یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نقش روسیه و آمریکا در چینش جهان معاصر


نقش روسیه و آمریکا در چینش جهان معاصر

تصویر واقعی جهان, فارغ از تصاویر مجازی و یا ایده آلیسم نحله های فکری معمولا ذهن گرایانه, بیشتر به یک دیگ جوشان یا ستیز پایان ناپذیر توسط عوامل درونی و بیرونی آن در شرایط محیطی و زمانی گوناگون شبیه خواهد بود

تصویر واقعی جهان، فارغ از تصاویر مجازی و یا ایده آلیسم نحله های فکری معمولا ذهن گرایانه، بیشتر به یک دیگ جوشان یا ستیز پایان ناپذیر توسط عوامل درونی و بیرونی آن در شرایط محیطی و زمانی گوناگون شبیه خواهد بود. این واقعیت وقتی در حیطه دیپلماسی و نقش بازیگران ملی، منطقه ای و بین المللی در بازی های ژئوپلتیکی نگاه شود در شباهت به یک ژلاتین همیشه در حال ارتعاش می ماند که همگان در تلاش برای کسب منافع ملی و حتی گروهی و شخصی، نظم یا به تعبیری متفاوت بی نظمی، آن را لرزان می کنند. در چارچوب بررسی معادلات قدرت در عرصه بین المللی همیشه کشورها، دولت ها، ملت ها، گروه های سیاسی و شخصیت هائی وجود دارند که تاثیر بیشتر و بعضا تعیین کننده تری بر این بافت و ساختار دیالکتیکی خواهند گذاشت.

هم اکنون در هرم قدرت جهانی کشورهای قدرتمندی وجود دارند که هر یک به فراخور توانائی خود جایگاه و موقعیت ذاتی در درون و پیرامون خویش برای خود مهیا کرده اند. مفاهیمی چون منافع ملی، هژمونی، حوزه نفوذ و موازنه جوئی در محیط ژئوپلتیک معاصر هر چند که برای همه کشورهای این مجموعه مفهوم و الزام خود را دارد ولی برای تعداد محدودی از قدرت های برتر جهانی مفهومی فراملی و حتی فرامنطقه ای نیز خواهد داشت. این قبیل کشورها جدا از تاثیر معمول خود بر مناسبات بین المللی قادر به آفرینش جایگاه رهبری کننده قطب بندی ها و یا ابر قدرتی در سیستم بلوک بندی های منطقه ای و جهانی همچون دوران جنگ سرد نیز می باشند. اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا در قرن بیستم و تا آستانه دهه نود میلادی همین قرن کمابیش چنین نقش منحصر به فردی را در مناسبات بین المللی ایفاء نموده و حوزه نفوذ خویش را در چارچوب دو اردوگاه رقیب رهبری می کردند. چنین نقشی برای این دو کشور موجب گردید تا آنان نسبت به بقیه قدرت های بین المللی ابعاد متنوع تری از عناصر تشکیل دهنده هژمونی برتر و قدرت فائقه را به گرد خویش فراهم کنند. با توجه به تنش های دوران جنگ سرد و مسابقه تسلیحاتی حول آن هر کدام از آنان زرادخانه ای از پیشرفته ترین تسلیحات متعارف و غیرمتعارف را فراهم نموده و تغذیه محیط پیرامونی برای موازنه طلبی و رقابت با دیگری را دنبال می نمودند. از طرف دیگر این بازی می بایست در عرصه دیگری از جمله سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نیز انجام شود که نمود واقعی آن را در دوران جنگ سرد می توان در نظام های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی لیبرالیسم و سوسیالیسم مشاهده کرد. اما داستان این دو بلوک بندی در ابتدای دهه نود با فروپاشی شوروی در موقعیت جدید به نوعی مختومه گردید و در چنین شرایطی شوروی متلاشی شده به کار جمع و جور کردن بقایای میراث خود در قالب فدراسیون روسیه مشغول شد و آمریکا نیز در جهان بی رقیب، سرمست از پیروزی، هژمونی یکجانبه خود را بدون درس گیری از تجارب عینی تاریخ همچون پتکی بر سر جهانیان و حتی متحدین دیروزی خود می کوبید. اما زیاد طول نکشید تا نظریه و دیدگاه های وهم آلود از نشئگی " پایان تاریخ " فرانسیس فوکویاما به خماری " جنگ تمدن ها " ی ساموئل هانتینگتون سوق یابد و هم اکنون نیز نولیبرالیسم آمریکائی در برزخ نبود " تئوری نجات بخش " در تورم قدرت و بن بست های ایجاد شده متعاقب چنین توهمی دست و پا بزند. در چنین وضعیتی جهان شاهد ظهور دوباره قدرت روسیه و همچنین تولد یک قدرت سوم همچون چین در کنار نشانه های گریز از مرکز اتحادیه اروپائی، آسیای جنوب شرق به رهبری هند، شرق آسیا، گسست هژمونی قاره ای در آمریکا به جهت چپ گرائی رادیکال آمریکای لاتین تا چپ میانه در برزیل و آرژانین بوده است. در این میان با توجه به تنوع چند بعدی عناصر رقابت و میراث داری زرادخانه تسلیحاتی، موقعیت ممتاز تامین انرژی اروپا، ساختار دگرگونه سیاسی و فرهنگی روسیه به عنوان گذرگاه شرق و غرب می توان مسکو را بسیار متفاوت تر از دیگر اضلاع قدرت برای موازنه سازی و رقابت با واشینگتن در نظر گرفت. پس از دوران فروپاشی و رهبری تاسفبار " بوریس یلتسین " در دهه نود میلادی و آسیب های غیر قابل جبرانی که از این ناحیه متوجه روسیه گردید بار دیگر خرس قطبی در قالب یک ملی گرائی و بازیابی جایگاه معتبر گذشته تحت رهبری " ولادیمیر پوتین " از خواب زمستانی خود بیدار شده است. تحولات انتخابات ریاست جمهوری در روسیه و آمریکا که در اولی با اشاره پوتین شاگرد گوش به فرمان وی " دیمیتری مدویدیف " با ۷۰ درصد آراء انتخاب گردید و اینکه در ایالات متحده بالاخره همای بخت بر شانه های " باراک اوباما " جوان منتقد جنگ یا " هیلاری کلینتون " میراث دار خانواده کلینتون ها در اردوی دمکرات ها و یا " مک کین " پیرمرد جنگ طلب در اردوی جمهوریخواهان بنشیند، یک چیز مسلم است و آن اینکه این دو کشور بیشترین پتانسیل عینی را برای رقابت در ژئوپلتیک کنونی جهان معاصر دارند. هم اکنون روسیه و آمریکا با اقدامات خویش در روابط دوجانبه و همچنین ورود به دسته بندی های منطقه ای و بین المللی در تقابل مدرن که در چارچوب رقابت – همکاری انجام می گیرد نشانه های یک نبرد سرد و غیر ایدئولوژیک را به نمایش می گذارند. پیمان مهم شانگهای و اتحاد استراتژیک روسیه و چین در مقابل پیشروی پیمان آتلانتیک شمالی ( ناتو ) به طرف شرق، بحث استقرار سپر دفاع موشکی آمریکا در اروپا و استقلال یکجانبه و خارج از موازین و مقررات بین المللی کوزوو هر کدام از این دو کشور را به درون سیاهچاله ای از تضاد و تنش سوق داده است که خروج یکجانبه از آن تا حدودی موجب باخت در چارچوب معادله " حاصل جمع صفر " خواهد بود. برای هیچکدام از آنان عقب نشینی در چارچوب استراتژی در این مقطع زمانی که می توان به عنوان دوران گذار از آن یاد کرد خوشایند نبوده و حتی امتیازدهی های تاکتیکی نیز با خساست تمام انجام خواهد گرفت. در پشت روابط دوجانبه مبتنی بر رقابت – همکاری این دو کشور یک جنگ سرد واقعی وجود دارد که معمولا سعی می شود در پشت الفاظ دیپلماتیک پنهان نگاهداشته شود. این موضوع بسیار فراتر از حضور شخصیت ها در راس قدرت در مسکو یا واشینگتن است و به اصل هویت، موجودیت، جایگاه و به طور کلی کسب منافع ملی در عرصه ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک بین المللی ارتباط پیدا می کند. ساده انگاری در تعیین هویت و ذات قدرت سیاسی در این دو کشور که بعضا توسط تحلیلگران و کارشناسان بیان می شود می تواند یکجانبه و تک بعدی باشد که به همین دلیل ره به سوی گمراهی می پیماید. به طور مثال اینکه ایالات متحده که به عنوان یک جامعه دمکراتیک در عرصه بین المللی معرفی می شود در برخورد با جهان در حال توسعه و حتی قوانین و منشورهای بین المللی که نمونه بارز آن را می توان در براه انداختن جنگ عراق و به رسمیت شناختن استقلال یکجانبه و غیرقانونی کوزوو مشاهده کرد در جایگاه یک کشور مستبد و توتالیتر قابل شناخت است. از آن طرف روسیه که در بافت و ساختار داخلی خود از معیارهای دمکراتیک فاصله بسیاری دارد و هرم قدرت با رانت کرملین تغذیه می شود در مواجهه با مسائل بین المللی و معظلات جهان معاصر اگر نتوان گفت مثبت حداقل منفی عمل نکرده است. این پارادوکس ذاتی در موقعیت درونی و بیرونی آمریکا و روسیه هرگونه تحلیل یکجانبه و از پیش ساخته در جهت تعیین جایگاه مطلق گرا در خصوص نقش این دو کشور در عرصه ملی و بین المللی با معیارهای لیبرال را با تناقض روبرو می کند. به همین دلیل روسیه و آمریکا را باید به طور همه جانبه مورد تحلیل قرار داد و با شناخت ابعاد بعضا متناقض و متفاوت در ساختار ذاتی آنان در عرصه جهانی، درک عینی و پراگماتیستی را جایگزین پیش داوری های ذهن گرایانه نمود.

در طی سال های اخیر سردمداران کرملین با توجه به فضای تنفسی در عرصه بین المللی بواسطه گرفتاری های ساختار یکجانبه نگر و مقاومت طبیعی مناطق ژئوپلتیکی در مقابل هژمونی ایالات متحده و همچنین بازآفرینی قدرت نسبی گذشته خود به خصوص در زمینه تامین انرژی جهان، توانسته اند تاثیر بیشتری بر تحولات بین المللی داشته باشند. هم زمانی جهش قدرت در چین و لزوم ایجاد یک اتحاد بازدارنده برای تثبیت موقعیت نوین این کشور، رهبران پکن را به نزدیکی هر چه بیشتر به مسکو متقاعد کرده است تا آنجا که بسیاری در شرایط کنونی از اتحاد اوراسیائی به عنوان یک قطب بندی در آینده مناسبات جهانی یاد می کنند. وجود اتحادیه های منطقه ای همچون آسه آن در شرق آسیا، اپک در حوزه اقیانوس آرام، اتحادیه اروپائی، اتحادیه آفریقا، تولد چپگرایان در آمریکای لاتین و بعضی دیگر از خرده گروهبندی های منطقه ای که همگی به نوعی به جهت تفاوت منافع در رقابت با هژمونی یکجانبه واشینگتن قرار می گیرند به ناچار عرصه را برای بازی و رقابت با آمریکا گشوده است. در چنین شرایطی روسیه که در سال های اخیر به لحاظ اقتصادی، سیاسی، نظامی، امنیتی و فرهنگی تا حدود زیادی به نقطه تثبیت و گذر از شرایط گیچ واره بعد از فروپاشی شوروی رسیده است، فضا را برای نقش آفرینی در بالاترین سطوح عمود قدرت بین المللی مساعد می بیند. جالب اینجاست که تمامی جناح های فعال و رقیب در روسیه که نمونه آن را در طی انتخابات ریاست جمهوری اخیر به روشنی دیده ایم در یک مورد همگی متفق القولند و آن اینک در مقابل هژمونی آمریکا، زیاده خواهی غرب، گسترش ناتو به حوزه پیرامونی و دفاع از متحدینی چون صربستان می بایست به شدت مقاومت کرد. چنین وضعیتی در درون بافت و ساختار سیاسی – اجتماعی روسیه زمانی که با الزامات خروج جهان کنونی از سلطه طلبی یکجانبه آمریکا همراه می شود خود به خود مسکو را در موقعیت بازیگر متفاوت و چینش گر بزرگ در عرصه بین المللی قرار می دهد. وجود این شرایط ناشی از ذات متفاوت دو حوزه تمدنی و سیاسی است که ظهور و تثبیت قدرت آنان حداقل در دهه های آتی بر اساس رقابت شکل گرفته است و منافع متقابل هر کدام از آنان بیش از آنچه همگرا باشد نفی کننده خواهد بود. به همین دلیل با وجود هرگونه همکاری بین مسکو – واشینگتن در مسائل بین المللی همچون بحران هسته ای ایران، مبارزه با تروریسم و بحران دارفور، آنان در کلان موضوع در انطباق با هم حرکت نمی کنند. حتی در هم تنیدگی هرچه بیشتر اقتصاد این دو کشور در شرایط کنونی که هیچکدام قادر به نادیده گرفتن منافع دیگری نیست نیز نمی تواند نفی کننده این واقعیت و ضرورت تفاوت ساختاری منافع آنان تلقی شود. دقیقا یکی از دلایلی که این دو کشور در خصوص اختلافات خود در مورد استقرار سپر دفاع موشکی آمریکا در جمهوری چک و لهستان، گسترش ناتو به سمت شرق، استقلال کوزوو، کاهش تسلیحات متعارف و غیر متعارف و روابط با جهان پیرامونی تا کنون نتوانسته اند به درک متقابل و همسوئی عینی برسند در همین واقعیت نهفته است. به همین دلیل جهان در طی دهه های آینده می تواند شاهد رقابت نفس گیر بین مسکو – واشینگتن بر مبنای ضروریات عینی تاریخی و همچنین منافع ناهمگون این دو ساختار شرقی – غربی باشد.

اردشیر زارعی قنواتی



همچنین مشاهده کنید