چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا

روایتـی که کامـل نیسـت


روایتـی که کامـل نیسـت

درباره روایت «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» ساخته روح الله حجازی

نویسنده : سید‌سعید ‌هاشم‌زاده

روح‌الله حجازی در چند اثر سینمایی و تلویزیونی‌اش اصرار زیادی به پرداخت فیلمش در شاکله روایت مدرن دارد. روایت مدرن در واقع به صورت خلاصه روایت مبتنی بر خرده پیرنگ‌ها است که با تمرکز بر روی شخصیت‌ها، رویدادهای داستانی را کم و حذف می‌کند و این ارتباطات اشخاص با یکدیگر هستند که فیلم بر روی آن تمرکز خواهد داشت. حجازی در زندگی مشترک آقا و خانم م، فیلم پیشینش، یک بیان مینی مالیستی را پیش گرفته و این بیان را با روایتی که در بیان مفهوم و شناخت شخصیت‌هایش کامل بود، به نمایش گذاشت. او در آقا و خانم م سعی کرد در میان ارتباط سه شخصیت اصلی داستان به واکاوی روابط شخصیت‌ها و دغدغه‌هایشان بپردازد و این ارتباطات را در مسیر داستانی قرار داده و با ایجاد شکست در رابطه زن و شوهری براساس یک شک، داستان را دچار تعلیق و بحران کند و مسیر داستانی را تغییر دهد. در فیلم قبلی حجازی، سکانس‌های مهم و قابل تاملی بنا بر همین بحران میان شخصیت‌ها ایجاد شده بود، سکانس معروف ابراهیم حاتمی‌کیا و حمید فرخ‌نژاد نیز جزو همین فصل‌های مهم در بحران داستانی محسوب می‌شود و در نهایت این موقعیت به پایانی باز ختم می‌شود. پایان بازی درست و بجا که در آن اهمیت موقعیت و نیز درستی معلق ماندن در نقطه پایانی داستان را متوجه می‌شویم و مفهوم اثر در همین نقطه است که کامل می‌گردد.

اما زندگی مشترک آقای محمودی و بانو، با چنین رفتاری در خلق روایت، موقعیت داستانی و نیز ایجاد بحران نتوانسته است تاثیر فیلم پیشین حجازی را داشته باشد. در این فیلم همچون فیلم قبلی این تمرکز بر روی روابط است که مد نظر کارگردان و پیش از آن نویسنده قرار گرفته اما این روابط عمیق نمی‌شود. هرگز مسئله کاراکترها تبدیل به دغدغه بیننده نشده و نیز مسئله‌ای که باید موقعیت را به سمت بحران ببرد طرح نمی‌گردد. هنوز شخصیت‌ها و ارتباط‌هایشان با یکدیگر را حتی در رفتارها و عمل‌ها و عکس‌العمل‌هایی سطحی متوجه نشده‌ایم، بحران بوجود می‌آید و این بحران سریعا به سمت نقطه پایانی داستان پیش می‌رود، و داستان در پایانی باز به خاتمه می‌رسد در حالی که گویی کلیت آن عقیم مانده است. اینکه مسئله شخصیت‌ها تبدیل به مسئله ما و بحران آنها تبدیل به بحران ما نمی‌شود از دو جنبه قابل بررسی است. نخست اینکه ممکن است دیدگاه روح‌الله حجازی در مورد نزدیکی مخاطب به شخصیت‌هایش کمی با فاصله‌گذاری و بدون در نظر گرفتن همذات پنداری همراه باشد که در برخی از فیلم‌های شاخص روایت مدرن نیز دیده شده است. نوع اجرای بازیگری نیز این گمان را بوجود می‌آورد که بازی‌های درونگرا و کمتر بیرونی بازیگران و در کل کنترل عمل‌ها و عکس‌العمل‌ها حتی در سکانس‌های احساسی، به نوعی تصمیم کارگردان برای دوری هر چه بیشتر مخاطب نسبت به کاراکتر‌های فیلم است اما در برابر این گمان پرسشی که بوجود می‌آید این است که اساس پرداخت به خرده داستان‌ها و تعمق در شخصیت‌ها نیاز به شناخت هر چه بیشتر کاراکتر‌ها توسط بیننده دارد و اصلا فاصله‌گذاری و تبدیل کردن زاویه دید تماشاگر از بیننده ناظر کل به بیننده‌ای که باید قضاوت کند جزو اصول روایت مدرن حداقل در وهله نخست، محسوب نمی‌گردد. اساسا اگر کارگردان قصد داشته باشد تا این فاصله‌گذاری را بوجود آورد باید نخست به شخصیت‌ها نزدیک گردد و سپس با آنها فاصله بگیرد. در دومین جنبه، فیلمساز و فیلمنامه‌نویس در پی مطرح کردن مفهوم داستان خود بنظر می‌رسد که در حال نمایش تناقضی نسلی هستند تا پرداخت شخصیت‌های آن نسل‌ها. بیشتر دیالوگ‌های فیلم درباره زندگی زناشویی است و در فیلم نظاره‌گر زوجی سنتی در برابر زوجی (اگر بتوان گفت زوج) جوان و مدرن هستیم، که یکی با عقد و با قرار دادهای اجتماعی نسل پیشین زندگی کرده و دیگری ‌درست مخالف زوج دیگر، آزادانه حق انتخاب هرگونه ارتباط خارجی حتی خارج از عرف را دارد. هنگامی‌که این اختلاف نسلی میان دو دیدگاه سنتی و مدرن طرح می‌گردد، مفهوم بر شخصیت‌ها غلبه می‌کند. در واقع دیالوگ‌های شخصیت‌ها گفته می‌شوند تا مفهوم مد‌نظر مولف به چشم بیاید تا اینکه رابطه بین شخصیت‌ها شکل بگیرد، عمیق گردد و بیننده را به نزدیکی با شخصیت‌ها وادارد و آنگاه بحران را ایجاد کند. احساس می‌شود که حجازی در روایت خود نمی‌خواهد قضاوتی در قبال هیچکدام از کاراکترهایش نشان دهد. این نوع قضاوت نکردن در نزدیک نشدن به کاراکترها و نیز طرح نشدن سرانجامی برای آنان‌ مشخص می‌شود. اما بنظر می‌رسد این قضاوت نکردن به نوعی مربوط به شیوه روایتی کارگردان نیست بلکه او به علت ناتوانی در بوجود آوردن پایانی معقول نمی‌تواند داستانش را به سرانجام برساند و موفق شود تا سرانجام کاراکترهایش را بداند و این دوری از قضاوت تنها بهانه ای شده است تا حجازی پایان اثرش را در وضعیتی معلق و باز رها کند.

از سوی دیگر نبود دید کارگردان و برقرار نکردن نسبت جانبدارانه او با یک یا چند شخصیت، باز این شبه را به وجود می‌آورد که حجازی تنها یک وضعیت را به نمایش گذاشته است که در آن نمی‌تواند سمت کسی یا چیزی را بگیرد. گویی مولف به این مسئله نمی‌اندیشد که تنها بیان یک وضعیت یا مفهوم کلی نمی‌تواند برای یک روایت کافی و باثمر باشد و لازم است تا در روایت داستانی اخلاقی، که فکر می‌کنم مقصود مولف باشد، نقد و تحلیل و سویه کارگردان باید معین گردد. روایت مدرن شاید سخت‌ترین شیوه روایتگری در سینماست. روایتی که با پرداخت بر روی جزئیات خرده داستان‌ها را گسترش می‌دهد و با تعمق بر روی شخصیت‌ها، مخاطب را با او همراه می‌سازد. حجازی نه در خرده داستان‌ها و نه در عمیق کردن شخصیت‌ها و روابطشان، موفق بوده و نه شکلی درست از روایتی مدرن را همچون آثار پیشینش توانسته ارائه دهد.