چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

زندگی به روایت مرگ


زندگی به روایت مرگ

تفسیر زندگی و فهم اعماق نظری آن, بدون درك عمیق از مسئله مرگ, امكان ندارد نه فقط بدان رو كه گفته اند تعرف الاشیاء باضدادها بلكه نیز از این جهت كه هیچ جمله ای را تا پایان نگرفته است, اجازه تفسیر و مفهوم گیری و معنایابی نداریم زندگی با تولد ـ یا كمی پیش از آن ـ آغاز می شود, اما معناداری خود را از مرگ می ستاند مرگ, در مقابل همه آنچه از ما می گیرد, بهای آن را نیز می پردازد; بهایی كه می توانیم با آن, بسی بیش از آنچه داده ایم, باز پس گیریم

تفسیر زندگی و فهم اعماق نظری آن, بدون درك عمیق از مسئله مرگ, امكان ندارد. نه فقط بدان رو كه گفته اند (تعرف الاشیاء باضدادها) بلكه نیز از این جهت كه هیچ جمله ای را تا پایان نگرفته است, اجازه تفسیر و مفهوم گیری و معنایابی نداریم. زندگی با تولد ـ یا كمی پیش از آن ـ آغاز می شود, اما معناداری خود را از مرگ می ستاند. مرگ, در مقابل همه آنچه از ما می گیرد, بهای آن را نیز می پردازد; بهایی كه می توانیم با آن, بسی بیش از آنچه داده ایم, باز پس گیریم.

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی

تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من ز او عمری ستانم جاودان

او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ۱

در اینجا مولوی, در مقابل لباسی ژنده و پر از وصله و پینه, عمری جاودان از مرگ طلب می كند و هم بدین روست كه آن را (عروسی ابد) می خواند:

مرگ ما هست, عروسی ابد

سرّ آن چیست؟ هو الله احد۲

تفسیر زندگی و فهم اعماق نظری آن, بدون درك عمیق از مسئله مرگ, امكان ندارد. نه فقط بدان رو كه گفته اند (تعرف الاشیاء باضدادها) بلكه نیز از این جهت كه هیچ جمله ای را تا پایان نگرفته است, اجازت تفسیر و مفهوم گیری و معنایابی نداریم. نقطه, به ما اجازه می دهد كه درباره معنا و صدق و كذب جمله, قضاوت كنیم و تا پیش از آن, فقط باید انتظار كشید. وقتی در پایان عبارتی كوتاه یا بلند, نقطه می گذاریم, در واقع به خواننده خود اجازه داده ایم كه درباره آن و معنای ساده یا دشوارش, داوری كند. مفهوم گیری از جمله ای كه هنوز (یصحّ السكوت علیها) نشده است, نوعی تعجیل شیطانی است. اگر گفته اند (عجله از شیطان است) چون او صبر نكرد تا بداند كه با این خاك, چه روحی درخواهد آمیخت و این روح را سرنوشت چیست.

(…دیو, آدم را نبیند غیر طین)۳

برای پیدا كردن معنای زندگی ـ اگر بدان اعتقادی داشته باشیم ـ راه های بسیاری را می توان پیمود: از تجربی ترین كوره راه های بیولوژیكی گرفته تا عجیب و غریب ترین نگاه های شاعرانه. از میان همه این راه های كوتاه و بلند, یكی نیز این است كه آن را از رهگذر آنچه ضدّ آن می دانیم, بشناسیم. اگرچه در هیچ تفسیر عمیقی از حیات, مرگ ضد زندگانی به شمار نیست, اما میان آن دو تقابلی است كه به هم راه دارند. این دو, این امكان را در اختیار ذهن و امكاناتِ علمی ما می گذارند كه یكی را در پرتو دیگری بشناسیم. به ویژه آنكه در هر نظام اندیشگی و فلسفه قدیم و جدیدی, بحث معناداری زندگی, ربط ناگزیری با مرگ پیدا می كند. غیر از ادیان و جهان بینی های خدامحور, همه فلسفه های ریز و درشت بشری نیز خود را موظف به بحث و گزارش درباره مرگ دانسته اند. موضوع مرگ و حیات پس از آن, اهمیت ویژه ای نیز برای فلسفه دارد; زیرا (جاودانگی, تنها مسئله ای است كه فلسفه در آن قدرت پیش گویی می یابد و می تواند از امكان یا استحاله جاودانگی و زندگی پس از مرگ, سخن بگوید و, در صورت امكان, آن را تبیین كند.)۴ البته همه فلسفه ها یا گرایش های فكری, به یك اندازه, گرد موضوع مرگ نمی چرخند. در این میان, فلسفه های اگزیستانسیالیستی بیش از همه به این موضوع شگفت توجه می كنند. شاید دلیل این توجه عمیق و درگیری تمام عیار, این باشد كه این نوع نحله های فكری, بیش از سایر مكاتب رقیب خود, به (زندگی) اهمیت می دهند; یعنی دلیل اهتمام آنها به مسئله مرگ, احترام آنها به زندگی است. هرقدر كه نظام های فكری ـ فلسفی, بیشتر موضوع زندگی را در دستور كار خود بگنجانند, به همان اندازه ناگزیر به پرداختن به موضوع مرگ هستند. بنابراین می توان این ادعا را كمابیش پذیرفت كه اگرچه سیر طبیعی انسان (از زندگی به مرگ) است, اما سیر نظری و اندیشگی او باید (از مرگ به زندگی) باشد. نگاه به زندگی و معنا و حقیقت آن, از این زاویه دستاوردهای ویژه و مغتنمی دارد كه نمی توان از آنها چشم پوشید, یا آنها را پشت گوش انداخت. زاویه دیگری كه نزدیك به این چشم انداز حیرت انگیز است, اختلاط مرگ و زندگی درهم است. یعنی یكی را بدون دیگری, به میدان بحث نیاوردن, و هماره یكی را از چشم دیگری دیدن. تفاوت این دو زاویه دید, در نوع ترتب آنها بر یكدیگر است. در دیدگاه نخست, ترتب, می تواند از مقوله زمانی یا موضوعی باشد, اما از منظر دوم, تنها ترتبِ منطقی پذیرفته است; بدون اینكه گفته شود كدام علت است و كدام معلول. عارفان اسلامی, بیشتر از این چشم انداز به این دو موضوع نگریسته اند; یعنی هماره یكی را از منظر دیگری رازگشایی می كنند و هركدام را كه قفلی باشد, كلید آن را در دیگری می جویند. آنچه از این پس می آید, دو ساحت توأم دارد: نخست آنكه (زندگی) را از منظر ضدِ ظاهری آن, یعنی (مرگ) می بیند و دیگر آنكه در این نگاه, چشم به گفته ها و یافته های عارفان نامی و گویندگان بزرگی همچون حافظ و مولوی دارد. و صد البته كه جز گزارشی حدس آلود و برگرفته از بیرونی ترین سطح آثار نوشتاری آنان نیست.

