جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مکزیک درتعقیب سیاست لامارکی


مکزیک درتعقیب سیاست لامارکی

وابستگی های سیاسی کشور های امریکای لاتین دست کم در خصوص مجاورت با بزرگ ترین قطب نظامی و اقتصادی جهان باعث نزدیکی این کشور ها در پیشبرد برنامه های توسعه اقتصادی است حتی اگر تمامی کشور های امریکای لاتین و حوزه کارائیب به سیاست های نئولیبرالی تن بسپارند, باز ادغام ژئوپولتیکی با ایالات متحده دور از ذهن است

برخلاف باور شایع، غالب رژیم های همکاری در محیط بین المللی همواره پس از کشمکش های مرگبار یا در سایه ضرورت مهار اختلافات پردامنه تحقق یافته اند. این قبیل رژیم ها از کشش هایی حکایت دارند که کنشگران را در سمت و سویی موافق با حیات ملی توام با رفع بستر های منازعه تعریف می کند. به بیان علمی تر کشور هایی که در شرایط بحران آفرین با دیگر موجودیت های جغرافیایی - سیاسی در تماس اند درست به دلیل رفع مخاطرات و ایجاد زمینه یی مساعد تر است که همکاری را به تداوم خشونت های بالقوه ترجیح می دهند.

آنها دست به همکاری می زنند چون باور دارند که از رهگذر تفاهم بهتر می توانند بر موانع کسب فواید فزاینده فائق آیند. هر ناظر باریک بینی واقف است که در سیستم بین المللی هزینه های اعمال خشونت موجب شده است تا ارزش همکاری رقابت آمیز که درصدد بهینه سازی منافع است بیشتر نمایان شود. توزیع نامتقارن تسلیحات امحای جمعی، مسائل زیست محیطی، افزایش مهاجرت ها و حرکات جمعیتی اضافه بر خودآگاهی شهروندان که بر نزدیک شدن سلیقه های مصرفی و عقیدتی متکی است این رویه را تشدید می کند. باید دقت داشت که امتیاز گیری در چنین حیطه یی گرفتار انتخاب میان همکاری رقابت آمیز و استمرار تخاصم نیست بلکه به کیفیت اداره بازی تحت شرایط همکاری معطوف است به گونه یی که بیشترین سود را بتوان تصاحب کرد. از طرفی نباید فراموش کرد که منطق رقابت ها که مبتنی بر هژمونی بازیگران بر یکدیگر است همچنان پابرجا است و تنها چگونگی این تسلط، دستخوش دگردیسی است.

برای نمونه بازی مکزیک در پیمان منطقه تجاری آزاد امریکای شمالی در چارچوب گروه بندی منطقه یی جذابیت خاصی دارد. در دسامبر ۱۹۹۲ سران کانادا، مکزیک و ایالات متحده قرارداد پیمان موسوم به نفتا را پیش بینی کردند که عمدتاً شامل لغو تدریجی موانع گمرکی و آزادسازی حرکت سرمایه میان کشور های متعهد بود. این پیمان که باید نوعی رژیم همکاری قلمداد شود با امضای قرارداد نهایی در ژانویه ۱۹۹۴ وارد مرحله اجرایی شده و جمعیتی معادل۳۶۵ میلیون نفر را تحت پوشش گرفته است. از اوان تاسیس نفتا که به لحاظ وسعت دومین منطقه اقتصادی جهان پس از اتحادیه اروپا به شمار می رود، اختلاف درباره تبعات شبه اتحادیه مزبور شروع به خودنمایی کرد.

● فرصت سازی یا نئولیبرالیسم امریکایی

از آنجا که هدف از عقد این پیمان تقلیل ارتفاع جداره اقتصادی در امریکای شمالی است، صاحبان صنایع و از سویی هواداران محیط زیست هراس خود را از پاگیری نفتا به نمایش گذاشتند. به باور مخالفان، پروژه نئولیبرال سازی، موجب از دست رفتن پایگاه صنایع به سود کشوری با نیروی انسانی ارزان یعنی مکزیک خواهد بود. آزادسازی بازار مکزیک در دهه ۹۰ یکی از عوامل پایان دادن به بیش از ۷۰ سال حکومت تک حزبی شد. این کشور در سال ۱۹۹۳ دارای حجم مبادلات تجاری معادل ۸۸ میلیارد دلار با امریکا بود اما امروز به یمن مشارکت استراتژیک با دو کشور همجوار شمالی این رقم به ۳۰۳ میلیارد دلار، یعنی به ۷۰ درصد کل مبادلات تجاری مکزیک افزایش داشته است. امریکا سالانه پذیرای قریب به نیم میلیون مکزیکی است که برای ایجاد تمهیدات شغلی، مرزهای دو کشور را پشت سر می گذارند.

ورود غیر قانونی شهروندان مکزیکی به خاک امریکا اضافه بر به هم خوردن آرایش اجتماعی، بر مخاطرات ناشی از قاچاق مواد مخدر افزوده است. پس از کلمبیا، مکزیکو بیشترین توزیع مواد مخدر در امریکا را دارد. گرچه تسریع روند نوسازی مکزیک که میزان بالایی از شهروندان آن زیر خط فقر زندگی می کنند، زیر سایه نفتا محقق شده است اما از طرفی سمپاتی به امریکای لاتین از نظر واشنگتن مانعی برای همکاری صمیمانه تر این کشور با امریکا است. مکزیک مصمم است با دست اندازی به فرصت های خفته در همسایگان جنوبی، سیاست های اقتصادی خود را عملی کند. منتها امریکا همین رویکرد مکزیک را نیز با زاویه یی امنیتی می بیند. امریکا با استقلال ژئوپولتیکی امریکای جنوبی سر ستیز دارد و از این روست که با مشارکت بازیگران منطقه جنوبی به سختی کنار می آید. با قرار دادن این تحولات در کنار نقش آفرینی معجزه گونه نفتا، از وابستگی مکزیک به سخاوت امریکا پرده می افتد. با این وجود که امریکا می کوشد مکزیک را الگویی برای توسعه اقتصادی کشور های امریکای لاتین در نظر بگیرد، اما سیاست اقتصادی مکزیک که در واقع ترجمانی از باز سازی اقتصادی و جذب سرمایه های خارجی است، بی شک به تقویت ساختار حکومت های امریکای جنوبی منجر خواهد شد و این با تمایلات نئولیبرالی امریکا که مبتنی بر ایجاد بازارهای منعطف و حکومت های لیبرال دموکراتیک است همخوانی ندارد.

اگر هر منظومه مکانی تعریف خاصی از دموکراسی داشته باشد در آن صورت کشوری در امریکای لاتین دموکراتیک خواهد بود که در آن از سیاست های چپ و دولت حداکثری خبری نباشد. به این دلیل است که در انتخابات ژانویه ۲۰۰۶ مکزیک رقابت PRD (حزب انقلابی دموکراتیک) و رهبر رفرمیست چپ آن اندره مانوئل لوپز ابرادور به رقابت قاره یی نئولیبرالیسم و چپ کلاسیک تبدیل شد.کالدرون از حزب دست راستی PAN (حزب اقدام ملی) در شرایطی به پیروزی رسید که بیشتر شهروندان مکزیک به برنامه سیاست های حمایتی ابرادور متمایل بودند. جنبش میلیونی معلمان، دهقانان و کارگران پس از پیروزی پرشائبه کالدرون گویای سستی و شکنندگی لسه فر و مولفه های نئولیبرالی است. اما از طرفی آنچه از مفاد قطعنامه میثاق ملی دموکراتیک(CND ) که محصول کارزار زاپاتیست ها است می توان استنباط کرد. دقت مخالفان به اموری است که بی کفایتی، فساد گسترده و انحصارطلبی طیف متمول در قبضه ثروت های ملی را نشانه رفته است و از این جهت مورد اقبال عمومی قرار دارد. البته در برآورد نهایی به این دست از مخالفت ها نباید اعتنای چندانی داشت چرا که الحاق حزب انقلاب نهادین PRI)) که دست اندرکار ۷ دهه حکومت تک صدایی بود به جنبش زاپاتیستی، از موسعی بودن جنبش چپ به معنای واقعی آن حکایت دارد. بنابراین گویا جنبش های اعتراضی همچنان فاقد الگوی منسجم ارزشی اند.

اما آنچه را که باید در معادلات لحاظ کرد پژواک خانمانسوز قشر بی بضاعت مکزیک است که منهای درصد کوچکی از جمعیت تمامی گروه های شغلی و اجتماعی را شامل می شود. اگر قرار به تعریف صبغه چپ در امریکای لاتین باشد، نارضایتی از وضع موجود را باید مخرج مشترک همه این کشورها قلمداد کرد. یکی دیگر از پارامترها تضاد ساختاری با هژمونی امریکایی است. به بیانی چپ بودن از جهان بینی نسبت به جایگاه فرد در قلمرو حیات اجتماعی مایه نمی گیرد بلکه اساساً از ایده های ضدانحصارطلبی در حیطه داخلی و بیرونی بهره ور می شود. از این منظر عدالت خواهی یک چیز است و ممانعت از تبلور قابلیت های فرد در نظام بازار آزاد که به اعتقادی موجب پایمالی پرولتاریا می شود چیزی دیگر. از این رو جنبش چپ در امریکای لاتین مینیاتوری از سیاست های پوپولیستی است و نه تصویری پر معنا از ایدئولوژی سوسیالیستی.

● یکی به میخ یکی به نعل

وابستگی های سیاسی کشور های امریکای لاتین دست کم در خصوص مجاورت با بزرگ ترین قطب نظامی و اقتصادی جهان باعث نزدیکی این کشور ها در پیشبرد برنامه های توسعه اقتصادی است. حتی اگر تمامی کشور های امریکای لاتین و حوزه کارائیب به سیاست های نئولیبرالی تن بسپارند، باز ادغام ژئوپولتیکی با ایالات متحده دور از ذهن است. چنین استقلالی ناشی از یک مواجهه تاریخی با تلاش برای سلطه فرهنگی است و این ایده که امریکای لاتین بدنه یکپارچه یی از ضروریات زیستی است که زیر هیبت پدرخوانده، ناپدید شده است. در وجهی مکزیک خط مقدم مرزهای بی اعتمادی و همکاری با ایالات متحده است یا حتی قاصدی که مسوولیت تنظیم کنش ها و واکنش ها را عهده دار است.

سمت گیری توده یی در مکزیک بیشتر به همسایگان جنوبی قرابت دارد و دستور کار نوسازی آن تابعی از برادران شمالی محسوب می شود. به دلیل واژگونی چپ در اروپای شرقی گرچه تمایلات «دولت تامین اجتماعی» در غالب کشور های امریکای لاتین از بین نرفته اما رنگ و بویی معتدل تر به خود گرفته است. از این بابت که احزاب راست ناخواسته شعارهای چپ را دستاویز قرار داده اند نباید سردرگم شد چرا که راست، عمدتاً قرائتی پسا کمونیستی از چپ کلاسیک شمرده می شود و در بنیان چندان تحولی در ملاحظه مطالبات عمومی ایجاد نکرده است. حرکت چپ هایی مانند لولا داسیلوا و میشل باشلت به سیاست های امریکا نیز در همین راستا قابل پیگیری است.

چپ های میانه که در واقع شامل راست های جدید و چپ های معتدل می شوند تنها تفاوت خود را مدیون مجاری های سیاسی هستند که به واسطه آن به قدرت دست یافته اند. به طوری که احزاب راست از بطن خانواده های قدرتمند، صاحبان صنایع خصوصی و خرده سرمایه داران خیز گرفته اند و در مقابل چپ های معتدل می کوشند تا آیینه یی از کشاورزان معترض، کارگران صنایع با دستمزد پایین و جنبش های روشنفکری و دانشجویی باشند. کالدرون به رغم رهبری حزب راست ناگزیر از دنباله روی تمایلات عمومی است و از طرفی می داند که اهدافی مانند بهینه سازی اقتصادی و ریشه کنی فساد اداری را باید متناسب با مقتضیات سیاسی تعقیب کند و از مجاورت با امریکا و کانادا و گروه بندی هایی منطقه یی بیشترین سود را عاید خود کند.

از سویی وابستگی در اهداف و مقاصد است که پایه های همکاری با دیگر کشورهای امریکایی را فراهم می کند. به این ترتیب مکزیک با یک چشم پهنه سیاسی امریکای شمالی را می بیند و با چشم دیگر به فرآیند های جاری در کشورهای هم منطقه خود خیره شده است. کالدرون به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی کشور خود و نیز اولویت نوسازی سیاسی و اقتصادی دو راه بیشتر پیش روی خود ندارد. یا باید با روی گردانی از امریکا و پیوستن به دیگر مخالفان نئولیبرالیسم، مسیر متفاوتی از امریکای شمالی را برگزیند که در آن صورت از مزایای مشارکت اقتصادی و جذب سرمایه های خارجی محروم می ماند. یا با اتکا به قابلیت های منطقه یی و با رعایت ضروریات داخلی دستور کار توسعه در امریکای شمالی را با وجود محذورات احتمالی بپذیرد.

با این توجه که مکزیک به مسیر اول قدم گذاشته است سیاست خزنده این کشور را می توان نوعی انطباق لامارکی با محیط تصور کرد که از بدیل داروینیستی خود رویگردان است. تجربه شیلی، برزیل، آرژانتین و مکزیک نشان از شکاف در سمت گیری امریکای لاتین دارد. بعید نیست که دیگر رویکرد های چپ برجامانده از عصر مارکسیسم جای خود را به تعامل رقابت آمیز در قالب رژیم های همکاری با امریکای شمالی بدهد. به نظر می رسد این نظر که اتحادیه های منطقه یی امریکا با مشارکت نفتا می توانند نیروی بیشتری به موتور توسعه امریکای لاتین ببخشد در حال قوت گیری است.

دیاکو حسینی