چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
الان ساعت دزد نیست
شما هم آن برنامه تلویزیونی را دیده بودید؟ همان که مجریاش در اتاقی نیمه تاریک با دیوارهای ارغوانی، چند حادثه را برای مخاطبان با زبان تصویر، شرح میداد و بعد رو به دوربین، چشمها را براق میکرد و با صدایی مرموز میپرسید «به نظر شما این داستان حقیقت دارد؟».
برنامه که به انتها میرسید، مجری میآمد و میگفت «درست حدس زدهاید، این داستان زاییده تخیل نویسنده برنامه ما بود» یا میخندید که «اشتباه کردید، این داستان حقیقت داشت.»
حالا ما هم مثل مجری آن برنامه میخواهیم برای شما یک داستان تعریف کنیم و شما در انتها حدس بزنید که آیا ماجرا حقیقت دارد یا نه.
داستان از حوالی ساعت ۱۰ و ۴۰ دقیقه یک شب سرد زمستانی آغاز میشود. مادری همراه دو دخترش که یکی دانشگاهی است و آن دیگری سه بهار بیشتر از عمرش نمیگذرد در طبقه دوم آپارتمانی قدیمی، دور هم نشستهاند و تلویزیون تماشا میکنند.
سختی زندگی پدر خانواده را ناچار کرده است حتی جمعهها نیز تا دیر وقت کار کند، اما امشب با شبهای دیگر فرق دارد؛ مادر و دختر بزرگتر میدانند که همسایه طبقه پایینی خانه نیست و محله هم بشدت سوت و کور شده و همین سکوت و تاریکی، دلنگرانشان کرده است.
ناگهان مادر و دختر بزرگتر همزمان متوجه شکستن چیزی در حیاط میشوند. ضربان قلب هر دو تند میشود و ترس برشان میدارد که مبادا دزد باشد و چند ثانیه بعد که هیچ کدام جرات نمیکنند به حیاط بروند، از سر ناچاری، سعی میکنند خوش بین باشند و به خودشان بقبولانند که شکستن شیشه کار گربه بوده است، اما آن سایه سیاه که پشت شیشههای مشجر در اتاقشان میبینند و دستگیره را تکان میدهد و دو سه بار با مشت به در میکوبد مسلما گربه نیست.
زنها جیغ میکشند، لرز میگیرند، کمک میخواهند و در این شرایط مادر خانواده ناگهان یاد پلیس ۱۱۰ میافتد، غریبه پشت در، این طرف و آن طرف میرود و بعد سایهاش گم میشود، اما سه عضو خانواده میدانند که او از خانه بیرون نرفته است چون صدای پایش در راه پله شنیده میشود.
مادر خانواده پشت گوشی فریاد میزند و از پلیس کمک میخواهد، او شنیده که متوسط زمان عملیات پلیس ۱۱۰، کمتر از هفت دقیقه است و بنابراین حساب و کتاب میکند که تا هفت دقیقه دیگر چراغهای گردان و سرخ پلیس کوچهشان را روشن میکند، هفت دقیقه اما میشود ۲۵ دقیقه و در طول این مدت مادر و دختر، پنج بار با پلیس تماس میگیرند.
مادر با گریه کمک میخواهد و پاسخ پلیس به او این است که نباید در گفتوگو با پلیس رفتارهای نادرست داشته باشد، نباید فریاد بزند، باید آرامش خود را حفظ کند و مادر میپرسد که آیا پلیس باید تا وقتی که غریبه پشت در، وارد خانه شود و سه جسد روی دست ماموران باقی بگذارد، تعلل کند؟
آنها حتی با بستگان شان هم تماس میگیرند و از آنها میخواهند که به پلیس زنگ بزنند و آنها دو بار در این مدت با پلیس ۱۱۰ گفتوگو میکنند.
بار اول مامور پلیس پاسخ میدهد «لطفا بعدا زنگ بزنید! خط مان اشغال است.» و بار دوم با بیمیلی از آنها نشانی میخواهد و چند بار تکرار میکند که «بین این دو تا خیابان که گفتید یک خیابان دیگر هم باید باشد، آن را بگویید!»
این در حالی است که پلیس باید نقشه شهر را داشته باشد تا اگر فردی در شرایط بحرانی حتی نام کوچهای را در منطقهای گفت بلافاصله آن را پیدا کند.
سرانجام پس از حدود نیم ساعت ماموران میآیند و پرسش شگفت انگیزشان از مادر خانواده این است «خب! به نظر شما چه کسی پشت در بوده است؟» و مادر و دختر گریان با تعجب میگویند «دزد! دزد بوده و سعی میکرده به زور داخل خانه شود.»
آن وقت مامور پلیس با خونسردی میگوید «اما الان ساعت دزد نیست. دزد این ساعت نمیآید.»
آن وقت در حیاط قدم میزند و در دستشویی ـ که در حیاط است ـ را باز و بسته میکند و میگوید «کسی اینجا نیست. ما گشت میفرستیم.»
پلیس ظاهرا فراموش میکند که به انبار و پشت بام و حتی واحدی که دزد پشت درش بوده است سر بزند و میرود. مادر و دخترها به اتاق میروند و باز در را قفل میکنند، اما از گشت پلیس خبری نیست.
آنها مجددا صدای پای غریبه را در راه پله میشنوند که ظاهرا در انبار یا پشت بام منتظر بوده است تا پلیسها بروند و حالا باز مشغول گشت و گذار در آپارتمان خالی شده است.
مادر و دختر بارها با پلیس ۱۱۰ تماس میگیرند و کمک میخواهند اما دیگر پلیس حاضر نیست بیاید و یکی از ماموران میگوید «با ۱۹۷ تماس بگیرید.» و مادر که نمیداند این خط مربوط به شکایتهای مردمی از پلیس است، سه بار به این شماره زنگ میزند و روی پیغامگیر آن پیغام میگذارد که «شما را به خدا کمکمان کنید...»
این ماجرا تا زمانی طول میکشد که پدر به خانه میرسد و مادر و بچهها را میبیند که در گوشهای از اتاق پنهان شدهاند و از وحشت میلرزند و ترس شدید ناشی از حادثه باعث شده دختر سه سالهشان، دیگر نتواند صحبت کند و فقط مثل بهت زدهها اطراف را نگاه میکند! داستان ما تمام شد.
حالا به نظرتان این داستان، واقعی است یا زاده تخیل ما؟ میگویید تخیلی است؟ نه! اشتباه میکنید.
این یک داستان کاملا واقعی است که جمعه شب هفته گذشته در یکی از مناطق تهران رخ داده است و ما آدرس و شماره تلفن کسی را که به ۱۱۰ زنگ زده در تحریریه روزنامه داریم. حالا فکر کنید به این که آیا در این ماجرا پلیس به وظایفش عمل کرده است؟
مریم یوشیزاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست