جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

توماس هابز نظریه پرداز مطلق گرایی


توماس هابز نظریه پرداز مطلق گرایی

توماس هابز فیلسوف و اندیشه ورز شهیر انگلیسی, فلسفه سیاسی خویش را در مهم ترین و درخشان ترین اثرش, لویاتان leviathan یا ماده, صورت و قدرت حکومت دینی و مدنی به نگارش در آورده, و در سال ۱۶۵۱ میلادی منتشر کرده است

توماس هابز فیلسوف و اندیشه ورز شهیر انگلیسی، فلسفه سیاسی خویش را در مهم ترین و درخشان ترین اثرش، "لویاتان (‏leviathan‏)؛ یا ماده، صورت و قدرت حکومت دینی و مدنی" به نگارش در آورده، و در سال ۱۶۵۱ میلادی منتشر کرده است. نتیجه بحث در کتاب لویاتان این است که به منظور استقرار جامعه ای انسانی بر مبنای امنیتی پایدار، وجود یک قوه قانونگذاری مطلق و قراردادی، در دست یک فرمانروای واحد ضرورت دارد. اقتدار و حاکمیت تقسیم شده که دستورالعملی برای نا امنی و کشمکش است. همین نتیجه گیری است که هابز را به نظریه پردازان مطلق گرایی پیوند داده و تلویحاً او را متهم به اقتدارگرایی کرده است.

اما آنچه بویژه در کتاب لویاتان اهمیت دارد نتیجه گیری ها نیست، بلکه استدلال ها و فرایندی است که به این نتیجه می رسند. این مطالب چنان غیر سنتی و شگفت آورند که به رغم نتیجه گیری های ظاهراً اطمینان بخش آن، پادشاهان معاصر به هابز اعتماد نداشتند و او را سرزنش می کردند. برهان های هابز هیچ گونه وجه اشتراکی با استدلال های نظریه پردازان حقوق الهی نداشت. ساختار اثر او متکی بر نقل قول های بزرگان یا ارجاع با آثار پیشینیان نیست. روش او از آنچه وی آنها را مفروضات تجربی می نامد آغاز می شود.

از دیدگاه هابز، انسان ها به مثابه بخش هایی از طبیعت نگریسته می شوند و از قوانین بنیادی حاکم بر سایر موجودات طبیعی تبعیت می کند. مادام که فرد در این جهان زندگی می کند، از چیزی به نام آسودگی دائمی ذهن خبری نیست، زیرا زندگی جز جنبش نیست و هرگز نمی تواند خالی از هراس، میل و احساس باشد.

از نظر هابز جهان طبیعی از اجسام خاص و منفرد و منفصل تشکیل می شود، و انسان ها نیز از این اصل تبعیت می کنند. هر یک از آنها موجودی قائم به ذات، خودجنبنده و معطوف به خود است. طبعاً انسان هابزی فاقد هر گونه کیفیت اجتماعی است: "ما جامعه را بنا بر طبیعتمان به خاطر خود جامعه نمی جوییم، بلکه به این علت که احیاناً امتیاز یا منفعتی کسب کنیم؛ اینها امیال اولیه ماست و خواستن جامعه فرع بر آن قرار می گیرد." هابز به روشنی میان انسان و موجودات طبیعتاً اجتماعی از قبیل زنبورها و مورچگان فرق می گذارد و آن تقارنی را که بین صلاح عمومی و منافع خصوصی در دنیای این حشرات وجود دارد در مورد اجتماعات انسانی نفی می کند.‏

هابز معتقد است که در طبیعت انسان سه انگیزه اصلی برای کشمکش وجود دارد: نخست رقابت، دوم ترس و سوم طلب عزت و افتخار. علت اول آدمیان را برای کسب سود، علت دوم برای کسب امنیت و علت سوم برای کسب اعتبار و شهرت به تعدی وا می دارد. البته انسان جنبه دیگری هم دارد؛ یعنی برخی از امیال او را به سوی صلح و هماهنگی می برند ولی چون تمایل عمومی آنها در درجه اول خواهشی است دائم و بی آرام که در جستوی قدرت در پی قدرت است، اگر یک قدرت مشترک وجود نداشته باشد، مردم پیوسته در وضع جنگ همه بر ضد همه خواهند بود، زیرا انسان گرگ انسان است. (‏homo homini lupus‏).‏

منظور هابز در این باره این است که هر چند آدمی بی شک خواهان صلح است، ولی ترس او از دیگران، اشتیاق او به حفظ آنچه که در اختیار دارد، تمایل خودخواهانه و حریصانه او برای تحصیل چیزهای بیش تر، یعنی رغبت ها و نفرت های اصلی، وی را بر آن می دارد که همواره با همسایگان خود در ستیز باشد. و تنها یک چیز می تواند این تمایلات انسان را کنترل کند و آن زور است.

بر اساس این مسئله، هابز در لویاتان روی هم رفته نوزده قانون طبیعی زندگی جمعی را بیان می کند که به موجب قانون سوم آن، آدمیان باید پیمان هایی را که منعقد می سازند، به جای آوردند که بدون آن، پیمان ها بیهوده اند و جز کلماتی پوچ، چیزی نیستند و اگر آدمیان حقوق خود را بر همه چیزها حفظ کنند، ما همچنان در وضع جنگ باقی خواهیم ماند. می توان از فلسفه سیاسی هابز، برآیندهای زیر را نمایان ساخت:

۱ - جامعه مدنی بر پایه قرارداد اجتماعی بنا شده و از نهاد دولت تفکیک ناپذیر است. در این رهیافت، کلیسا نیز در قلمرو دولت قرار می گیرد.

۲ - مبنای مشروعیت اجتماع مدنی، قرار داد اجتماعی افراد و شهروندان بین خودشان است؛ نه بین آنها و حاکم.

۳ - قدرت زمامدار، مطلقه و تفکیک ناپذیر است.

۴ - نظریه اوتوریتاریسم مورد نظر هابز، پیوندی با نظریه حق الهی پادشاهان یا مینای حق توارث ندارد.

۵ - هابز در لویاتان با صراحت از جامعه مدنی سخن رانده و آن را بر پایه قرار داد اجتماعی سامان داده است، از این رو گاهی وی را بنیانگذار جامعه مدنی در دوران مدرن و مبتکر نظریه قرار داد اجتماعی می نامند.

از دیدگاه هابز، مردم تنها به یک علت به تاسیس یک قدرت حاکمه اقدام می کنند و آن میل ایشان به صلح و امنیت است. از این رو حکمرانی که آنان بر می گمارند، باید برای رسیدن به این مقصود به حد کافی از منابع قدرت برخوردار باشد.‏

باید در نظر داشته باشیم که هیچ یک از صاحب نظران به روشنی هابز نقش محوری امیال را در نظریه لیبرالی طبع بشر نپرورانده باشد. این امیال اند که به اعمال ما جان می بخشند و بر آنها سلطه دارند. عقل و اندیشه در رابط با آنها صرفاً ابزارند. نه تنها عقل، که اخلاقیات نیز تابع امیال اند، چرا که از دیدگاه هابز خوب و بد اسامی ساده ای هستند که ما به موضوعات مورد علاقه یا نفرت فردی خاص خود داده ایم. هیچ قانون خوب و بدی که ریشه در ماهیت خود موضوع داشته باشد وجود ندارد، بلکه این مفاهیم متعلق به آن کسی است که آن ها را به کار می برد.‏

برداشت هابز از سرشت آدمی، نشانگر تغییری در خود مفهوم سرشت است. مفهوم سرشت از مقوله ای اخلاقی که بر مقاصد و غایت های الهی دلالت می کرد و تحقق آنها بر هر موجود طبیعی واجب بود، به مفهوم شالوده تقلیل ناپذیر، غیر اخلاقی و ضد اجتماعی انگیزش ها تبدیل شد. از این مفهوم سرشت انسان چنین نتیجه گیری شد که حالت طبیعی فرضی، صرفاً حالتی از رقابت نا محدود است، یعنی آنچه هابز آن را "جنگ انسان با انسان" می نامد.

نخستین تعریف هابز از آزادی، فقدان موانع خارجی است و هنگامی که به بازنگری موضوع می پردازند، مفهوم آن را روشن می کند. یک مانع داخلی یعنی چیزی که "در ساختمان خود شی است" نه بر آزادی، که بر قدرت دلالت می کند. وی موافق با این تعریف بر این نظر بود که "ترس و آزدی با هم سازگارند، زیرا شخصی که کالاهای خود را به دریا می ریزد تا از غرق شدن کشتی جلوگیری کند، می تواند طور دیگری هم عمل کند." بنابراین عمل او یک عمل انسان آزاد است.‏

نقد: یکی از انتقادهایی که به کرّات بر توصیف هابز در خصوص وضع طبیعی اقامه شده این است که او تصویری بیش از اندازه دلگیر از طبیعت آدمی در حالت فارغ از تاثیر متمدن ساز و ادب آموز حکومت ترسیم می کند. هابز بر آن است که انسان ها در کنه وجود خویش همگی خودخواه هستند و فقط در این

اندیشه اند که امیال و خواسته های خود را برآورده سازند. در حالی که شماری زیادی از فیلسوفان بر این عقیده اند که نوع دوستی خصلتی نسبتاً عام در آدمیان است و بی آنکه نیازی به تهدید زور باشد، تشریک مساعی میان افراد امکان پذیر است.‏

نقد دیگری که بر توصیف هابز اقامه شده این است که او دلایلی به دست نمی دهد تا آدمی هنگامی که بتواند از مجازات نقض قرار داد اجتماعی در امان بماند وفاداری اش را به این قرارداد حفظ کند. اگر آن طور که هابز استدلال می کند، برای وادار ساختن مردمان به پایبندی نسبت به قراردادهایشان در وضع طبیعی نیاز به زور باشد، در این صورت برای واداشتن همان مردمان به وفاداری نسبت به قوانین مدنی ابزار زور لازم خواهد بود، ولی هیچ حکومتی نمی تواند در همه اوقات بر اعمال یکایک افراد نظارت کند، و این مردم هستند که بنا به مصلحت و صلح دوستی ذاتی خود عمل می کنند.‏

یک انتقاد بنیادی بر روش شناسی هابز این است که وضع طبیعی مورد نظر او پنداری بی معناست که ربطی به تاریخ ندارد و به نحوی ساخته و پرداخته شده است که به او مجال می دهد تا پیشداوری های سلطنت طلبانه اش را به طرزی پنهانی وارد میدان کند آن هم به گونه ای که انگار این پیشداوری ها نتایج براهین عقلی هستند.‏

به نظر می رسد که هابز همانند سلف خود افلاطون، حاضر است در جامعه آرمانی خویش آزادی شهرواندان را به میزان چشمگیری کاهش دهد. از باب مثال به اعتقاد او اعمال سانسور به دست حاکم مطلق کاملاً قابل قبول و در واقع مطلوب است. نباید کتابی را پیش از بررسی آموزه هایش و سنجش آن از حیث گرایش به اعتلای صلح و آرامش منتشر کرد. بر عهده حاکم مطلق است که اعلام دارد چه چیز درست است یا نادرست. این جنبه از بدیل برای وضع طبیعی به مذاق کثیری از افراد تلخ می آید. درست است که هابز برای قدرت عمل حاکم مطلق در انجام دادن آن چه دلخواه اوست حدود و ثغوری مقرر می دارد، ولی این حدود و ثغور آن اندازه سفت و سخت نیستند که نگذارند کشور به صورت حکومتی تمامت خواه با همه مقتضیات آن در آید.‏

میرعماد اشراقی

منابع:

جامعه برین، سید موسی میر مدرس، قم: بوستان کتاب، ۱۳۸۰

لیبرالیسم غرب ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۷

آثار کلاسیک فلسفه، مترجم مسعود علیا، تهران: ققنوس، ۱۳۸۲