چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
دفاعیه ای برای دست اندرکاران تئاتر
من کاملاً بر این نکته واقفم که اکثریت کسانی که به نوعی با تئاتر سروکار دارند، درصدد رها شدن از قید توضیحات و هنجارهای دست و پاگیر هستند.
از طرف دیگر اکثریت این واژهها و توصیفات همانند بوده و نمیتوان از دست اندرکاران تئاتر به ویژه کارگردانان تئاتر انتظار داشت که فقط در یک قالب خاص مثل پست مدرنیسم خود را محدود کنند. بنابراین این توضیحات غالبا دارای عدم تنوع و نوعی عدم تناجس با طبیعت چندگانه تئاتر هستند. علاوه بر اینها امر دیگری که باعث شده تا در مقام دفاع از اهل تئاتر برآیم این است که وارد شدن به این حوزه ممکن است کمی غیر منطقی به نظر رسد و منجر به تضعیف فرد در حیطه کاری خود شود. نمایشهایی که ناموفق و ناکارآمد هستند بخصوص آنهایی که به صورت مقطعی مورد توجه واقع میشوند، بیشتر در معرض خطر نقد شدن و توصیفات نامنصفانه قرار میگیرند. به کلام دیگر تنها دلیلی که برای تحمل این گروههای نمایشی بر روی سن وجود دارد این است که منتقدان با بیرحمی تمام و بدون هیچ گونه بار احساسی آنها را نقد کرده و به چالش میکشند. سوالی که ممکن است در ذهن طرح شود این است که آیا با تئاترهای پرزرق و برق در سالنهای درجه یک نیز همین برخورد صورت میگیرد؟ البته جواب این سوال قطعا منفی است.
این گونه از نمایشها فقط وابسته به صحنه تئاتر نیستند بلکه از ابزارهای گوناگون برای تحت تاثیر قرار دادن مخاطب خود استفاده میکنند و در نهایت پس از پایان نمایش، محبوب خود را در تاریکی مطلق رها میسازند. چیزی که خالقان این گونه آثار از ما منتقدان میطلبند ثبت و گزارش این صحنههای باشکوه و مجلل بر روی کاغذ بوده که البته بدون استفاده از توضیحات و واژههای رایج در حیطه نقد امکان پذیر نیست. رابطه بین سن و تالار تئاتر را میتوان به نوعی یک رابطه عاشقانه نامید. نمایش برای اثبات وجود خود به المان مهمی به نام تماشاگر به اضافه سالن وابسته است. و وقتی این رابطه دوجانبه دچار گسست میشود راحتتر میتوان درباره دلایل آن بحث و تحلیل نمود. این امر را می توان به این تشبیه کرد که توصیف دوست داشتن یک شخص و دلایل آن غالباً سخت تر از آن است که بگوییم چرا از وی نفرت داشته و مایل به دوری جستن از وی هستیم. جای تعجب نیست که چرا تئوریها و نظریههای معاصر نیز غالبا بر اساس این اصول بنا شدهاند و حول و حوش تجزیه و تحلیل ناهمگونیها و عدم موفقیت میگردند تا بالعکس. در این جا باید به یکی از اعتقادات خود اعتراف کنم که دفاع هرچه صریحتر از خالقان هنر نمایشی است که مقاومتی عجیب در مقابل اتیکت خوردن و طبقهبندی شدن توسط منتقد از خود نشان میدهند.
● فرضیه در برابر تئاتر
آرتور میلر دیدگاه بسیار جالبی را در زمینه نقد ادبی آکادمیک در حوزه تئاتر در دهه ۶۰ ارائه میدهد. از نظر وی منتقدان تئاتر از نمایشهای محبوب و مردمی استقبال میکردند اما در عین حال سعی میکردند که خود نیز جزئی از این جریان غالب باشند که امریست مضحک. حتی برخی از این منتقدان قصد کارگردان شدن، نویسندگی یا حتی ایفای نقش در تئاتر را داشتند. نتیجه این قضیه کاملا معلوم بوده است. منتقد قصد رقابت با هنرمند را میکند و خود نیز دوست دارد محبوب مردم جامعه- از نوع محبوب بودن هنرمندان در جامعه- شود که این خود نیز دارای تبعات منفی برای تئاتر بوده است. هوارد کسیل که مدت زمان طولانی را به عنوان منتقد برای نیویورک دیلی نیوز قلم میزد نیز بر این نظریه صحه میگذارد. بر طبق گفته وی در دهه ۶۰ که هنرهای تجربی در حال رشد و نمو بودند مخاطبان با نوعی تئاتر مواجه شدند که نه تنها آنها را جذب نمیکرد بلکه باعث دفع آنان نیز میشد. کسیل بر این عقیده است که ما هنوز با میراث این گونه نقد هنری که از آن سالها به یادگار مانده دست و پنجه نرم میکنیم که خود باعث دلزدگی برخی از مخاطبان و دوستداران تئاتر شده است.
تاثیر فرضیه و تئوری و تقابل آن با تئاتر موجود در سیستم آموزشی بسیار نمایان است. به طور مثال در بلغارستان به دانشجویان تئاتر و نقد این نظریه ابلاغ میشود که فصاحت در نقد و آسان نمودن مطالب برای مخاطب باعث کسر شان آنها شده و این وظیفه بر عهده نویسندگان درجه سه در حوزه روزنامه نگاری عامه پسند است. این دانشجویان با انواع تئوریهای موجود درحوزه هنرهای نمایشی آشنا میشوند اما در عین حال عاجز از برقرار کردن ارتباط با مخاطب تئاتر هستند. بنابراین نوع نگارش آنها پر از واژگان تخصصی و غالبا نامانوس برای خواننده است که بیشتر مناسب نشریات تخصصی هستند. بنابراین جای تعجب نیست که روزنامههای یومیه عملا منتقدان تئاتر را از خود رانده و هیچ ستونی در روزنامه را به آنها اختصاص نمیدهند.
نتیجه این امر آنست که اخبار تئاتر به صورت همیشگی به سمع و نظر مخاطب نمیرسد. البته عوامل دیگری نیز در این امر دخیلند که در مبحثی دیگر بدان خواهم پرداخت. به هر حال نتیجه هرچه که باشد دارای عواقب وحشتناکی برای تئاتر خواهد بود. نبود منتقد را میتوان به نبود آینه در خانه تشبیه کرد. عدم وجود آینه باعث میشود که فرد تصور صحیحی از ظاهر خود نداشته باشد و تنها بر گفتههای اطرافیان خود تکیه کند که آنها نیز از سر محبت غالبا واقعیت امر را به او نمی گویند. نقد درست نیز غالبا فاقد منتقدانی است که دانش و اطلاعات جامعی در حوزه تئاتر داشته باشند. مایکل فینگلد منتقد درجه یک ویلیج وسیش بر این باور است که دانشگاهها و مراکز آکادمیک ذهن دانشجو را با مسایل نظری پر کرده و آنها را بدون تجربه عملی رها میکنند. از نظر وی جاناتان کالب منتقد جوان و خوش فکر را میتوان جز این دسته به حساب آورد که دارای ذهن و فکر مسموم در حوزه نقد شدهاند.
● ساز مخالف
با وجود تمام این گفتارها من بر این باورم که تودری تا حدودی نقش مثبتی را در حوزه نقد ایفا کرده است. تئاتر تئوریسینهای بزرگی را به خود دیده که وجود آنها باعث توسعه برخی از فنون نمایش شده است. بدون وجود چهرههایی مثل استانیسلاوسکی، گروتسکی و پیتر بروک تئاتر هیچگاه نمیتوانست در جایگاه رفیع کنونی خود قرار داشته باشد و بدون وجود منتقدان تئوریسینی مثل اریک نبتلی درک ما از تئاتر مطمئنا ضعیفتر از امروز بوده است. با این وجود باید تفاوتی بنیادین بین این افراد و کسانی که در حال خلق و تولید واژههای مختلف برای دستهبندی انواع تئاتر هستند قائل شد. گروه دوم فاقد صلاحیت بوده و در پشت پرده واژه کاذب خودساخته خود پناه میگیرند. بنابراین از نظر من تئوریهای جعلی اینان به هیچ وجه مرتبط با خلاقیت و ابتکار نبوده و نشان از فقر هنری دارد.
● شرح و توصیف
من در این جا مایلم اعلام کنم که دارای وجه اشتراکی نیز با دست اندرکاران نمایش هستم وآن مخالفت با توضیحات نامتعارف از نمایش توسط منتقد و اساس نیاز به تحول بنیادین در امر نمایش است. من بر این باور هستم که تا زمانی که منتقد دست از استفاده از واژهها و اصطلاحات نا آشنا و مقالات نامانوس بر ندارد، وجود وی سود چندانی برای تئاتر نخواهد داشت. در آن صورت فقط یک گروه نخبه و خاص قادر به مشارکت در حوزه نقد هستند که این برخلاف روح ذاتی تئاتر بعنوان یک هنر فراگیر است. با ارائه شرح و توصیف، زبان به نوعی نقش رابط بین صحنه تئاتر و جامعه را بازی میکند. توصیف نوعی تصویر مجازی را از صحنه نمایش ارائه میدهد که در ذهن مخاطب نقش میبندد. منتقد بریتانیایی اروینگ واردِل نکته بسیار جالبی را در این خصوص بیان میکند که حاوی پیام بسیار روشنی است. اگر نقد قصد دارد به حیات خود ادامه دهد میبایستی بر قوه توصیف خود تکیه کند. واردل بحث را از منظر دیگری نیز تجزیه تحلیل میکند. او بر این باور است که منتقد نباید از مناظره درباره تئاتر پرهیز کند و فقط به توصیف وقایع بپردازد زیرا این دو به نوعی لازم و ملزوم یکدیگرند. دو نمونه بارز مقاله توصیفی در این جا میتوانند مکمل گفتههای بالا باشند. ویلیام هارت در مقالهای شعرگونه به توصیف شرح حال بازیگران تئاتر میپردازد. وی مقاله خود را به این صورت آغاز میکند:
بازیگران تئاتر نشانگر طبیعت و شخصیت ذاتی انسان هستند. آنها داوطلبان زندگی رویایی هستند که اوج جاهطلبیشان فراتر از ایدههای کوتهبینانهشان نمیرود. اینان پادشاهان امروز و گدایان فردایند که به تنهایی افرادی پوچ و توخالیاند. آنها ترکیبی از خندهها و گریههای تصنعی هستند که که ایدههایشان متعلق به خودشان نیست. ما در مقابل آنها احساس حقارت میکنیم زیرا اینان در صحنه تئاتر چیزی را به تصویر میکشند که ما خواهان آن هستیم. صحنه تئاتر جهان کوچکی است که قسمت غمبار و ملامت بار آن حذف شده است. آنها به ما یادآوری میکنند که کی بخندیم و کی گریه کنیم. تا زمانی که صحنه نمایش در جریان باشد دنیا به گمراهی و تباهی کشیده نخواهد شد. کنف تینان در چشم به راه گدات به سادگی تمام ارزشهایی را که مرتبط با تئاتر هستند را یکباره به کنار گذاشته و آن را بدین گونه توصیف میکند: «به ساختمان گمرک که میرسد نه باری دارد و نه نشانی و نه پاسپورتی. یک هویت بی نام و نشان که اجازه رد شدن از این ساختمان بی درو پیکر را به او میدهد.»
این توصیفی است از نمایشی که جذابیت بیشتری از تمام توصیفات دیگری که من در کتابهای دیگر دیدهام دارد. یک نمایش به عبارتی ابزاریست برای آنکه ما دو ساعتی را در تاریکی بدون خستگی سر کنیم. از نظر من این دو توصیف نه تنها دقیق نیست بلکه بسیار جالب نیز هست. آنها الهام بخش و محرک قوه تخیل بوده و در نهایت با هردوی اصل نمایش و مخاطب آن ارتباط برقرار میکند. زیبایی این دو، خلاقیت آنها در توصیف است. علاوه بر این موضوع، این دو حقیقتی نهفته را نیز آشکار میکنند و آن این است که انتقاد میتواند خود نوعی از گونههای هنر باشد. زیرا عمل نوشتن خود یک حرکت ذهنی و روحی است. البته با محدود کردن عواطف انسانی در نقد و گنجاندن تئوریهای نقد بجای آن روح تئاتر دچار رخوت و سستی شده و از طراوت و شادابی زندگی و صحنه تئاتر دور میشود. آیا تسخیر روح انسان و ارتباط با مخاطب از لحاظ حسی چیزی نیست که نمایش به دنبال آن است؟
● آیا یک سبک جدید نمایش نیازمند سبک جدیدی از نقد است؟
یکی از نویسندگان به نام آناوجا نویک که درباره گرایشات مختلف تئاتر در صربستان می نویسد، معتقد است که ما باید از قید و بند منتقدانی که کارشان خلق سبکهای مختلف نقد و تحلیل است رها شویم و هرگونهای از نمایش را به دست متخصص همان گونه سپرده و از منتقد مطلع در آن حوزه طلب نقد کنیم. نمایشهایی که مضمون فمینیستی دارند را یک فمینیسم باید نقد کند یا مثلا نمایشی که به امور رنگین پوستان بالاخص سیاهان میپردازد را یک منتقد سیاه پوست باید نقد، تجزیه و تحلیل کند. خود من که سالها در آفریقای جنوبی بودم میتوانم کاملا اهمیت این موضوع را درک کنم. امر دیگری که سبکهای جدید نمایشی بدان محتاجند، نقد بیغرض و مرض! است. منتقد باید صراحتا به خالق اثر نقاط ضعف و شایستگی نمایش را اعلام کرده که این صداقت خود منجر به غنی شدن نمایش، تقویت خوش ذوقی و خلاقیت میشود.
بعبارت سادهتر این امر باعث میشود که لباس فاخری بر تن نمایش پوشانده شود که مستحق آن است. نگرانی دیگر من این است که اکثر منتقدان تمایل به آب و تاب دادن هرچه بیشتر تراوشات ذهنی خود دارند و در ارزیابی موضوع خود تا آنجا پیش میروند که بدون دلیل و اثبات اصولی و دقیق، شخصی را به قله قاف میبرند و یا بالعکس وی را خرد و کوچک میشمارند. من بر این باورم که این طرز نگرش خود ناشی از دو پدیده بسیار در خور توجه است. نکته اول این است که جهان پیرامون ما غالبا از فرهنگ جوانان الهام گرفته که این خود دائم در پی نوآوری است. مساله دوم فشار ویرانگری است که سیستم سیاسی و فرهنگی بر ما وارد میآورد. من خود شخصا با این پدیده دست و پنجه نرم کردهام از آنجایی که تا ۲۷ سالگی در اروپای شرقی زیر سیطره کمونیسم زندگی میکردم. منتقد بریتانیایی آلستر مک کاولی به دقت این مشکل نقد و رابطه آن با جامعه را بررسی میکند. او بر این باور است که انسان به نوعی در حال حرکت بسوی قرون وسطی دیگریست و معیارهای اجتماعی در حال کمرنگ شدن و رنگ باختن هستند. کلاسیسیم که تا دوران استراوینسکی و بالانچین دوران شکوفایی خود را طی میکرد به ناگهان به ورطه سقوط افتاده و در معرض انقراض است. استنباط ما از انسان گرایی دچار تمایلات خشن شده و یک نوع روحیه استالینی بر فضا حاکم شده است. به عقیده وی فرهنگ در معرض خطر بوده و اگر ما در قبال این موضوع واکنشی نشان ندهیم بخشی از تمدن بشری به قهقهرا خواهد رفت.
جدای از این اظهارنظر صادقانه و به نوعی دلسوزانه، مساله دیگری که غالبا انتظار آن از منتقد میرود به کارگیری زبانی است که بتوان از طریق آن سادهتر با مخاطب ارتباط برقرار کرد. به عبارتی منتقد به نوعی نقش یک مترجم را بازی میکند که البته اگر بتوان تئاتر را به کتاب تشبیه کرد، در این صورت نقد زبانها و فرهنگهای گوناگون تئاتر در یک قالب واحد عرضه میشود. بنابراین منتقد باید با انواع سبکهای مختلف نمایش آشنا باشد تا از پس این وظیفه خطیر برآید. البته در این جا موضوع مورد بحث به روز یا قدیمی بودن نوع زبان به کار گرفته شده در نقد نیست، بلکه هماهنگی منتقد با حرکت و فرم غالب مد نظر است. برای مثال آیا میتوان گفت که کلمات کنف تینان و یا حتی دست نوشتههای قرن نوزدهمی هزلیت منسوخ و کهنه شدهاند؟ از نظر من جواب منفی است.
سازندگان تئاترهای مدرن مستحق چگونه نقدی هستند؟
یعنی چگونه نقدی مناسب نمایش مثلا کارگردان لیتوانیایی آلویس هرمانیس است که در آن بازیگران بدون استفاده از هیچ گونه کلامی ایفای نقش کردند و در آن به پروسه خارج کردن سالمندان از مناسبات اجتماعی به طرز صحیحی انتقاد نمودند. نمونه دیگر کار کارگردان جوان مجار آرپاد شیلینگ است که نمایش سیاسی وی سرزمین سیاه را شاید بتوان به نوعی اقتباس از سبک و سیاق موزیک رپ دانست و انگاری که نویسنده این نمایش خود دست اندرکار خلق این نوع سبک موسیقی بوده تا یک نمایش با ضابطهها و معیارهای کلاسیک آن. شاید مناسب باشد که در این جا یادی نیز از کارگردان اسلوونیایی نوی سد بکنیم که با همکاری بنیاد تئاتر ملی صربستان سبک جدیدی از تئاتر حماسی را خلق کرده که نماد کمال گرایی تئاتر اروپای شرقی است. این گونه نسل جدید سازندگان آثار نمایشی، هنر نمایش را چنان دچار تغییر و تحول کردهاند که منتقدان قادر به توصیف تئاتر تنها با استفاده از کلمات و واژههای کلیشهای و تئوریهای رایج نبوده و نیازمند راهکاری نوین هستند. در اوایل قرن بیستم جرج جی فیتن آمریکایی در مقالهای نقد تئاتر را اینگونه توصیف کرد: «نقد تئاتر سعی و کوششی است برای قاعده مند کردن هنر محبوب و دلچسب نمایش که میتوان آن را شبیه به هنری کرد که خرامان خرامان به گوشه و کنار زوایای هنرهای دیگر سرک کشیده و ناخنکی به هرکدام از آنها زده و با استفاده از اندوختههای خود سعی دارد تا قلوب ما را مسخر کند! مقاله را با این جمله تمام می کنم که منتقد تمام تلاشش به تصویر کشیدن سبکهای مختلف نمایش با نثری هنرمندانه است که برخی آن را منسوخ میدانند اما به این نکته توجه ندارند که همین نثر کهنه و از مد افتاده خدمت بزرگی به تئاتر- محبوب همیشگی ما- میکند.»
دکتر کالینا استفانو
ترجمه مهدی نصیری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست