دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
هدیه
![هدیه](/web/imgs/16/96/oxtsa1.jpeg)
روزی اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته گلی زیبا روی یکی از صندلیها نشسته بود. مقابل او، دخترکی جوان قرار داشت که بینهایت شیفتهٔ زیبائی و شکوه دسته گل پیرمرد شده بود و لحظهای از آن چشم برنمیداشت. زمان پیاده شدن پیرمرد فرا رسید. قبل از توقف اتوبوس در ایستگاه، پیرمرد از جا برخاست، بهسوی دخترک رفت و دسته گل را به او داد و گفت: ”متوجه شدم که تو عاشق این گلها شدهای، آنها را برای همسرم خریده بودم و اکنون مطمئن هستم که او از این که آنها را به تو هدیه بدهم، خوشحالتر خواهد شد. دخترک با خوشحالی، دسته گل را پذیرفت و با چشمهایش پیرمرد را که از اتوبوس پائین میرفت، بدرقه کرد و با تعجب دید که پیرمرد بهسوی دروازهٔ آرامگاه خصوصی در آن سوی خیابان رفت و در کنار نردهٔ در ورودی نشست.
برگرفته از کتاب: ”نوشتههای دلنشین“، ”جهانبخش موسوی رکعتی“
خوزه نورن اسینا
مسعود پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری انتخابات ایران پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری 1403 سعید جلیلی دولت چهاردهم رئیس جمهور انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ ریاست جمهوری
سازمان هواشناسی قتل آلودگی هوا تهران کنکور شهرداری تهران سلامت آموزش و پرورش قوه قضاییه پلیس پلیس راهور محیط زیست
قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو خودرو بانک مرکزی بازار خودرو بورس واردات خودرو قیمت سکه دلار حقوق بازنشستگان بازار سرمایه
عاشورا کتاب برد پیت امام حسین (ع) تلویزیون سینمای ایران کربلا رسانه ملی دفاع مقدس سینما سریال تئاتر
کنکور ۱۴۰۳ باتری ربات
رژیم صهیونیستی جنگ غزه غزه فلسطین روسیه فرانسه اسرائیل انگلیس چین جو بایدن حزب الله لبنان دونالد ترامپ
فوتبال پرسپولیس استقلال یورو 2024 باشگاه پرسپولیس لیگ برتر خوان کارلوس گاریدو نقل و انتقالات لیگ برتر علیرضا بیرانوند تیم ملی اسپانیا تیم ملی آلمان ترکیه
هوش مصنوعی اینترنت اینستاگرام ناسا سامسونگ شیائومی مریخ نوآوری گوگل وزیر ارتباطات
رژیم غذایی کودک ویتامین گرمازدگی سردرد تب دانگ آلزایمر کاهش وزن