها و هنجارهایی را ایجاد كرده اند. یكدسته از اینها به دست نخبگان وضع و ابداع می شوند ودسته ای دیگر سنت هایی هستند كه به تصرف درآمده اند تا نماد عضویت و همبستگی اجتماعی باشند.

لیدا فخری


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید