دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

کویر


کویر

شن! کویر برهوت! آسمان پرستاره. خاک آفرینش مرا از کویر برداشتند، روزی که مشتی شن بر سرشت من نهادند در گوشم آسمان پرستاره را زمزمه می‌کردند. شن چه ربطی می‌توانست با آسمان پرستاره …

شن! کویر برهوت! آسمان پرستاره. خاک آفرینش مرا از کویر برداشتند، روزی که مشتی شن بر سرشت من نهادند در گوشم آسمان پرستاره را زمزمه می‌کردند. شن چه ربطی می‌توانست با آسمان پرستاره داشته باشد. اولین روز تولدم گرمای دلنشینی را روی پوست تنم احساس کردم. این گرمی خیلی شبیه داغی شن‌های روان کویر بود. مادرم همیشه هنگام بیرون آمدن اولین ستاره مرا به بیرون از خانه می‌برد تا به آسمان لبخند بزنم و آرزو کنم. همواره آرزویم آن بود که درخشان‌ترین ستاره کویر مال من باشد.

مادرم می‌گفت: «اگر روزی دیدی که شن‌های روان کویر روی هم می‌لغزند آرزویت برآورده می‌شود.» چقدر لمس این باور برایم دلنشین بود. بارها به کویر رفتم ولی خبری از تعبیر آرزویم نبود.

حالا که در آستانه مادر شدن ایستاده‌ام هجوم هماهنگ دشتی از شن را می‌بینم که ستاره مرا نوید می‌دهند.

من ستاره‌ام را روی شن‌های داغ می‌گذارم تا او هم کویر را با تمام وجودش احساس کند.