پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
پیشینه مسجد مقدس جمکران
مهمترین پایگاه شیعیان شیفته حضرت بقیه الله ارواحنا فداه، مسجد مقدس جمکران، در شش کیلومتری شهر مذهبی قم است. مطابق آمار، همه ساله، بیش از پانزده میلیون عاشق دل باخته، از سرتاسر میهن اسلامی و جهان، در این پایگاه معنوی، گرد هم میآیند.
آنچه مسلم است، این است که این مسجد، بیش از یک هزار سال پیش به فرمان حضرت بقیه الله ارواحنا فداه، تأسیس گردید و در طول قرون و اعصار، پناهگاه شیعیان و پایگاه منتظران و تجلیگاه حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) بوده است. علامه بزرگوار، میرزا حسین نوری، (متوفای ۱۳۲۰ هجری) در کتاب ارزشمند نجم ثاقب که به فرمان میرزای بزرگ، آن را تألیف کرد و میرزای شیرازی، در تقریظ خود، از آن ستایش فراوان کرد، تاریخچه تأسیس مسجد مقدس جمکران را به شرح زیر آورده است:
شیخ فاضل، حسن بن محمد بن حسن قمی، معاصر شیخ صدوق، در کتاب تاریخ قم از کتاب مونس الحزین فی معرفه الحق و الیقین ـ از تألیفات شیخ صدوق ـ بنای مسجد جمکران را به این عبارت نقل کرده است:
شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی میگوید: شب سه شنبه، هفدهم ماه مبارک رمضان ۳۹۳ هجری، در سرای خود خفته بودم که جماعتی به درِ سرای من آمدند. نصفی از شب گذشته بود. مرا بیدار کردند و گفتند: «برخیز و امر امام محمد مهدی صاحب الزمان، صلوات الله علیه را اجابت کن که تو را میخواند». حسن بن مثله میگوید: «من، برخاستم و آماده شدم. چون به در سرای رسیدم، جماعتی از بزرگان را دیدم.
سلام کردم. جواب دادند و خوشامد گفتند و مرا به آن جایگاه که اکنون مسجد (جمکران) است، آوردند». چون نیک نگاه کردم، دیدم تختی نهاده و فرشی نیکو بر آن تخت گسترده و بالشهای نیکو نهاده و جوانی سی ساله، بر روی تخت، بر چهار بالش، تکیه کرده، پیر مردی در مقابل او نشسته، کتابی در دست گرفته، بر آن جوان میخواند.
بیش از شصت مرد که برخی جامه سفید و برخی جامه سبز بر تن داشتند، برگرد او روی زمین نماز میخواندند. آن پیر مرد که حضرت خضر (علیه السلام) بود، مرا نشاند و حضرت امام
(علیهالسلام) مرا به نام خود خواند و فرمود: «برو به حسن بن مسلم بگو: تو، چند سال است که این زمین را عمارت میکنی و ما خراب میکنیم. پنج سال زراعت کردی و امسال دیگر باره شروع کردی، عمارت میکنی، رخصت نیست که تو دیگر در این زمین زراعت کنی، باید هرچه از این زمین منفعت بردهای، برگردانی تا در این موضع مسجد بنا کنند. به حسن بن مسلم بگو اینجا، زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمینهای دیگر برگزیده و شریف کرده است، تو آن را گرفته به زمین خود ملحق کردهای! خداوند، دو پسر جوان از تو گرفت و هنوز هم متنبّه نشدهای! اگراز این کار بر حذر نشوی، نقمت خداوند، از ناحیه ای که گمان نمیبری بر تو فرو میریزد».
حسن بن مثله عرض کرد: «سیّد و مولای من! مرا در این باره، نشانی لازم است؛ زیرا مردم سخن مرا بدون نشانه و دلیل نمیپذیرند». امام (علیه السلام) فرمود: «تو برو رسالت خود را انجام بده، ما در اینجا علامتی میگذاریم که گواه گفتار تو باشد. برو به نزد سیّد ابوالحسن و بگو تا برخیزد و بیاید و آن مرد را بیاورد و منفعت چند ساله را از او بگیرد و به دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند، و باقی وجوه را از رهق به ناحیه اردهال که ملک ماست، بیاورد و مسجد را تمام کند و نصف رهق را بر این مسجد وقف کردیم که هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد کنند. مردم را بگو تا به این موضع رغبت کنند و عزیز بدارند و چهار رکعت نماز در اینجا بگزارند؛ دو رکعت تحیّت مسجد و دو رکعت نماز صاحب الزمان بگزارند.» و این نقل از لفظ مبارک امام (علیه السلام) است که فرمود: «فَمَنْ صلاّهما، فکأنّما صلّی فی البیت العتیق». «هر کس، این دو رکعت (یا این دو نماز) را بخواند، گویی در خانه کعبه آن را خوانده است.»
حسن بن مثله میگوید چون مقداری راه پیمودم، بار دیگر مرا صدا کردند و فرمودند: «در گله جعفر کاشانی ـ چوپان ـ بُزی است، باید آن بز را بخری. اگر مردم پولش را دادند، با پول آن خریداری کن و گرنه پولش را خودت پرداخت کن. فردا شب آن بُز را بیاور و در این موضع ذبح کن. آنگاه روز چهارشنبه هجدهم ماه مبارک رمضان، گوشت آن بُز را بر بیماران و کسانی که مرض صعب العلاج دارند، انفاق کن که حق تعالی همه را شفا دهد...»
حسن بن مثله میگوید: من، به خانه رفتم و همه شب را در اندیشه بودم تا صبح طلوع کرد. نماز صبح خواندم و به نزد علی منذر رفتم و آن داستان را با او در میان نهادم. همراه علی منذر، به جایگاه دیشب رفتیم. پس او گفت: «به خدا سوگند که نشان و علامتی که امام (علیه السلام) فرموده بود، اینجا نهاده است و آن، اینکه حدود مسجد، با میخ ها و زنجیر ها مشخص شده است.» آنگاه به نزد سیّد ابوالحسن الرضا رفتیم. چون به سرای وی رسیدیم غلامان و خادمان ایشان گفتند: «شما از جمکران هستید؟» گفتیم: «آری». پس گفتند: «از اول بامداد، سید ابوالحسن در انتظار شماست.» پس وارد شدم و سلام گفتم.
جواب نیکو داد و بسیار احترام کرد و مرا در جای نیکو نشانید. پیش از آنکه من سخن بگویم، او سخن آغاز کرد و گفت: «ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم. شخصی در عالم رؤیا به من گفت: شخصی به نام حسن بن مثله، بامدادان از جمکران پیش تو خواهد آمد، آنچه بگوید اعتماد کن و گفتارش را تصدیق کن که سخن او، سخن ماست. هرگز، سخن او را رد نکن. از خواب بیدار شدم و تا این ساعت در انتظار تو بودم.» حسن بن مثله، داستان را مشروحاً برای او نقل کرد. سید ابوالحسن، دستور داد بر اسب ها زین نهادند. سوار شدند. به سوی دِه (جمکران) رهسپار گردیدند. چون به نزدیک دِه رسیدند، جعفر شبان را دیدند که گله اش را در کنار راه به چرا آورده بود. حسن بن مثله، به میان گله رفت، آن بز که از پشت سر گله من آمد، به سویش دوید. حسن بن مثله، آن بُز را گرفت و خواست پولش را پرداخت کند که جعفر گفت: به خدا سوگند! تا به امروز، من این بز را ندیده بودم و هرگز در گله من نبود، جز امروز که در میان گله، آن را دیدم و هرچند خواستم که آن رابگیرم، میسّر نشد.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران نیکا شاکرمی رهبر انقلاب روز معلم معلمان دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی مجلس شهید مطهری حجاب شورای نگهبان قوه قضائیه
تهران هواشناسی زلزله معلم شهرداری تهران سیل قوه قضاییه آموزش و پرورش پلیس سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
خودرو قیمت خودرو دولت قیمت دلار ایران خودرو دلار قیمت طلا سایپا بانک مرکزی بازار خودرو کارگران تورم
مشهد رضا عطاران رادیو فضای مجازی تلویزیون سریال سینمای ایران سینما دفاع مقدس تئاتر موسیقی فیلم
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین جنگ غزه آمریکا نوار غزه روسیه چین حماس عربستان یمن
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان تراکتور لیگ برتر ایران رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه استقلال لیگ قهرمانان اروپا لیگ برتر باشگاه پرسپولیس
همراه اول دبی واکسن تبلیغات اپل ناسا گوگل وزیر ارتباطات پهپاد
کبد چرب بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه ویتامین طول عمر بارداری