پنجشنبه, ۷ تیر, ۱۴۰۳ / 27 June, 2024
برج فراموشی
شرمسار اکنون پی بردهام ماهی برهنهی بیتاجی چند روزیست در بادهای سرخ و تیغهای آتشینی که تا شبگیر میبارند، به این سو غلتیده است. و گرچه اندکی ترشیده است، جیکجیک نه، نالهی کوتاهی دارد. البته چشمهایش را با درماندگی میبندد. سالهاست هیچکاره بودهام، چراکه با بددلی به فارسی خود میپرداختم، اما حالا زبانام ریزریز و سبک شده است. در حاشیهی مادینهیی که دلیرانه میتابد، تاب نمیآورم. در آبدانههای شرجی، شبانه میدمم و دمرو با این خیال میخسبم که چه رنگی چه نشانی از خود میبینم اکنون شرمسار.
هنوز میترسم برخیزم. در پردههای خالیِ باد میپزم. چندیست هشیار در دودی پلنگگونه نشستهام تا روشنایهای بریدهبریده را از سفیدی هر دو چشمام بزدایم. به گردن خالی خود میکوبم. گویی آنچه نگاشتهام، برای سرگرمی نه، برای سر دواندن دیگری وانمودهام. ناامید به رگهای بکرم گوش میدهم، لجنخوارانی سرگردان که روزی بر شقیقهام خواهند بود؟ رویید. آیا تا اینجا هر چه بود، شرح اندامهای چندگانهی انگد روشنان و هو ویدگمان؟*
آیا راهی به گلویم رساندهای؟ در لگنی از آب چسبناک زرد کرده بودیم تا شنزار هوا سوراخهایمان را تنگ ببندد. هووی دود را با نیش سیاه خود بیهوش میدریدی. جانوری انیرانی در دنگالات پرت چرخید. به هر قیمتی نمیبایست سگدو میزدم. هرگز یکریز و با چشمان رمیدهی شبگیر به جیرجیر تیغهای بریده نیاندیشیده بودم. ظلمت بیشک بر شانههای ارهدارم میتاخت. سر برهنهیی را میشناختم که پیشانیام را میشکافت و آهسته و بادقت چند بند از هو ویدگمان را در نفسام میگذارد.
هو ویدگمان
چه ظلمتکدهیی خاموش و پست!
بر نَفس خود میگریم.
پلنگ بدخیم در بهار
تاج بیبو را
در قیلولهی بعدازظهر
میدَرانَد.
چهرهی آزمند خود را
به رنگی اندوهگین در آورده است.
کالبدهای نو
پلنگ را دلتنگ کرده است.
اما درهایی که در بادهای سیاه گشودی
یکشبه با چشمهای کورت پر خواهند شد.
با خوشخیالی
زبانت به آسانی
در تاریکی ترشید.
از راههای درشت و سوزان
نالهی پلنگی
پلکهای خامات را
تکان داد.
روزها و ساعتها را میشمارم
در دود و آبهای سوزان.
و بندبند نگرانام به هم میپیوندد.
در بهار پوست میاندازم.
از سرما دلام میتپد.
خود را فریفتی.
و جیغ پلنگی
بوی کهنهی مردانهیی را
در کام تلخ و ناچیزت
زنده کرد.
چه بدگمان و پریشان
در آن بعدازظهر تابستان
فارسی سره و آسانام را
تکهتکه میشنیدی.
از نوک دیده بودم گند میزنی.
و به یک نظر دودی میآمدی.
آن روز
به هیچ زبانی نمیاندیشیدم.
و بیشرم و شادمان
با پنجهیی تازه
کیسهی نخنمایت را
اکنون که جانات
خُل شده است
هوشمندانه میدرم.
شاپور احمدی
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات انتخابات ریاست جمهوری 1403 مسعود پزشکیان سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم قالیباف ایران علیرضا زاکانی مناظره انتخاباتی مناظره محمدباقر قالیباف
سیل قوه قضاییه تهران هواشناسی سوادکوه قتل فضای مجازی شهدای خدمت شهرداری تهران آتش سوزی آلودگی هوا سازمان هواشناسی
دولت سیزدهم نهضت ملی مسکن بازنشستگان حقوق بازنشستگان قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو مسکن قیمت سکه بانک مرکزی ایران خودرو خودرو
تلویزیون سریال شهید خدمت سینمای ایران رسانه ملی دفاع مقدس سینما تئاتر فیلم حج شهید موسیقی
فناوری دانش بنیان فضا
رژیم صهیونیستی روسیه غزه آمریکا جنگ غزه فلسطین اوکراین ترکیه لبنان اتحادیه اروپا حزب الله لبنان حماس
پرسپولیس فوتبال استقلال یورو 2024 لیگ برتر عبدالکریم حسن باشگاه پرسپولیس خوان کارلوس گاریدو جواد نکونام جام ملت های اروپا لیگ برتر ایران باشگاه استقلال
چین نمایشگاه الکامپ عیسی زارع پور وزیر ارتباطات سامسونگ هوش مصنوعی ایلان ماسک ماه اپل ناسا آیفون
کبد چرب رژیم غذایی دیابت زوال عقل سلامت روده ویتامین سنگ کلیه مغز