شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

چرا باید جامعه شناسی غربی بخوانیم


چرا باید جامعه شناسی غربی بخوانیم

جامعه شناسی رشته ای است که اجمالاً در تعریف کارکرد خود مدعی است که می خواهد جامعه را به صورت علمی مورد بررسی قرار دهد دو نکته اساسی و وجه تمایز این رشته که در قرن ۱۸ توسط اگوست کنت بنیان نهاده شده, همانا تأکید بر «شناختن» و «علمی بودن» است

جامعه شناسی رشته ای است که اجمالاً در تعریف کارکرد خود مدعی است که می خواهد جامعه را به صورت علمی مورد بررسی قرار دهد؛ دو نکته اساسی و وجه تمایز این رشته که در قرن ۱۸ توسط اگوست کنت بنیان نهاده شده، همانا تأکید بر «شناختن» و «علمی بودن» است.

ریشه تأکید جامعه شناسان بر «شناخت و توصیف» جامعه، به نیکولا ماکیاولی، اندیشمند قرن پانزدهم میلادی بازمی گردد و نیز همین تأکید است که جامعه شناسی را از فلسفه اجتماعی و یا علوم اخلاقی پیش از خود متمایز می کند.

ماکیاولی در مقام یک اندیشمند سیاسی، بنیانی نو در دانش سیاست درمی افکند؛ او معتقد است که عصر سیاست نامه نویسی که زبانی تجویزی دارد و در آن به باید و نبایدهای حکومت و حکومت داری شایسته می پرداختند، به پایان رسیده است و در عوض راه درست، این است که ما نحوه حکومت فعلی حاکمان را مطالعه کرده و توصیف کنیم تا از این راه بفهمیم که حکومت ها چطور تأسیس شده و یا بقا پیدا کرده اند.

هدف برتر این مطالعات نیز این است: «تحقق و نگهداری دیرپای دولتی نیرومند و با تمرکز در مقام شرط رونق بورژوازی» (هورکهایمر؛ ۱۳۸۶، ۲۴)

از این پس بود که این اندیشه متناقض نما به عالم علوم انسانی و اجتماعی راه یافت و به یکی از ادعاهای جامعه شناسان نیز بدل شد: ما تنها درپی توصیف جامعه برآمده ایم و به دور از ارزش داوری های اخلاقی- ولی در راستای هدف مقدس حفظ جامعه «مدرن»!- عمل می کنیم.

از همین نقطه می توانیم به تأکید دوم جامعه شناسان، یعنی «علمی» بودن جامعه شناسی بازگردیم.

جامعه شناسی در فضای علم زده حاکم در قرن هجدهم و پیشرفت های جدی دانشمندان علوم طبیعی و تسخیر تکنولوژیک طبیعت در این دوران از یک سو و فضای آشفته اجتماعی این قرن در غرب- به دلیل فروپاشیدن هویت دینی اروپا و نیاز به ارائه بدیلی مناسب و تغییرات هنجاری و ارزشی و غیره- از سوی دیگر ظهور می کند و از همان ابتدا آرزوی رسیدن به موفقیت های علم فیزیک را به عنوان علم مادر در آن دوران، در سر می پروراند؛ آرزویی که امروزه بر طبق شواهد عینی می توان گفت که آن را با خود به گور برده است!

جامعه شناسی که ابتدا کنت، متأثر از فضای آن دوران، نام فیزیک اجتماعی را برایش برگزیده بود، بر آن بود تا مانند فیزیک به قواعد کلی برای شناخت «جامعه» نوظهور صنعتی و مدرن دست یابد تا بتواند به وضع اجتماعی آشفته آن دوران، سروسامانی دهد و جامعه غربی را دوشادوش پیشرفت های علمی، از عقب ماندگی های اجتماعی- فرهنگی نیز نجات داده و تاریخ را با تمدنی عظیم و سعادت بخش! پایان بخشد.

از آن پس، جامعه شناسی که در فرانسه قرن هجدهم بنیان نهاده شده بود، در سایر نقاط دنیای مدرن یعنی اروپا و سپس آمریکا، با مکاتب متفاوت دیگرش ظهور کرد.

اما وضع جامعه شناسی در کشورهای شرقی و اسلامی و به طور خاص ایران، چطور می توانست باشد؟ آیا اساساً «جامعه شناسی»ای به عنوان «علمی» درپی «توصیف»! جهان انسانی با هدف «حفظ سلطه بورژوازی و مدرنیته»، می توانست پدید آید؟

همان طور که گفته شد، جامعه شناسی در شرایط تاریخی قرن هجدهم میلادی در غرب ظهور کرد؛ این زمان مصادف است با قرن دوازدهم هجری در بلاد اسلامی و ایران صفوی.

درحالی که غرب سرمست از پیشرفت های جدی علمی خویش و برای یافتن مواد خام اولیه و نیروی کار و غیره جهت گسترش تولیدات و بازارهای خویش، به استثمار سایر کشورهای جهان روی آورده بود، اوضاع در شرق عالم و در جهان اسلام به گونه ای اسفبار رقم می خورد؛ مسلمانان علاوه بر مشکل اخیر (استثمارگری اروپاییان) با بحران های متعدد داخلی و خارجی دست و پنجه نرم کرده بودند (نظیر حمله مغول، اختلافات داخلی و حکومت های متعدد ظالم، اختلافات فرقه ای و مذهبی و غیره)

همزمان با این دوران رکود و آشفتگی که در ایران گروه هایی از مردم را به سمت صوفی مسلکی و انزواگرایی کشانده بود، جامعه شناسی در غرب مراحل تکوین خویش را سپری می کرد، تا آن که پس از قرن ها و در گذر از فراز و نشیب های بسیار به کشور ما نیز «وارد» شد.

این نکته ای اساسی است که جامعه شناسی در ایران، به عنوان مکتبی در کنار مثلاً مکتب فرانسه، آلمان، انگلیس و غیره «تکوین» پیدا نکرد، بلکه با همان مختصات ذکر شده و همان ویژگی های فرهنگی- اجتماعی خاص به دانشگاه های ایران وارد شد و متأسفانه روشنفکران ما با همان روح «خودباختگی» دیرین خویش دلباخته آن شدند و این درحالی بود که در جامعه بشدت دینی ما، ضدیت جدی با بنیان ها و پیش فرض های اساسی این رشته مدرن وجود داشت. اما البته این ضدیت مانند امروز یک ضدیت آگاهانه نبود؛ یعنی از آنجایی که برخورد ما با مدرنیته، تا مدت ها برخوردی غیرفلسفی بود، کسی شاید بدان شکل از این پیش فرض ها و بنیان ها اطلاعی نداشت تا با آنها به مبارزه اندیشه ای برخیزد، بلکه مشکلی دراین حوزه خاص(جامعه شناسی)، به گونه ای دیگر بروز کرد: عدم کارآیی و کژکارکردی جامعه شناسی و جامعه شناسان.

و این یکی از مسائلی است که محصلان جامعه شناسی در مواجهه با جامعه، همواره با آن دست و پنجه نرم می کنند؛ از یک سو انتظار و از سوی دیگر مقبولیتی که جامعه ایرانی برای نقش آنها به عنوان جامعه شناس قائل است؛ حال سؤال اینجاست که چطور از کسی که جامعه شناسی- با همان تعریف و کارکردی که در قسمت نخست برای آن ذکر شد را- خوانده است، می توان انتظار داشت که جامعه ایرانی را اولا بشناسد و ثانیاً برای مشکلاتش راه حل ارائه دهد؟!

سؤال مهم دیگری که از بحث بالا حاصل می شود، این است که آیا نتیجه این بحث، این است که دیگر نیازی به خواندن جامعه شناسی نداریم و باید این رشته را تعطیل کنیم؟

پاسخ نگارنده به این سؤال منفی است؛ جامعه شناسی را نباید تعطیل کرد، بلکه باید هدف از خواندن آن را مشخص نمود.

دراین شرایط بجاست که این سؤال را پرسید که چرا باید جامعه شناسی خواند؟ به نظر می رسد نیاز به خواندن این رشته نه از جهت استفاده عملی از آن در جامعه برای حل مشکلات و یا حتی توصیف شرایط اجتماعی مان، بلکه بیشتر به دلایل دیگری است.

اول اینکه هدف از خواندن جامعه شناسی، باید شناخت «دیگری» خود باشد. «جامعه شناسی» برای ما به مثابه «تجددشناسی» است. تجددشناسی به معنای فهم جهان مدرن از نگاه خود غربی هاست، یعنی آن طور که آنها خودشان، خودشان را می شناسند و هستی، تاریخ، جامعه و انسان مدرن را تعریف می کنند؛ جامعه شناسی نیز علم فهم جهان مدرن و اداره آن است.

پس مای «مسلمان»، از جهت لزوم «شناخت» موانع موجود (و سپس «مبارزه» و «گذر» از آن)، در راستای تحقق اسلام و تمدن اسلامی، لازم است تا دیگری «غرب» را خوب بشناسیم و برای این منظور باید قبل از هر چیز بدانیم که آنها، خودشان، چطور خودشان را می شناسند.

برای رسیدن به این خودشناسی غربی و دستیابی به امکان گذر از مدرنیته از طریق درک و فهم و شناخت جامعه مدرن، رجوع به جامعه شناسی موجود ضروری به نظر می رسد. (برای مطالعه بیشتر به کتاب تجدد شناسی و غرب شناسی؛ حقیقت های متضاد نوشته دکتر حسین کچویان، ۱۳۸۹، انتشارات امیرکبیر رجوع کنید.)

دومین دلیل مطالعه این رشته نیز این است که به ما، در ساختن دانش اجتماعی جدیدی که برخاسته از جامعه و فرهنگ اسلامی- ایرانی خود باشد، یاری رساند؛ بدین معنی که ما برای ساختن تمدنی جدید، نیاز به دانش اجتماعی متناسب با آن تمدن داریم که نه تنها در «تشکیل» و برپایی آن ما را یاری دهد، بلکه در باز تولید مداوم و «بقا» آن نیز مؤثر افتد.

لذا لازم می آید در این راستا، از تجربه ها و شکست و موفقیت های دیگرانی که زمانی دانشی جدید و متناسب با شرایط تمدنی خویش تولید کرده اند، استفاده کنیم.

پس لازم است که هدف از خواندن جامعه شناسی، واقع بینانه باشد و نیز سطح و نوع توقعی که از این رشته می رود، متناسب با توانایی ها و شأن او باشد.

فراموش نکنیم که جامعه شناسی، بنابر ادعاهای خود جامعه شناسان، تلاشی معرفتی برای حفظ بنیان های جامعه مدرن بوده و پیش فرض ها، بنیان ها و مبانی مدرن آن، ضامن وفاداری همیشگی او به سلطه مدرنیته است.

منبع: خبرگزاری دانشجو

الهام ربیعی



همچنین مشاهده کنید