همزادی مرگ و زندگی

هیچ انكار نمی توان كرد كه سمت و سوی تعالیم دینی, یادآوری مرگ و پیش دید آوردن آن است. دین, كه خواهان كنترل و دخالت در زنده ترین بخش های زندگی است, پیروانِ خود را هماره به اندیشیدن درباره مرگ و جهان پس از آن وامی دارد. این توصیه, گویا بیشتر برای آن است كه بتواند زندگی آدمیان را سر و سامان دهد. مرگ و همه آنچه درباره او می دانیم و در متون دینی خوانده ایم, عامل مؤثری در تربیت اخلاقی و تنظیم روابط سالم میان انسان هاست. از همین جاست كه می توان مدعی شد كه بیشترین فایده (مرگ اندیشی) برای (زندگی) است. چنین تأثیر و تأثری, نمودهای عینی فراوانی در فكر و عمل مسلمانان داشته است. مسلمان هماره كوشیده اند مردگان خود را در نزدیك ترین مكان به محل زندگی خود به خاك سپرند. در مهندسی شهرهای قدیم, همیشه گورستان ها متصل و گاه در میانه شهر و روستا بوده است. اگر اكنون به شیوه فرهنگ ها و ملت هایی كه آهنگ فراموش كردن مرگ را دارند, گورستان های خود را در دورترین مكانِ ممكن می سازیم, نوعی دوری و گریز از فرهنگ دینی نیز به شمار است. در میان مسلمانان, آنچه بیشتر و رایج تر بوده است, برگزاری مراسم های پی درپی و متناوب برای مردگان است: از تشییع پیكر بی جان گرفته تا شب سوم, هفت, چهل, سال, یادبود و… اما این رسم نیز در مقابل جشن هایی كه برای تولد می گیریم, در حال رنگ باختن است. سنت های شرقی, پیش از این, بیشتر به مرگ و پیامدهای آن توجه داشت; ولی اكنون به تأسّی از فرهنگ ها و سنت های مدرن, اهمیت و اهتمامی كه به (تولد) می دهد, بیش از توجهی است كه به (مرگ) دارد. این, در حالی است كه هرچه بیشتر به تولدها اهمیت می دهیم و هر تولّدی را بهانه ای برای جشن و شادمانی می كنیم, بیشتر زندگی را فراموش می كنیم. گویا معادله پارادوكسیكالی كه به نظر منطقی نمی آید, بسی مجرّب تر است; یعنی هرچه بیشتر به مرگ می اندیشیم, لذت بیشتری از زندگی خود می بریم. حال و هوای متون عرفانی ـ هم از نوع دینی آن و هم از گروه بشری اش ـ زندگی را با مرگ می آمیزد. كسانی كه در این فضا و محیط تنفس می كنند و خود را در معرض این حال و هوا قرار می دهند, بی اختیار زندگی را از چشم انداز مرگ می بینند. این آمیختگی به قدری است كه مولوی تعبیر (این جهان و آن جهان) را نمی پسندد و نهیب می زند كه این قدر این و آن جهان نگویید; زیرا آن دو را یك جوهر و حقیقت است:

چند گویی این جهان و آن جهان

آن جهان بین وین جهان آمیخته۵

حتی دیوان حافظ نیز كه شاداب ترین و زندگی جوترین دفتر شعر فارسی است, تصویر مرگ را هماره در ذهن خواننده خود زنده نگه می دارد. او به مرگِ مرگ رضایت نمی دهد و گاه با مؤثرترین بیان ها مرگ را در یادها زنده می كند:

ـ آخرالامر گل كوزه گران خواهی شد

حالیا فكر سبو كن كه پر از باده كنی

ـ عاشق شو ورنه روزی كار جهان سرآید

ناخوانده نقش مقصود از كارگاه هستی

ـ این جانِ عاریت كه به حافظ سپرد دوست

روزی رُخش ببینم و تسلیم وی كنم

بیت اخیر, با همه وجود در اختیار و مغناطیس آیه ای است در قرآن كه مرگ را بازپس گیری عاریت و توفی می خواند. به اقتضای پیام و محتوای این آیه قرآنی, مرگ جز وفا كردن به عهد و بازپس دهی جانِ عاریتی نیست. به همین سیاق و سائقه, مرگ را (توفی) خوانده اند; یعنی استیفای آنچه پیشتر گرفته ایم. توفی یا وفات, غیر از فوت است. یكی پایانِ نوعی زندگی استیجاری است و دیگری پایان مطلق. زندگی چنانچه استعاری و از نوع استیجاری باشد, پایان آن غم انگیز نخواهد بود, و اگر گفته اند: (مرگ, پایان كبوتر نیست) یعنی آغاز پروازی است كه وامدار بال های عاریتی و اجاره ای نیست. آیه ای كه در قرآن مجید, مرگ را زنده تر از زندگی عاریتی می شمرد, چنین است: اللهُ یَتَوفّی الانفسُ حینَ مَوتها والّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِكُ الّتی قَضَی عَلیها المَوتَ ویُرسِلُ الاُخری إلی اَجَلٍ مُسَمّی إنَّ فی ذلك لایاتٍ لقومٍ یَتفكّرون.۶ این آیت شگفت قرآنی, دقیق ترین تصویر را از مرگ و زندگی ارائه می دهد. شرح و بیان آن را به مجالی دیگر باید سپرد, اما ترجمه آن به قلم ابوالفتوح رازی, مفسّر نامی شیعی در قرن ششم قمری, بدین قرار است: خدای, جان بردارد جان ها را وقت مرگش, و آن كه نمرد در خوابش بازگیرد جان, آن كه حكم كرده بود بر او مرگ, و فرو گذارد دیگران را تا به وقت نامزده, در این علاماتی هست گروهی را كه اندیشه كنند. حاشیه ای كه مرحوم علامه شعرانی در تفسیر ابوالفتوح رازی بر این آیه دارد, زیرساخت نظری بیت حافظ را آشكارتر می كند: (اهل تفكر و اندیشه گویند برای فهماندن استقلال نفس و بقای آن پس از مرگ, بهتر از این تشبیه و تنظیر ممكن نیست, كه خداوند عامه مردم را بدان متوجه ساخته است. چون جان آدمی در خواب, تن را فی الجمله رها می كند, و در عالم خویش با روحانیان و ملائكه عالم قدس مربوط می گردد. و در آن عالم از اسرار غیب اندكی بر او افاضه می شود; و خواب های صادق كه خبر از آینده می دهند, می بیند, با آنكه چشمش بسته است و ناچار تصدیق می كند عالمی دیگر هست و موجودات آن عالم از اسرار هستی آگاهند و خودش هر قوایی دارد غیر از قوای مادی, و موجودی است مستقل و مرگ همان خواب است, و جان آدمی پس از مرگ باقی است, و مدام با اهل آن عالم محشور. فرق آن است كه ارتباطش در خواب ناقص و موقّت است و در مرگ كامل و ثابت.)۷ از این بیانِ تصویری درباره مرگ و زندگی, برمی آید كه از زندگی به سوی مرگ و عالم پس از آن, دو راه وجود دارد كه یكی موقت اما متناوب است, و دیگری راهِ بی بازگشتی است كه از آمیختن آن دو با هم, حاصل می شود. راه نخست, خواب, و راه دوم مرگ است.

هر شبی از دام تن ارواح را

می رهانی, می كَنی الواح را

می رهند ارواح هر شب زین قفص

فارغان از حكم و گفتار و قصص

شب ز زندان بی خبر زندانیان

شب ز دولت بی خبر سلطانیان

نی غم و اندیشه سود و زیان

نی خیالِ این فلان و آن فلان

حالِ عارف این بود بی خواب هم

گفت ایزد (هُمْ رقودٌ) زین مَرَم

خفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیب رب

آنكه او پنجه نبیند در رقم

فعل پندارد به جنبش از قلم

شمه ای زین حال عارف وانمود

خلق را هم خواب حسّی در رُبود…۸

نظریه پردازی های عرفانی درباره مرگ و زندگی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.