شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
و عدالت برای همه
● مقدمه
عدالت خواهی و عدالت پروری یکی از ارزش ها و آرمان های جاوادنه بشری بوده است؛ به خصوص انسان ها، جنبش ها و نهضت های مردمی و معنوی که همواره برای رسیدن به آن، مبارزات گوناگونی را در ابعاد مختلف در قلب تاریخ حک کردند. مسیح، پولس، کنفوسیوس، امام حسین، ژاندارک، گاندی، مارتین لوتر، بی نظیر بوتو، دالای لاما و بسیاری دیگر که مهمتر از به خاطرسپاری مبارزات آنان، با هم آموزی روش ها و منش های ایشان است که برای نسل امروز و به ویژه نسل فردا در راه کسب آرمان ها و ارزش ها راه گشا خواهد بود. آرمان و ارزش از یک سوی و کنش و منشی از سویی دیگر که آنان را از تماشاچیان و شعاردهندگان تو خالی ارزش ها و عدالت خواهی مجزا می سازد. این مقاله خوانشی است از روی نت های معنوی و اخلاقی عدالت خواهان حقیقی در یک سمفونی جهانی.
● عدالت مسیح به روایت پولس
از عیسی مسیح و زندگی و رسالت اش خوانش های متعددی وجود دارد؛ از پیروان رسمی مذاهب مختلف مسیحی گرفته تا قضاوت های هر دوران درباره او و از حواریون گرفته تا مصلحان گوناگون مسیحی در طول تاریخ. اما تأویلی که پولس از او بدست می دهد هم برداشتی است که روحانیون رسمی مسیحی آن را پذیرفته اند و هم مهمتر از آن، اینک مطابق با وجدان جمعی مسیحیان دنیا است. چرا که پولس از معدود انسان هایی است که در دوره خود، پیام نجات بخشی عشق عیسی را به درستی درک کرده و با بازآفرینی آن، خود مسیح (نجات بخش) عصر خویش می شود. او خود نمونه ای کوچک از بازآفرینیِ روحِ بخشایشِ مسیحی در تاریخ بوده است.
مسیح به روایت پولس، راه گذشت را آفرید. اگر یک سوی صورتتان را سیلی زدند، سوی دیگر آن را نیز نگه دارید. چنین گذشتی بسیاری از بدبینیها و کدورتها را پاک میکند و مانع از پدید آمدن شرایطی میشود که مخاطبان به درگیری و تنش تصاعدی و نزولی با یکدیگر دامن میزنند و دستاوردی بیش از آن دارد که کسی پیش از تجربه گذشت، برآورد میکند. اما برای بیشرمان و گستاخان کارساز نیست و اینان به کنشهای پیشینشان با تاونهایی افزونتر برای بخشندگان در این جهان تداوم خواهند بخشید.
● عدالت کنفوسیوسی
کنفوسیوس راهی زمینیتر در اخلاقیات نقب زد. او بخشایش را در تعامل با نیک سیرتان و عدالت را در تقابل با بدجویان و گستاخان توصیه نمود. چنین گزینشی، علاوه بر این که موجب میشود، خوش سیرتی در این جهان تداوم یابد، بیشرمان و گستاخان را نیز با تاوان اعمالشان در این دنیا تنبیه میسازد. اما باید مواظب بود که آن تنبیهات به حقوق انسانی و طبیعی هیچ انسانی تجاوز نکند و مجازاتها به عدم مساواتها در حقوق انسانها منتهی نشود و تنها در حد عدالت، تنبیه تجویز شود. با وجود این، برای واکنش مناسب نسبت به وقیحان هنوز راهگشا نیست و آنها از تمامی ابزارهای زشت و غیراخلاقی برای ویران کردن نظام پاداش و تنبیه کنفوسیوسی سود میبرند و در مواردی نیز موفق میشوند.
● جنس قیام عاشورا; مبارزهای منفی علیه ظلم
قیام امام حسین، از جنس دیگری است. امام حسین نه در مقابل ظلم و بیداد سکوت یا کنارهگیری میکند و نه به جنگیدن با آن روی میآورد. او همان گونه که یزید و دیگر دشمنان وی کمر به کشتن امام حسین و نزدیکان و پیرواناش بستهاند، خواهان نابودی آنان نیست. حسین نخست در جستجوی هدایتشان است تا آنان را از راهی که او غلط میداند، بازگردند. موعظههای متعدد وی گواه این حقیقت اند. از سویی دیگر، ستمگران چون بر منطق و مرام شان پافشاری میورزند، حسین را موعظه صرف کفایت نمیکند و او با قیامی که ضرورتاً جنگیدن و کشتن نیست، اعتراض و مقابله خود را عیان میسازد.
شاید در طول تاریخ، تصویر جنس مبارزه امام حسین برای بسیاری از محققان دارای ابهاماتی بوده است. آنان از یک سوی خطبههای او را مشاهده میکنند که عمدتاً برای پرهیز یزیدیان از جنگ قرأت شده است و از سویی دیگر حرکت امام به سوی کوفه و کربلا حکایت از قیام وی علیه زورمداران دارد! اتفاقاً در مواجه با همین پارادوکس است که جنس قیام عاشورا مشخص میشود. نهضت حسینی را باید از جنس سوم دانست; قیامیکه «مبارزهای منفی» را عیان میسازد. عدالت طلبی و مبارزهای بدون خونریزی علیه ظلم. تنها با چنین خوانشی از عاشورای حسینی است که هم قیام و هم دعوت به دوری از خونریزیاش معنادار مینماید. گاندی که خود پرچمدار مبارزه منفی در دوران مدرن است، به صراحت از تأثیر قیام امام حسین بر وی سخن گفته بود. از استقامت و روش مقابله امام با زورمداری، آن هنگام که او خطابه و گفتگو را در مقابل ضربه و شمشیر دشمن و قیام و مخالفت با یزیدیان را به جای کشتنشان برگزیده بود. در اینجا نکته بسیار ظریفی نهفته است. دقت کنید، اگر امام حسین جنگ با ستمگران را در پیش میگرفت، قیام او مبارزهای بود، همچون بسیاری از جنگها که طرف ناحق با زور و زر طرف حق را کشته است. اما تمایز و برجستگی قیام حسین مشخصاً به سبب هویت متفاوت آن است که با وجود قیام علیه جور، کمر به از دم تیغ گذراندن یزیدیان نبسته و با مبارزهای منفی درصدد است تا نفس منش متفاوت حق و ناحق را عملاً نشان داده و شاید برای آیندگان باقی گذارد. قیام او از نخستین تجلیات مبارزه ای منفی در یک جامعه سنتی به شمار می رفت.
● منش اخلاقی حق
روش مبارزه منفی، یکی از زمینیترین، موثرترین و در عین حال، انسانیترین گزینشیهایی است که تاکنون برای کسب حقوق انسانی و اجرای عدالت در پیش گرفته شده است. در چنین شرایطی حقوق بازندگان، متخلفان وحتی وقیحان مراعات شده و همین طور حقوق نیکسیرتان نیز حفظ میگردد. امام حسین منش قیام عاشورا را برایمان به یادگار گذارده است. منشی که تمامی گریهها و مویههای عاشوراییان در راه آن معنادار میشود و آن را از مناسک عزاداری صرف، به منش یک قیام اخلاقی بر علیه ظلم بدل ساخته و طریقه آن را درس میدهد. قیام امام حسین بدون این که هنگام مقابله با ظلم، حقوق انسانی را به دور افکند، به دفاع از آن میپردازد و این راز پیروزی اخلاقی حسین در مقام مقایسه با کسانی است که در مبارزه با ستمگران از حقوق انسانی فاصله گرفته و به دامن دنیای «بیارزشیها» و «خودخواهیها» فرو میغلتند و روزی چشم باز کرده و میبینند که خود به همان هیولایی بدل شدهاند که روزگاری در حال مبارزه با آن بودند! چرا که در حین مبارزه با ظلم از او آبستن شدهاند; آبستن روشها و منشهای او! تفاوت راه حق و ناحق تنها در هدفها و نتایجشان نیست، که در منشها و روشهایشان نیز هست و اینجاست که اخلاقیات از آرمانی صرف به الگویی عملی در زندگی بدل میشوند.
● وفاداری به روح قیام امام حسین
توجه به نکات فوق، پیروان آن حضرت را با وظیفهای سنگین روبرو میسازد: وفاداری به روح قیام عاشورا. در روز عاشورا، امام حسین از تاریخ به اسطورهها پیوست و با این تعریف کشته نشد که هیچ، بلکه جاودانه شد. مهمتر از حسین، نفس قیام، منش اخلاقی وی و مبارزه منفیاش علیه ظلم. سوگواران حسین بدانند که قرار نیست در هیچ مراسمی روح حسین به خاک سپرده شود; چرا که آن واقعهای نبوده است که یکبار در تاریخ به وقوع پیوسته باشد، بلکه آن واقعیتی است که در هر روزه تاریخ تکرار میشود و سوگواری برای حسین چیزی نیست، جز یادآوری آن قیام و منش، تا در دنیای امروز حسینها و مظلومان را نادیده نگرفته و با روش انسانی حسین، نه منش حیوانی یزید به بازآفرینی دفاع از حسین و مظلومان عالم مبادرت ورزیم. پیروان او بدانند که اگر در دم بر روی دشمنانشان شمشیر گشودند، پیرو حسین نیستند، که پیرو دشمن وی یزید اند، چون آن منش یزید بود، نه حسین; در آن صورت آنها ناخواسته از یزید دفاع میکنند و با عمل به شیوه یزید، منش او را ماندگار میسازند، حتی اگر سالیان سال برای امام حسین سوگواری کنند! قرار نیست که در سوگواریهای عاشورا، امام حسین دوباره کشته شود! آن هنگامیست که روش حسین را در مبارزه با دشمنان و زورگویان به کنار نهیم. طنین منش حسین در رفتار ماست که به ثبوت میرساند، آیا حقیقتاً از رهروان اوییم؟! او زنده است تا آن هنگام که منش او در ما زنده است و این گونه است ظهورِ رستاخیزِ معنویِ اسطورهها.
● مصادیق عاشورا
با آن که قیام عاشورا نیاز به بازآفرینی در دوران معاصر دارد تا ایستادگی در مقابل ستمگران و دفاع از مظلومان با یافتن مصادیق و نمونههای آن در دوران کنونی به نهضتی دایمی بدل شود، با این همه باید بسیار مراقب بود تا درباره مصادیق و تعمیم آن به نمونههای بیرونی، دستاویز فرصت طلبان و قدرتمداران سودجو قرار نگیرید. ماهیت تعمیمهایی که در دنیای امروز قرار میگیرند، نمیتواند قضاوتی مطلق را بدست دهد، به طوری که طیف و گروهی را کاملاً یزیدیان و دسته مقابل را پیروان حسین برچسب زد; چرا که ماهیت رفتارها میتواند حتی از کنشی به کنش دیگر فرق کند و ممکن است شخصی در کنشی حسینی و در کنشی دیگر یزیدوار عمل کند. به خصوص جوانان میبایست مواظب باشند که احساسات پاک آنان دستاویز مطامع و جهتگیریهای سیاسی گروه یا طیفی خاص قرار نگیرد. آنچه از روح قیام عاشورا باید استنباط شود، نه تمایلات و گرایشات صرفاً سیاسی و اجتماعی، بلکه حضور وجدانی پاک و آزاده در راه مبارزه امروز برای عدالت فرداست; انسانی با روح «حی بن یقظان»: یک «زنده بیدار».
● مبارزه برای عدالت در کنش گاندی؛ مبارزه منفی مدنی
گاندی گامی پیشتر میرود. او مبارزه منفی را مدنی می سازد و آن را به راهی برای مبارزه با برخی از بی عدالتی ها در جوامع مدرن بدل می کند. پیش از گاندی، انسانها در تعاملات اجتماعیشان، قوانینی را وضع کرده بودند که برای حفظ حقوق انسانی و شهروندی و اجرای عدالت به کار میرفت، اما گاندی آنها را از صورت قانون به روح "اخلاقی مدنی" تغییر داد. قوانین در جوامع عقب افتاده یا فاسد عمدتاٌ در دفاتر بایگانیها و بخشنامهها پیدا میشوند و نه تنها مردم که حتی قانونگذاران آن را رعایت نمیکنند و نهادهای حکومتی و مجریان قانون برای تسلط بر محیط اجتماعی سر تا پا مجرم و فاسدشان، خود در کارهای خلاف و غیرقانونی نه تنها دست دارند کهبر آن نظارت میکنند و از آن طریق ریش متخلفان بدون کمک قانون همواره در دست آنهاست. در چنین جوامعی که قانون جایگاهی ندارد، اخلاقیات گاندی، از بن در روابط اجتماعی ریشه گرفته و به تدریج مفاسد و بیقانونیها و تبعیضها را میزداید. به همین سبب، در این راه با مشکلات و تاوانهای بسیاری دست به گریبان خواهد بود. ترور امثال گاندی صورتی مشهود و بیرونی از آن تاوانهای مبارزهی منفی است. علاوه بر جوامع عقب مانده یا فاسد، اخلاقیات گاندی در روابط اجتماعی جوامع مدرن و مدنی قادر به راه حلی انسانی، عاری از خشونت، ولی توأم با مبارزه بود. چرا که در مدنیت نیز نیاز به مبارزه است، ولی با قواعد و اخلاقی مدنی.
در جامعهای که تمامی ساختارهای اجتماعی و آمیزههای قدرت آن، تبعیضآمیز رشد یافته و شکل گرفته است، هنگامی که شخصی سعی میکند، با زیردستان به شیوهای مساوی رفتار کند، با مسأله دیگری نیز مواجه میشود. اکثر افراد پرورش یافته در چنین جوامعی، عدم اعمال قدرت و زور را نوعی نقطه ضعف میبینند و آن را به جای این که به حساب عدالت شخص مراعات کننده بنویسند، به قیمت عدم توان وی تمام میکنند و در بسیاری از موارد، عقدههای ارضاء نشده و نیازهای سرکوب شدهء بالادستیها را روی سر شخصی که با مساوات و عدالت با ایشان رفتار میکند، خالی میکنند؛ به خصوص در جوامعی که تبعیض و اختلافات طبقاتی در آنها (مثل هندوستان) ریشه و تاریخی دیرینه دارد. در این هنگام است که شخص باید طمأنینه، متانت و گذشت بسیاری ازخود نشان دهد که از کرده خویش پشیمان نشود تا عملاً به گاندی بدل شود.
● عدالت خواهی مسؤولانه به جای فرصت طلبانه
از سویی دیگر، گاندی از مبارزاتش با تبعیض و بیعدالتی، بهانهای نمیسازد تا نقش افرادی را بازی کند که از هم کس و همه چیز شاکی و مدام طلبکارند یا از زیر بار مسؤولیت شانه خالی میکنند (بیماری مزمنی که دامنگیر بسیاری از کسانی میشود که راه مبارزه را در پیش میگیرند). بدین روی، گاندی هنگام جنگ سعی میکند در کمک رسانی به مصدومان مشارکت کند (دقت کنید او با چه ظرافت و درایتی، بهترین و انسانیترین راه ممکن برای مشارکت در جنگ را بر میگزیند) و نیت خویش را نیز در علل چنین گزینشی اعلام میکند؛ تا میزبانان و صاحبان قدرت، تصور نکنند که آنان فرصت طلبانی هستند که از هر چیز به نفع خود بهره میبرند و هنگامی که به ایشان نیاز هست، کنار کشیده، شانه خالی کرده یا غیبشان میزند و وقتی که بحرانها گذشتند، طلبکاران مبارزه با تبعیض و بی عدالتی ها دوباره وارد میدان میشوند! او با چنین گزینشی، فرصت طلبی (در اینجا منظور نوع غیراخلاقی آن است) را کنار میگذارد و حس مسؤولیتپذیری و تعهدات اخلاقیاش را به ثبوت میرساند.
چنین تجاربی ارزش دیگری نیز داراست. آنان را از آرمانگرایی و افراطیگریها به دور میسازد، زیرا هنگام دست و پنجه نرم کردن با مشکلات و برخورد مسؤولانه با آنهاست که راه حلهای واقعی یافت میشوند و علل بسیاری از معضلات کشف شده و راه حلهای شدنی، با "انعطاف پذیری" جانشین پیش داوریهای اولی میگردد. اما تفاوت آنان با عملگرایان صرف آن است، که ایشان به اصول و ارزشهایی انسانی و معنوی پایبند هستند که هر راه چارهای را با در نظر گرفتن آنها پیشنهاد و اعمال میکنند، و تمایزشان با اصولگرایان صرف نیز آن است که از انعطاف پذیری بالایی برخوردارند و مدام قواعد، اهداف، دستاوردها و راههای رسیدن به آن را مورد تجدیدنظر، بازتعریف و بازاندیشی قرار میدهند و با آموختههای جدید تغییرات لازمه را پدید میآورند. این چنین مبارزه منفی شکل گرفته و راه مبارزه مدنی را میآفریند که منجی انسانها در مبارزات اجتماعی در اقصاء نقاط دنیا در عهد مدرن میشود؛ استقلال شبه قاره هندوستان، مبارزات آفریقای جنوبی و جنبش سیاهپوستان آمریکا (رهبر سیاهپوستان آمریکا، مارتین لوتر کینگ بارها به صراحت گفته بود که از مبارزه منفی گاندی برای مبارزات آزادیبخش سیاهپوستان درس گرفته است) تنها سرآغاز این جنبش اجتماعی قرن را نشان میدادند.
● و عدالت برای همه
پس از آن، مشکلات پیچیدهتر بعدی سر میرسند. هنگامی که حقوق اجحاف شوندگان گرفته شد، تازه مشکل از سمت خودی ظهور میکند. بسیاری از خودیها به احقاق حقشان اکتفا نکرده و میخواهند از فرصت پیش آمده برای ضربه زدن و ضایع کردن حقوق اجحاف کنندگان پیشین بهره برده و تسویه حسابشان را به قیمت ضایع کردن حقوق آنان عملی سازند. اینجاست که شخصی چون گاندی در مییابد که تنها ظالمان یک جامعه مقصر نبودهاند، بلکه بسیاری از مظلومان نیز چنین بودهاند وتنها واقعیات و شرایط زندگی، این امکان و فرصت را به ایشان نداده بودکه حقوق دیگران را پایمال کنند و اینک که فرصت یافتهاند، همچون بالادستیها در مقام ستمگران، کنشهای تبعیضآمیز انجام میدهند. اگر رهبری موجسوار باشد، بر این اریکه خشونت جهت یافته و بیرونیشده زیردستان جامعه خویش سوار میشود، اما گاندی از آن دسته پیشوایان نیست و از عدالت شعاری انتخاباتی برای جلب نظر دیگران نمی سازد. تمایز و ارزش وی نیز در آن است که آن هنگام نیز در مقابل چنان مردمی که خودی تعریف شدهاند، میایستد و برابری و مساوات را برای همه نژادها، ادیان، گروهها و اقشار اجتماعی با سلایق و تفاوتهایشان دنبال میکند و مهمتر از همه این که، نه تنها زمانی که فاقد قدرت است، بر اصول خود پا برجاست و به مساوات و عدالت ایمان دارد، بل حتی زمانی که قدرت را بدست میگیرد، به ارزشهای انسانی و آنچه پیش از به قدرت رسیدن باور داشت، پایبند است و از قدرت سوء استفاده نمیبرد. از این روی، وقتی که مسلمانان هندوستان با جدایی از هندوها، کشور جدید پاکستان را تأسیس میکنند، درگیریهای بین آنان شکل گرفته و تشدید میگردد. ملیگراها و تندروها به دنبال مجوزی از گاندی هستند تا مبارزهبر علیه استقلال یافتگان را ابعادی جدید بخشند. گاندی در پاسخ به آنان میگوید: من یک نفر مسلمان، یکهندو، یک مسیحی، یک بودایی و... هستم. هنگامی که مطلع میشود، مسلمانان از اوضاع تبعیض آمیز رنج میبرند)که آن در بسیاری از کشورها، واکنشی طبیعی نسبت به جدایی طلبی شمرده میشود و بسیاری از تجزیه طلبان پس از سالها مبارزه و دادن هزاران کشته و زخمی، نه استقلال خویش را بدست میآورند و نه از میزان تبعیض نسبت به ایشان کاسته میشود(، دست به اعتصاب غذا میزند. در حالی که او رهبر بزرگ شبه قاره هندوستان است، هندوهای تندرو به نشانه اعتراض، با سنگ به در منزل محقرانه او میکوبند، اما گاندی بدون این که از قدرتش سوء استفاده برد، حتی اجازه آن را به اطرافیان و سایر طرفدارانش نمیدهد، که جلوی مخالفانش را بگیرند و آن قدر به اعتصاب غذایش ادامه میدهد تا عاقبت در واکنشها نسبت به اقلیت مسلمان تغییر رویه داده شده و او را متقاعد میسازند که تغییر واکنش دادهاند و به روال گذشته باز نخواهند گشت. او این چنین از دروازههایی میگذرد و شهرهایی را تسخیر میکند که هیچ یک از فاتحان بزرگ که راههای خشونت آمیز و تعصب آمیز را طی کردند، بدان دست نیافتند. گاندی به ثبوت میرساند تنها این پیروزیست که اعجاب انگیز است و مهمتر از تاریخ، در دنیای معنوی "جاودانه" میماند.
● بی نظیر هم ...؛ عدالت در کنار آزادی
بی نظیر بوتو با وجود آن که بخشی از شهامت و شهرت خود را میراث دار تبارخانوادگی اش بود، با این همه زندگی اش نشان داد که انسانی ورای آن بود. او با وجود این که تجربه زندگی در جوامع مختلف را شناخت و از معتبرترین دانشگاه های جهان مدارک خود را کسب کرد و راه پدر و جهت گیری خانوادگی شان را ادامه داد، به آن ها بسنده نکرد و به مبارزه اش هویتی جدید بخشید. او نخستین زن مسلمانی شد که به مقام ریاست دولت رسید. پس این مادر شرقی خود را مسئول دید تا هم از یک سوی حقوق زنان شرقی را استیناف کند و هم بین پیشرفت در دنیای جدید و باورهای دینی یک ملت پلی بزند. آیا آن ها با هم از تناقضی ماهوی برخوردارند؟ بی شک پاسخ او منفی بود و این بانوی شرقی می اندیشید که نه تنها می توان بین دموکراسی و اسلام آشتی برقرار ساخت، بلکه حتی می توان ایده دموکراسی را در هماهنگی با خصایص یک جامعه بومی عملی کرد؛ جامعه ای که با سنت و باورهای دینی در آمیخته و از معضل تعصبات و تحجراتِ هر دوی آن ها (سنت و دین) رنج می برد و تشنه رفع تبعیض، مساوات، آزادی و عدالت است؛ به خصوص برای زنان در پاکستان که از بسیاری از ابعاد سال هاست که در تبعیض به سر می برند. چرا که بوتو با زندگی در جوامع مختلف اروپایی و آمریکایی دریافته بود که دموکراسی هیچ یک از آن ها با هم یکسان نیست. حتی در ایالت های مختلف آمریکا، جوامع مختلف دموکرات یکسان نیستند. در آنجا می توان ایالاتی را یافت که با پیشرفت ها و معضلات یک متروپولیتن توسعه می یابند. در حالی که در برخی از ایالات، به خصوص مناطق میدوست آمریکا، با جامعه ای اخلاقی مواجه هستیم که پایین ترین آمار جرم و جنایت در دنیا را دارا هستند و هر انتخاباتی در آن، به ویژه انتخابات سیاسی، با جهت گیری های اخلاقی قرین موفقیت است. در آنجا کاندیداها برای کسب آرا در کلیساهای محلی سخنرانی می کنند و هر نوع برنامه شان را باید حتماً با گرایش های اخلاقیِ وجدان جمعیِ خانواده های آمریکایی به نحوی مربوط سازند! بسیاری از قوانین حقوقی و مدنی آمریکایی نیز با دموکراسی نوع اروپایی آن بسیار متفاوت است؛ از نوع برگزاری انتخابات ریاست جمهوری شان گرفته تا نحوه برخورد با مهاجرین و از ساختار قوه قضایی تا شیوه حل مشکلاتی که یک جامعه دموکراتِ رو به پیشرفت با آن رو به روست و حتی پارلمان های شان نیز تفاوت هایی اساسی با هم دارند. شعار معروف "جهانی فکر کن، اما بومی عمل کن"، رهیافت عملی سازی آن آرمان در جوامع مختلف است.
بی نظیر با تلاش برای آزادی، حقوق برابر زنان و مردان و البته عدالت خواهی مردمی محروم و فقیر و با درک خطرات ورود و فعالیت اش در پاکستان به استقبال آن ها رفت. بی نظیر، نه با آرزوی امکان جمع بین دین و دموکراسی، که با تجربه عینی آن در جوامع مختلف، به پاکستان فردا می اندیشید. او با رویکرد انتخابات آزاد و دموکراسی پارمانی می خواست به این مهم دست یابد. حقیقتاً نیز پارلمان پاکستان همواره در زیر چتر یک ژنرال ایفای نقش کرده و به غیر از مدت کوتاه نخست وزیری بوتوها هرگز استقلال و اختیارات چندانی نداشت.
با این همه، بی نظیر با وجود قابلیت های مختلف، از کاستی ها و حتی اشتباهات، مبرا نبود. او همچون هر انسان سیاسی با اتهاماتی به درست یا غلط رو به رو بود که از محبوبیت او کاسته بود. یکی کردن رویکردی سیاسی با جهت گیری های خانوادگی و اتهاماتی مبنی بر فساد مالی که هیچ گاه در مورد او ثابت نشد، از جمله آن ها بود. آن هم در جامعه ای که فساد، تخلفات و رشوه گیری در هر کاری حکومت می کند و چه بسا مجرمان قدرتمند و بانفوذ، کسانی را که در این تخلفات شریک شان نشوند، برچسب فساد می زنند! آنجاست که سر دسته دزدان، خود فریاد می زند: آی دزد، بگیرید!! و اینجاست که احساس می شود عدالت باید از آرمانی صرف به خواستی عملی بدل گردد. بی نظیر در جوار اتهامات، در نقطه اوج محبوبیت خویش نیز نبود و از خوش بینانه ترین منظر، ممکن بود در بخشی از عرصه های محدودی که ژنرال ها به او اجازه می دادند، بتواند در آینده انجام وظیفه کند. اما با مرگی این چنین، او و حزب و اطرافیان اش به محبوب ترین فعالان سیاسی و شخصیت های تأثیرگذار تاریخی پاکستان بدل شدند. او نه تنها در پاکستان، حتی در منطقه و اقصاء نقاط دنیا به مقبولیتی باورنکردنی دست یافت. حتی تبار ایرانی او که برای بسیاری ناشناخته بود، پس از این واقعه برای بسیاری روشن شد و در نتیجه عواطف بسیاری از ایرانیان را بیش از پیش تحت تأثیر قرار داد. بی نظیر بوتو، اگر نگوییم انسانی بی نظیر، که انسانی کم نظیر بود، اما قاتلان اش با شهادت وی، او را تا اوج اسطوره ای ماندگار ارتقاء دادند! القاعده یا هر انسان جانی مذهبی یا غیرمذهبی دیگر، ابزاری شدند تا بی نظیر به اسطوره ای بدل شود که مهمتر از خودش، آرمانش مورد پذیرش نه تنها پاکستانی ها که جهانیان قرار گیرد و در آینده شاهد جنبش های اجتماعی مختلفی، به خصوص جنبش های زنان در خاورمیانه خواهیم بود که از او الهام می گیرند و به او به مثابه رهبر معنوی خود می نگرند. واقعه ای که هرگز در افق تنگ متحجرین و متعصبینی که خودخواهی هایشان را رنگ مذهب می زنند، نمی گنجد. آنان چنان که خود در اعلامیه شان گفتند، تصور کردند بی نظیر را از صفحه روزگار حذف کردند! غافل از این که، او مُرد همچنان که همه انسان ها می میرند، ولی طریقه حماسی کشته شدن اش پس از طریقهء زندگی اش، او را در تاریخ ماندگار ساخت. این تراژدی ای در دنیای زمینی است که در دنیای معنوی مدام بازآفرینی می شود و به آنانی که تصور می کنند، او را برای همیشه از بین بردند، فریاد می زند: بودم، هستم، خواهم بود. چرا که انسان های بزرگ در راه آرمان هایشان کشته می شوند، اما اسطوره های شان تازه متولد می گردند. هنگامی که این ماجرا را در کنه افکار خود معنا می کردم، بوتو آن کسی نبود که بیشترین دلسوزی را نسبت به او داشته باشم. دلم به حال آن قاتل انتحاری سوخت که پس از مرگ خویش با چه بهت و حسرتی مواجه می شود که در آن دنیا وقتی در می یابد، چه جهنمی برای خود خریده و هر دو دنیا را باخته است!؟
● عدالتی با داوری از "خود"؛ خدای ژاندارک
زندگی و مرگ ژاندارک با "اعتراف" آغاز میشود و با اعتراف نیز به پایان می رسد; اعتراف به گناهی مستتر در عمل که شاید تجلی آن به شکل ثواب، فریبی بیش نباشد. اما پیش از آن، رازی در پشت آن اعتراف نهفته است که تجلیاش در اعتراف است; رازی در قامت "بازنگری در خود"، بازنگری در ایده و عمل و هر آن چه نسبت به دیگران و حتی در مقابل دیگران انجام میدهیم!؟
با نگاه به زندگی ژاندارک در خواهیم یافت که او آنگونه در تشخیص سلامت و مبرا یافتن ایده و عمل خویش از گناه، وسواس داشته و کندوکاو بهخرج میدهد که حتی هنگام بخشش، که افراد آن را عین ثواب میدانند، در صحت سلامتش شک کرده و در درون خود نیاز به اعتراف و توبه میبیند. نهال همین کنکاش است که او را از دیگران متمایز میسازد. چه از کسانی که ایمانی قوی نسبت به حقانیت خود و انتخاب شان دارند و چه از افرادی که در گزینشهای شان متزلزل جلوه میکنند.
اگر به بسیاری از کسانی که شعار عدالت ورزی می دهند، نگاه بیاندازید در خواهید یافت که بسیاری از آنان نسبت به آنچه می گویند واقف نیستند و عدالت را چون بهانه یا چماقی برای کسب اهداف شان می بینند. آیا آنها اصلاً در خصوص آنچه نسبت به دیگران و بخصوص دشمنان شان انجام میدهند، داوری میکنند؟ حتی به آن فکر نمیکنند! آنان در مقابل دیگران و دشمنانشان، همانگونه رفتار میکنند که گویی هر عملی نسبت به دیگران جایز است و تنها دیگراناند که باید قضاوت شده و بیرحمانه و یک طرفه محاکمه شوند و پاسخگوی آنچه میکنند باشند. بسیاری از شعاردهندگان عدالت، مرتکب هر عملی نسبت به طرف مقابل خود میشوند; هر عملی که از عهده آن برآید. ایشان همان رفتاری را که محکوم میکنند، خود انجام میدهند و انگار چنان عملی تنها هنگامی خطا است که توسط دیگری تحقق یابد! چرا که از بازنگری در ایده و رفتار خود خبری نیست. در خصوص تمامی رفتارهایی که در دیگران دیده میشود و آنها جسورانه به نقدش میپردازند، هرگز نوبت به خودشان نمیرسد. حضور یکهتازانه "من" نزد تمامی این اشخاص تنها چیزیست که به چشم میخورد. آنها با همان معیاری که دیگران را استنطاق میکنند، خود را بازنگری نمیکنند!؟ چنان که از مستندات بازجویی های ژاندراک توسط مقامات کلیسا به جای مانده است، خادمی از کلیسا، ژاندارک را به خاطر هدیه دادن لباسهای فاخری که ولیعهد فرانسه به وی داد و ژان هرگز آن ها را نپوشید، محکوم میکند و هنگامی که ژاندارک متقابلاً چنین پوشاکی در نزد خادمان کلیسا و مسیح را بازجویی میکند، رفتار خادمان بهگونهایست که ناگهان با چیزی مواجه شدهاند، که کاملاً تازگی دارد! و چنین نیز هست; چرا که «خود» در نزد تمامی افرادی که اعتراف نمیکنند، در داخل پرانتزیست که هرگز مورد بازنگری قرار نمیگیرد و طبعاً هر ایده و عملی نیز که منتسب به خود باشد، اصلاً دیده نمیشود. و اشاره ژاندارک است که چنان چیز پنهانی را از داخل پرانتز خارج ساخته و موجب نگرش و مشاهده تخطیشان از همان چیزی میشود که تا پیش از این در دیگران به گونهای بیرحمانه مورد محاکمه واقع شده بود! انگار خدای ایشان تنها برای داوری و محاکمه دیگران است و با خود آنها، آن قدر به تبانی رسیده است که ایشان را آزاد گذاشته تا هر ایده و عملی را نسبت به دیگران مرتکب شوند!!
آیا خدای ژاندارک نیز چنین است؟ در جای جای گزینش های ژاندارک میتوانیم مشاهده کنیم که خدای ژان یک شمشیر دولبه است که تنها یک لبه آن به سمت دشمنان است و لبه دیگر آن به سمت خود ژاندارک و درونش کشیده شده است. این پارادوکس از آنچه هنگام فتح دژ تورل عاید او میشود و آنچه هنگام مشاهده اجساد و زخمیهای مختلف به وی عارض میشود و احساس درماندگیاش تا لحظه بعد که مشاهده میکند اسیری توسط جنگجویی از خودشان، بهخاطر دندانش کشته میشود، ادامه دارد و تمایز ژاندارک را با تمامی اطرافیانش نشان میدهد. آن شأن نزول معنای خداوندیست که رسولان، آن را «خداوند جهانیان» نامیدهاند. زیرا خداوندی که تنها رسولان و باورمندان خود را پیروز گرداند و صرفاً دشمنان شان را داوری کند، تنها همان خداوند رسولان و باورمندانش خواهد بود، نه خداوند جهانیان!؟! خداوند جهانیان، خداوندیست که باورمندان، رسولان و همه را و حتی خود را داوری کند؟! و تنها همین نحوه رفتار انسانهاست که تعیین کننده اعتقاد حقیقی شان به ماهیت خداوند درون شان خواهد بود.
کاوه احمدی علی آبادی
دکترای فلسفه و مطالعات ادیان از تگزاس آمریکا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست