پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

داستانِ موسی در قرن بیستم


داستانِ موسی در قرن بیستم

نگاهی به فیلم «مقاومت» واپسین اثر سینمایی ادوارد زوییک

دربارۀ چرایی و چگونگی رویکرد سینمای غرب به موضوع نسل­کُشی یهودیان هم­زمان با یکه­تازی نیروهای آلمان نازی در شرق و غرب اروپا در دوران جنگ جهانی دوم، بارها و بارها گفته شده است. همین بس که در دو دهۀ اخیر به دلیل بحرانی شدن موضوع اسکان یهودیان در سرزمین بیت­المقدس و جدی شدن مخالفت کشورهای اسلامی با برخی سیاست­های دولت اسراییل، سینمای غرب- به­ویژه کارخانۀ رؤیاسازی هالیوود که بخش زیادی از آن در دستان یهودیان بانفوذ اداره می­شود- برای توجیه مهاجرت یهودیان به سرزمین موعود به ساخت فیلم­هایی تأثیرگذار و مخاطب­پسند دربارۀ کشتار یهودیان در اردوگاه­های مرگ نازی­ها دست زده ­است که جدا از ارزش­های هنری و سینمایی بسیاری از این آثار، جنبه­های پروپاگاندا و تبلیغاتی­شان بیش از اندازه توی ذوق می­زد. «فهرست شیندلر» (استیون اسپیلبرگ، ۱۹۹۳)، «زندگی زیباست» (روبرتو بنینی، ۱۹۹۷) و «پیانیست» (رومن پولانسکی، ۲۰۰۲) از مشهورترین آثار سینمایی در دو دهۀ اخیر هستند که محتوای­­شان پیرامون مسألۀ کشتار یهودیان اروپا به­دست نیروهای آلمان نازی است. جدیدترین فیلمی که در این زمینه به روی پردۀ سینماهای جهان آمده، «مقاومت»، ساختۀ ادوارد زوییک، است که واقعه­ای تاریخی را دست­مایۀ کار خود قرار داده و دربارۀ یهودیانی است که در جریان حملۀ نازی­ها به غربِ شوروی و بلاروس، موفق شدند خود را از چنگ برنامۀ دستگیری و کشتارهای دسته جمعی آلمان­ها نجات دهند و به دلِ جنگل­های غرب روسیه پناه بیاورند و البته در آن­جا نیز با دشواری­های بسیاری روبه­رو شدند. ادوارد زوییک که پیش از این فیلم­هایی همچون «افتخار» (۱۹۸۹)، افسانه­های پاییزی (۱۹۹۴)، آخرین سامورایی (۲۰۰۳)، الماس خونین (۲۰۰۵) را ساخته و توانایی­اش را در خلق درام­های جنگی و حماسی ثابت کرده، گزینۀ خوبی برای ساخت فیلمی همچون «مقاومت» به نظر می­رسد.

فیلم داستان چهار برادر را روایت می­کند که از قتل عامی در دهکده­ای در بلاروس نجات پیدا کرده­اند و به جنگلی پناه ­آورده­اند و به مرور زمان یهودیان فراری دیگری نیز به آن­ها می­پیوندند و با کمک و همراهی هم اردوگاهی مخفی را در دل جنگل می­سازند. قهرمان فیلم توویا بیلسکی (دانیل کریگ) نام دارد که یک تنه ادارۀ زندگی بازماندگان خانواده­اش و نیز تعداد زیادی از یهودیان را که به او پناه می­آورند، بر عهده می­گیرد. کاراکتر توویا نمونۀ تیپیکال یک قهرمان سینمایی است؛ آدمی که در برابر مشکل­های ریز و درشت کمر خم نمی­کند و از ابتدا تا پایان قصه، کم و بیش، شمایل­اش را به عنوان یک قهرمان نگاه می­دارد. با این وجود زوییک و هم­کار فیلم­نامه ­نویس­اش، کلیتون فرومان، که سناریوی این اثر را بر مبنای کتابی غیرداستانی به نام «مقاومت، پارتیزان­های بیلسکی» نوشته­اند، تلاش کرده­اند که در کنار ارائۀ تصویری جاندار و تأثر برانگیز از وضعیت فلاکت­بار یهودیان در جریان جنگ جهانی دوم (چیزی در راستای همان شعارهای تبلیغاتی بارها گفته شده)، هم در مورد شخصیت توویا و هم دربارۀ دیگر کاراکترهای اصلی فیلم اندکی نیز به فکر عنصر مهم شخصیت­پردازی باشند و به تیپ­سازی­های معمول اکتفا نکنند.

توویا یک قاچاقچی سابقه­دار است که پلیس محلی نیز به دنبالش می­گردد. او با آن­که از نیمه­های فیلم، جایی که تعداد افراد اردوگاهش روز به روز افزایش می­یابند، سیمای یک قهرمان نجات­دهنده را پیدا می­کند، اما کم و بیش ویژگی­های منفی انسانی هم دارد؛ هرچند که زوییک حواس­اش بوده که چهرۀ قهرمان فیلمش تا آن­جا که ممکن است، خدشه­دار نشود. توویا به خونخواهی خانواده­اش و یهودیانی ­که به­دست یک افسر پلیس محلی، شکار می­شوند، آن نظامی و خانواده­اش را قتل­عام می­کند و یا برای نجات خود و افراد گروهش دست به سرقت هم می­زند (اشاره به گفته­های آن افسر نظامی روس که آوازۀ توویا بیلسکی به گوش­اش رسیده است). در این میان حتی زوس، برادر توویا (با بازی خوب لیو شریبر) را می­توان سیمایی منفی­تر و خشن­تر از قهرمان داستان بنامیم. زوس و همراهانش گشتی­های آلمانی را قتل عام می­کنند و حتی در جایی از فیلم- پس از آن­که پیرمردی شیرفروش که زخم­خوردۀ حملۀ زوس به محموله­اش است، محل اختفای یهودیان را به آلمان­ها و پلیس لو می­دهد- زوس آرزو می­کند که ای کاش در جریان دستبرد به گاری آن پیرمرد، او را می­کُشت و حتی به کنایه از توییا انتقاد می­کند که شعارها و سیاست­های انسان­دوستانۀ او دیگر فایده­ای ندارد.

در حقیقت ادوارد زوییک در کنار موج تبلیغاتی حاکم بر فیلمش، با تکیه بر همین سکانس­ها که تعدادشان در فیلم زیاد نیست، می­خواهد به پلیدی­های آشکار و پنهان جنگ و کشتار هم کنایه­ای بزند. برخی رفتارهای خشن و زمخت زوس یا حتی در سکانسی که یهودی­های داغ­دیده پس از پشت سر گذاشتن مرارت­های بسیار تمام عقده­ها و خشم خود را بر سر آن اسیر آلمانی خالی می­کنند و او را به قتل می­رسانند و البته توویا هم با سکوت معنادارش به آن­ها اجازه می­دهد که انتقامی دسته جمعی بگیرند (یکی از سکانس­های خوب فیلم که یادآور مراسم آیینی انسان­های پیش از میلاد است)، همه نشانه­هایی از سوی کارگردان هستند که بر تأثیر پیامدهای جنگ بر روح و روان آدم­ها تأکید می­کنند. در حقیقت زوییک می­خواهد حرفی را بزند که بارها و بارها در فیلم­های ضد جنگ دیده و شنیده­ایم؛ واکنش­های آدم­ها در برابر پدیده­های بزرگی همچون جنگ، رفتارهای غیرطبیعی و گاه وحشیانه است که البته این کنش­های نامعمول با سطح فرهنگ و سواد آن­ها ارتباط چندانی ندارد و بسته به شرایط در لحظه رُخ می­دهند.

اما زوییک به دلیل آن­که باید مأموریت­اش را برای رساندن پیام مظلومیت قوم یهود در زمان جنگ جهانی دوم کامل کند، در خیلی از سکانس­های فیلم حرف­ها و شعارهای نچسب و آزار دهنده­ای را در دهان قهرمانش گذاشته که تماشاگر تیزبین در مقایسه با آن رفتارهای قابل توجیه و آمیخته به خشونت­ و کشتار که از توویا و برخی همراهانش سر می­زند، این گفته­های دهان پُرکن را به­عنوان پادزهری در برابر تلخی آن کنش­های خشونت­آمیز جدی نمی­گیرد؛ حتی این نطق­های آتشین را نمی­توان محملی مناسب برای پرداخت بهتر کاراکتر اصلی داستان، به­عنوان یک قهرمان سینمایی، دانست. دیالوگی شعاری همانند «ما همه برای یه چیز انتخاب شده­یم و آن هم انسان بودنه» و یا پس از فرار باسمه­ای و غیرقابل باور تعدادی از یهودیان از گتوی آلمان­ها و پیوستن­شان به اردوگاه توویا گذاشتن دیالوگ­هایی در دهان توویا با این مضمون که «امروز بهترین روز زندگی منه!» و یا «امروز به جای زندگی­هایی که از دست داده­ایم، زندگی جدیدی بنا می­کنیم» همه نمونه­هایی دمِ دستی از برخی دیالوگ­های کلیشه­ای قهرمان قصه هستند که قرار است شکوه و عظمت کاری را که او برای نجات جان هم­کیشان­اش انجام می­دهد، به رُخ بیننده بکشاند. البته سازندگان فیلم تا همین­جا اکتفا نکرده­اند و بدشان نیامده که در داستان­شان ارجاع­هایی مذهبی و قومی به تماشاگر بدهند و در این لابه­لا سیمایی موسی­گونه از قهرمان­شان تعریف کنند. توویا همانند کودکی و جوانی حضرت موسی (ع) که در کاخ فرعون زندگی می­کرد، گذشتۀ چندان روشنی ندارد.

اما اینک در مواجهه با عده­ای ستم­دیده و بی­پناه وجدان­اش بیدار می­شود و سرنوشت عده­ای از نوادگان همان قوم بنی­اسراییل را به­دست می­گیرد؛ برخی از افراد گروه (همانند آن جوانی که در نیمه­های داستان خود را به اردوگاه رسانده) و یا معلم پیری که در پایان فیلم جان خود را از دست می­دهد، از توویا به عنوان منجی یاد می­کنند؛ در دلِ سرمای زمستان توویا برای نجات افراد گروهش از گرسنگی اسب سپید مورد علاقه­اش را می­کشد و حتی جایی در فصل­های پایانی اثر، پس از بمباران هوایی، بازماندۀ یهودیان اردوگاه که همانند قوم بنی­اسراییل از چنگ تعقیب­کنندگان خود می­گریزند، به رودخانه­ای می­رسند و نمی­دانند چه باید بکنند (مشابه موقعیتی که پیامبر یهودیان با آن روبه­رو شد) و این اتفاق درست همزمان است با سالگرد عید فصح (روزی که حضرت موسی (ع) قوم بنی­اسراییل را به سلامت از رود نیل و صحرای سینا عبور داد). البته در این­جا زوییک تلاش کرده که از معادل سازی­های آزار دهنده و گل­درشت پرهیز کند؛ خوشبختانه نه معجزه­ای می­بینیم و نه توویا دیگر آن توان گذشته را برای رهبری آن همه آدم هراسان و بی­پناه دارد و البته این­بار سخنان آتشین و تحریک کنندۀ آساییل (جیمی بیل)- برادر توویا- است که همه را به ادامۀ مقاومت و رفتن به سوی آینده­ای بهتر تشویق می­کند.

زوییک همانند بسیاری از هم­تایان­اش که فیلم­هایی در رابطه با موضوع یهودیان در جریان نسل­کشی­های جنگ جهانی دوم ساخته­اند و البته در پیروی از قوانین نانوشتۀ موجود در سینمای غرب که بدش نمی­آید بر جریان­های سیاسی سوار شود، در این فیلم به دامان همان اغراق­سازی­ها و احساسات­گرایی آشنایی می­افتد که پیش از این هم بارها و بارها دیده­ایم. بیشتر سکانس­های «مقاومت» در جنگل می­گذرد و در این میان با پلان­های بسیاری روبه­رو می­شویم که چهره­های دردمند و زجرکشیدۀ یهودیان بی­پناه را به تصویر می­کشند که در سکوت سرد و بی­روح جنگل تکه­نانی را به دهان می­گیرند و مقدار اندکی غذا را دست به دست می­چرخانند و یا از سرما به خود می­لرزند (سکانسی از فیلم دوربین روی چهرۀ افراد حاضر در اردوگاه رژه می­رود و یکی از آن­ها با ویولُن ترانه­ای اندهناک را می­نوازد) و این چیزی جز همان مظلوم­نمایی جعلی و آزار دهنده­ای نیست که سازندگان فیلم قصد نمایش­اش را دارند (هرچند که با تکیه بر گواه تاریخ نمی­توان کشتار و شکنجۀ یهودیان را در جریان جنگ دوم جهانی انکار کرد).

قرار است در لابه­لای این تصویرهای سرشار از سانتی­مانتالیسم تماشاگری که شیفته و عاشق سینما و داستان­گویی­های جذاب آن است، رنج و ستمی را که قوم یهود در سال­های جنگ دوم جهانی تحمل کرده­، با جان و دل بپذیرد و به همذات­پنداری غریبی نزدیک شود که هدف اصلی آن دسته از جریان­های سیاسی است که افسار سینمای سیاسی/ تاریخی هالیوود را در دست دارند و می­خواهند با توسل به ابزارهای سینمایی به نیت­های غیرسینمایی خود نزدیک­تر شوند. با وجود آن­که فیلم­نامۀ «مقاومت» بر مبنای همان کلیشه­های آشنا و امتحان پس داده حرکت می­کند، اما در مدت زمان صد و سی و هفت دقیقه­ای که فیلم روایت می­شود، کم­تر شاهد افت در ریتم داستان اثر هستیم و فیلم­نامه نویسان تلاش کرده­اند با خلق داستانک­ها و موقعیت­هایی در دلِ خط روایی اصلی، تماشاگر از فیلم فاصله نگیرد. با این وجود فیلم­نامه در برخی بخش­هایش، به­ویژه جاهایی از قصه که بار عاطفی اثر را به دوش می­کشند، می­لنگد. به عنوان مثال عشق میان زوس و بلا (آیبِن جِجله) خام و سطحی است و با رفتن زوس از اردوگاه توویا و پناه بردن­اش به اردوگاه مدافعان روس­ این موضوع خیلی زود فراموش می­شود و در پایان فیلم و با بازگشت زوس دوباره مطرح شدن­اش کارکردی ندارد. یا باید به مانور فیلم­نامه روی عشق آساییل و هانا اشاره کرد که در نهایت به ازدواج میان­شان ختم می­شود و یا می­توان از عشق پدید آمده میان توویا و لیلکا (آلکسا داوالوس) گفت که بیشتر از کارکرد روایی­شان، قالبی تزیینی و تحمیلی به فیلمی بخشیده­اند که جنبه­های مردانه­اش بیشتر در چشم می­آید و البته برای تماشاگر هم جذاب­تر است. جدا از این موقعیت­های عاطفی نیم­بند و در نیامده، فیلم­نامه در برخی دیگر از قسمت­هایش نیز می­توانست مانور روایی خوبی روی داستانک­هایی داشته باشد که خود به خود جذاب هستند.

به­عنوان مثال درگیری پدید آمده میان توویا و زوس می­توانست بیشتر از این­ها ریشه­دارتر شود و روی موقعیت شخصیت­های اصلی داستان و حتی بر شرایط سکونت افراد اردوگاه توویا تأثیر بگذارد. اما در وضعیت کنونی این دو کاراکتر از یکدیگر جدا می­افتند و تنها هر از چند گاهی باید سری به اردوگاه روس­ها بزنیم و موقعیت نه چندان مطلوب زوس و یارانش را شاهد باشیم و بی­شک اتفاق­هایی نه چندان پُر اهمیت همانند تحقیر یکی از افراد زوس به­دست معاون ویکتور پانچنکو (افسر روس) نمی­توانند روایت موازیِ جاندار و جذابی را در کنار قصۀ اصلی پدید آورند. یا می­توان به موضوع باردار شدن تامارا (جوی مِی) اشاره کرد که وصله­ای نچسب برای یک سوم پایانی داستان است و حذف کردن­اش خللی در روند داستان اصلی ایجاد نمی­کند. اما ادوارد زوییک در مقام کارگردان، همانند دیگر فیلم­های شناخته شده­اش، تلاش کرده با ابزار تصویر تماشاگر را مقهور اثرش کند و در این بین در چند سکانس شاهد تسلط و توانایی­های او در خلق صحنه­های جنگی و حماسی هستیم. از این دیدگاه حتی می­توان «مقاومت» را با «آخرین سامورایی» و به­ویژه سکانس درخشان پایانی­اش مقایسه کرد که تام کروز و کن واتانابه و دیگر سامورایی­ها زیر بارش شکوفه­های بهاری به سمت مرگی خودخواسته می­رفتند.

معادل این سکانس را در فصل پایانی «مقاومت» نیز شاهد هستیم که البته در این­جا زوس و یارانش به کمک توویا و دیگران می­آیند و دسته­ای از نظامیان آلمانی را تار و مار می­کنند و بر خلاف دو اثر پیشین زوییک فیلم پایانی خوش را تجربه می­کند. با این وجود به مدد میزانسن­ها و دکوپاژهای خوب و حساب شدۀ زوییک و نیز موسیقی دل­نشین جیمز نیوتن هوارد که برای این اثر نامزد دریافت جایزۀ اسکار هم شد، سکانس­های نبرد فیلم خوش رنگ و لعاب از کار در آمده است. برای مثال می­توان به سکانسی اشاره کرد که توویا و زوس برای آوردن امپی ­سیلین به مقر ادارۀ لیس می­تازند و توویا در ماشین منتظر زوس و همراهانش می­ماند و ما بیشتر از آن­که اتفاق­های داخل پاسگاه را ببنیم، با توویای نگران همراه هستیم و به انتظار می­نشینیم. یا می­توان به سکانسی اشاره کرد که در اردوگاه توویا به مناسبت عقد میان اساییل و هایا جشن و پایکوبی به راه است و به­طور موازی شاهد حملۀ زوس و یارانش به کاروانی از نظامیان آلمانی هستیم که این دو صحنه­های موازی تقابل میان عشق و خشونت را به خوبی به تماشاگر منتقل می­کند.

«مقاومت» اثری است قالبی از سینمای هالیوود که جدا از جنبه­های ایدئولوژیک آشکارش، می­تواند تماشاگری را که تشنۀ دیدن درام­های حماسی خوش رنگ و لعاب است، راضی نگاه دارد. هرچند که به علت­هایی که برشمرده شد، فیلم تا رسیدن به مرز یک شاهکار سینمایی فاصله­های بسیاری دارد. با این وجود نمی­توان منکر ارزش کار ادوارد زوییک به عنوان کارگردان این اثر شد که با وجود شرایط دشوار تولید (همان­طور که گفته شد بیشتر سکانس­های فیلم در فضای بیرونی و جنگل می­گذرد)، توانسته فیلمی بسازد که در نظر تماشاگر عام و خاص قابل قبول باشد و البته هدف سرمایه­گذاران­اش را نیز برآورده کند. با تکیه بر برخی سکانس­های درخشان فیلمِ «مقاومت» و نیز تعداد دیگری از آثار حماسی و جنگی زوییک، می­توان او را یکی از اندک گزینه­های خوب و مناسب در هالیوود برای ساخت چنین آثاری نامید.

نوشته شده توسط امیررضا نوری پرتو

http://www.cinema-cinemast.blogfa.com