جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
لطیفههای رسیده در هفته دوم تیر ماه!
روزی سه دیوانه بالا و پایین میپریدند و میگفتند ما سیب زمینی هستیم. یكی هم ساكت در كناری نشسته بود. دكتر كه همیشه دلش می خواست دیوانه های معالجه شده را مرخص كند، پرسید: چرا تو با دوستانت نیستی؟ او جواب داد: آخه من كف ماهیتابه چسبیدهام.
□□□
از یك نفر می پرسند: مترادف تقصیر چیه؟ می گوید: گردن بند. میپرسند: چه طور؟ میگوید: آخه همه تقصیرها را میاندازند گردن من.
□□□
معلم: بگو ببینم، اصفهان چند پل بزرگ تاریخی دارد؟ دانش آموز: ۳۵ تا. معلم: عجب! بشمر ببینم. دانش آموز: پل خواجو، پل فلزی و سی وسه پل.
□□□
یك روز از یك نفر می پرسند: از قفل فرمان ماشینت راضی هستی؟ جواب می دهد: بله، فقط سر پیچها كمی اذیتم میكند.
□□□
اولی: درباره حقوق دانش آموزی چیزی شنیدهای؟ دومی: نه، حالا چه قدر می دهند؟
□□□
اولی: درست است كه میگویند بعضیها از روی كتاب میتوانند پیشگویی كنند؟ دومی: بله! مثلاً مامان من؛ وقتی كتابم را باز میكند و چند تا سؤال ازم میپرسد، میگوید كه فردا چه اتفاقی برایم میافتد.
□□□
پسر كوچكی پیش پدربزرگش رفت و گفت: پدربزرگ جان! من آمدهام از هدیهای كه به مناسبت تولدم به من دادید تشكر كنم. پدربزرگ: پسر جان! آن كه قابلی نداشت. پسر: من هم میدانم چیز قابلی نبود، ولی مامانم گفت از شما تشكر كنم.
□□□
یك روز شخصی به پیتزافروشی می رود و به فروشنده می گوید: آقا! لطفاً پیتزای من را شانزده قسمت كنید. فروشنده می گوید: چرا ۱۶ قسمت؟ جواب میدهد: آخر دفعه قبل كه آن را ۸ قسمت كردید، سیر نشدم.
□□□
دو دزد میخواستند وارد خانهای شوند، ولی سگ خانه طوری پارس میكرد كه هیچ كدام جرات جلو رفتن نداشتند. اولی گفت: نترس، برو. مگر نشنیدهای سگی كه پارس می كند، گاز نمیگیرد؟ دومی جواب داد: چرا، من شنیدهام، اما میترسم سگه نشنیده باشد.
□□□
اولی: فهمیدی رئیس كارخانه یخ سازی را گرفتهاند؟ دومی: نه، چرا؟ اولی: هیچی، توی یخهایش آب قاتی میكرد.
□□□
اولی: آقا ببخشید! ساعت دارید؟ دومی: نه آقا! ندارم. اولی: چرا نداری؟ یكی بخر، به دردت میخورد.
□□□
مرد خسیسی پس از مدتها دوستش را دید و از او پرسید: خب، احوالت چه طور است؟ دوستش جواب داد: خیلی حالم بد است. زخم معده گرفتهام و دكتر گفته تا دو ماه نباید هیچ چیزی به جز نان بخورم. مرد خسیس ناگهان گفت: عجب! راستی یادم آمد، خیلی وقت بود كه میخواستم شام دعوتت كنم. امشب بیا خانه ما.
□□□
یك روز یك نفر خودش را زد به اون راه، گم شد.
□□□
دكتر: آزمایش نشان میدهد كه شما قند دارید. بیمار: ببخشید دكتر جان! حبهای یا كلهای؟
□□□
معلم: بگو ببینم، تیمور لنگ چه طور به حكومت رسید؟ دانش آموز: آقا اجازه، لنگ لنگان.
□□□
پدر: پسرم! همیشه سعی كن كه روی پای خودت بایستی. پسر: چرا پدر جان؟ پدر: آخر الآن روی پای من ایستادهای.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست