دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

زمستان سرد و خونریز در تبریز


زمستان سرد و خونریز در تبریز

دی ماه یکصد سال پیش در آذربایجان چه گذشت

حکایت جنگ پنج روزه تبریز، حکایت تلخی است؛ حکایتی که با کشتارهای قزاقان و سالدات‌های روسیه آغاز می‌شود، با مقاومت مجاهدان مشروطه‌خواه و غلبه آنان بر قوای روسیه ادامه پیدا می‌کند و با رسیدن نیروهای تازه‌نفس روس و بدون حمایت ماندن مجاهدان و خروج آنان از تبریز به پایان می‌رسد. اما تلخ‌ترین بخش این رویدادها زمانی رقم ‌خورد که تبریز به دست نیروهای روس افتاد و کشتار در شهر شروع ‌شد. غیر از مردم کوچه و بازار که به خونخواهی قزاقان کشته شده و در جریان جنگ به قتل رسیدند، چند نفر از چهره‌های سرشناس مشروطه‌ حالا مگر چه می‌شد شما هم می‌رفتید؟ شما هم جمع می‌کردید هر چه را داشتید و نداشتید و همراه دیگرانی که از تبریز بیرون رفتند، در آن اولین روزهای زمستان ۱۰۰ سال پیش، راهتان را می‌کشیدید و می‌رفتید جایی دیگر. اما نه، شاید باز هم فرقی نمی‌کرد. از آن همه آدمی که پیش از سپیده‌دم پنجم دی ۱۲۹۰ شمسی سوار اسب‌هایشان شدند و دزدانه از شهر بیرون رفتند مگر چند نفر زنده بازگشتند؟ چند نفر خانه و خانواده خود را یکبار دیگر دیدند؟ زمستان سختی بود در تبریز؛ سرد و خونریز.

ثقه‌‌الاسلام از این خانه به آن خانه می‌رفت. از خانه حاج سیدالمحققین که نمایندگان انجمن تبریز در آن جلسه داشتند به کنسولگری روسیه می‌رفت، از آنجا راهی عالی‌قاپو می‌شد تا با امیرحشمت و دیگر سردستگان مجاهدان تبریز دیدار کند تا آنان دل به بیرون رفتن از شهر بدهند و ساعتی دیگر به دیدن ضیاءالدوله می‌رفت تا شاید بتواند جلوی کشتارهای سربازان روس را در شهر بگیرد. در همین حال سه لشکر روسیه از ایروان و تفلیس به سوی تبریز در حرکت بودند تا کار تبریز را یکسره کنند. تبریز در آستانه سقوط بود اما انگار کسی نمی‌خواست باور کند.

از روز جمعه ۳۰ آذر، جنگ در تبریز شروع شد اما تهران به جای آنکه به داد تبریزیان برسد، آنقدر گرفتار پاسخ دادن به اولتیماتوم روس‌ بود که فقط می‌توانست به تبریزیان تلگراف بزند و از آنان بخواهد دست از جنگ بردارند. از همان روز شروع جنگ تبریز، اوضاع تهران هم تغییر کرد. نمایندگان مجلس دوم مشروطه تا آن زمان در برابر پذیرفتن اولتیماتوم روسیه مقاومت کرده بودند. روس‌ها هم نیروهای خود را تا قزوین جلو آوردند و رشت و تبریز را عملا تسخیر کردند. بالاخره ناظم‌الملک نایب‌السلطنه و هیات وزرا که از همان ابتدا در فکر مصالحه با دولت روس بودند، روز دوم دی ماه مجلس را منحل کردند. یپرم‌خان ارمنی هم با آنان همراهی کرد. او از فرماندهان سپاه مشروطه‌طلبان در زمان فتح تهران و فرار محمدعلی‌شاه بود اما این بار به جای حمایت از مجلس مشروطه، سربازان خود را برای خالی کردن مجلس از نمایندگان و تخته کردن درهای آن فرستاد. در تبریز هم دسته‌هایی از مجاهدان ارمنی که در شهر بودند به دستور او بیرون رفتند و در یکی از روستاهای اطراف ماندند. تبریز باز هم بدون ‌دفاع مانده بود و تهران هم یکبار دیگر، بدون مجلس مشروطه.

حکایت جنگ پنج روزه تبریز، حکایت تلخی است؛ حکایتی که با کشتارهای قزاقان و سالدات‌های روسیه آغاز می‌شود، با مقاومت مجاهدان مشروطه‌خواه و غلبه آنان بر قوای روسیه ادامه پیدا می‌کند و با رسیدن نیروهای تازه‌نفس روس و بدون حمایت ماندن مجاهدان و خروج آنان از تبریز به پایان می‌رسد. اما تلخ‌ترین بخش این رویدادها زمانی رقم ‌خورد که تبریز به دست نیروهای روس افتاد و کشتار در شهر شروع ‌شد. غیر از مردم کوچه و بازار که به خونخواهی قزاقان کشته شده و در جریان جنگ به قتل رسیدند، چند نفر از چهره‌های سرشناس مشروطه‌خواه شهر، پایان زندگی خود را پای چوبه‌داری دیدند که به دست روس‌ها در زادگاهشان برپا شده بود. فقط پنج روز از سقوط تبریز گذشته بود که چوبه‌های دار برپا شد. برپا کردن چوبه‌های دار فقط پنج روز طول کشید اما مدت‌ها وقت لازم بود تا این بساط قتل‌عام جمع شود و سال‌ها طول کشید تا قزاقان روس از خاک ایران بیرون بروند. روز عاشورای سال ۱۲۹۰ شمسی، اولین نفر قدم روی سکوی اعدام گذاشت و گردن به طنابی نهاد که مرگ را زمزمه می‌کرد. اول از همه رگ‌های گردن «شیخ سلیم» با سردی و زبری طناب اعدام آشنا شد و بعد یکی‌یکی نوبت به هشت نفر دیگر رسید که روز پیش از آن دستگیر شده بودند.

روز نهم دی ۱۲۹۰ همزمان بود با نهم محرم و قزاقان که کنترل تمام تبریز را در دست داشتند به‌دنبال قربانیان خود کوچه و خیابان‌های شهر را جست‌و‌جو می‌کردند. ثقه‌الاسلام را از مقابل خانه‌اش بردند. یک نفر از کنسولگری روسیه با کالسکه سراغ ثقه‌الاسلام رفت و به او گفت جلسه‌ای در کنسولگری برپا شده که او هم باید در آن شرکت کند. او می‌دانست روس‌ها از خون او نمی‌گذرند، با این حال سوار کالسکه شد و به کنسولگری رفت اما دیگر هیچ وقت به خانه‌اش بازنگشت. ثقه‌الاسلام در تمام دوران استبداد صغیر و مقاومت تبریز در برابر نیروهای محمدعلی‌شاه از جنگ‌ها و درگیری‌های بسیاری جان سالم به در برده بود و به‌عنوان یکی از مغزهای متفکر مشروطه‌خواهان در آذربایجان شناخته می‌شد ولی در آن روز به دست افسران روس به اسارت درآمد.

ضیاءالعلما یکی دیگر از اسرای تاسوعای ۱۲۹۰ شمسی در تبریز بود. هنگام بازداشت ضیاءالعلما، دایی او با نام حاج محمد قلیخان همراهش بود و برای آنکه از سرنوشت این جوان خبری برای مادرش ببرد با او همراه ‌شد و به این ترتیب دایی و خواهرزاده با هم به اسارت گرفته شدند.

ضیاءالعلما از مشروطه‌خواهان جوان تبریزی بود و در دوره‌ای به چاپ نشریه «جریده اسلامیه» پرداخت، همین‌گناه‌ها برای ریخته شدن خونش کافی بود.

آقا محمد ابراهیم قفقایچی را قزاقان در کوچه دستگیر کردند. او از تاجران بنام شهر بود که پس از به توپ بسته شدن مجلس و مقاومت تبریز در کنار مجاهدان می‌جنگید اما در جنگ علیه روس‌ها شرکت نداشت، با این حال او هم بازداشت و به باغ شمال فرستاده شد.

دو نفر دیگر از بازداشت‌شدگان، فرزندان علی مسیو بودند. در آن زمان علی مسیو که یکی از چهره‌های سرشناس مشروطه‌خواهان و جنگ علیه محمدعلیشاه بود دیگر خودش زنده نبود اما پسر بزرگترش حاجی‌خان در جنگ با روس‌ها نقش داشت و به همین دلیل همراه گروه مجاهدانی که از تبریز خارج شده بودند از شهر رفته بود. با این حال قزاقان دست از انتقام برنداشتند و وقتی دست‌شان به خود علی‌مسیو و حاجی خان نرسید به سراغ دو پسر کوچکش حسن و قدیر رفتند و آنان را به اسارت بردند. هر دو فرزند علی مسیو نوجوان بودند و هنوز سن و سالی نداشتند که بتوانند در جنگ علیه روس شرکت کنند. آنان از وحشت افتادن به دست قزاقان به خانه حاج مرتضی که از دوستان پدرشان بود می‌گریزند. اما دریغ که حاج مرتضی خودش آنان را به دست قزاقان می‌دهد.

شیخ سلیم هم در همان روز به باغ شمال برده شد. او از نمایندگان انجمن تبریز بود که در روز آغاز جنگ وقتی دیدند روس‌ها دست از کشتار مردم کوچه و بازار برنمی‌دارند به همراه ثقه‌الاسلام و چند نفر دیگر از نمایندگان به مجاهدان دستور دادند از مردم و شهر دفاع کنند و به این ترتیب جنگ شروع شد. یکی دیگر از بازداشت‌شدگان بی‌گناه نهم دی، برادر شیخ سلیم بود. او نه مشروطه‌خواه بود و نه مرد سیاست،‌ جرم او فقط برادری با شیخ سلیم بود. البته فردای آن روز او سرنوشتی جدا از دیگران پیدا کرد. صادق‌الملک آخرین زندانی آن روز بود که او هم جرمش عضویت در انجمن ایالتی بود.

«باغ شمال» تبریز در سال ۱۲۹۰ انگار همان «باغ شاه» تهران در سال ۱۲۸۷ بود. بعد از به توپ بستن مجلس، محمدعلی‌شاه زندانیان خود را در باغ شاه به بند کشید و از آنان عکس گرفت، چند نفرشان را کشت، چند نفر را تبعید کرد و چند نفر را به زندان انداخت. روس‌ها هم زندانیانشان را به باغ شمال بردند و آنان را به استنطاق کشیدند که چرا با قزاقان روس به جنگ برخاستند اما روس‌ها خیلی سریع‌تر از محمدعلی‌شاه برای اسرای خود تصمیم گرفتند و همه آنان را غیر از برادر شیخ‌سلیم، به مرگ محکوم کردند. تنها عکسی که از آن اسرا باقی مانده است، تصویری است که هشت بدن آویزان از چوبه‌های دار را نشان می‌دهد.

دهم دی‌ماه، اولین چوبه‌های دار داخل سربازخانه‌تبریز که به تصرف روس‌ها درآمده بود برپا شد. اسرا را با ارابه به سربازخانه بردند و آنان را یکی پس از دیگری از طناب انتقام حلق‌آویز کردند. معروف است که می‌گویند قدیر پسر ۱۶ساله علی مسیو، در آن لحظه‌ها بسیار بی‌تاب بود و ثقه‌الاسلام برای دلداری دادن به او می‌گفت: «این بی‌تابی بهر چیست؟ ما را چه بهتر از اینکه در چنین روزی در دست دشمنان دین کشته شویم. رنج ما دو دقیقه بیش نیست پس از آن به یکباره خوش و آسوده خواهیم بود.»

وقتی آن هشت تن جان دادند، درهای سربازخانه را باز کردند و مردم را برای تماشای جنازه‌های معلق در فضا به درون راه دادند.

آن هشت نفر مردند و پس از آن خوش و آسوده شدند اما مرگ آنان، تازه آغاز دورانی بود که هر روز چند نفر از آزادیخواهان تبریز را دستگیر می‌کردند و به چوبه دار می‌سپردند. چند روز پس از قتل عام عاشورا، صمدخان که از دشمنان نامی آزادی بود به شهر وارد شد و در کنار قزاقان روس، کشتارهای تازه‌ای را آغاز کرد.