شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
مجله ویستا

موقعیتی سخت


موقعیتی سخت

نگاهی به نمایش ”برف و بهمن” نوشته و کار ”ایرج افشاری اصل”

"برف و بهمن"درباره انقلاب است. در این نمایش روابط آدم‌ها در جریان مبارزات علیه حکومت دیکتاتوری پهلوی دوم مورد بررسی قرار می‌گیرد. هدف، ارائه وضعیتی غیررئالیستی است تا در سایه‌سار این اتفاقات بتوانیم نقبی به بخشی از مبارزات مردمی بزنیم. مطمئنن همه ما خاطراتی از آن روزها داریم و یا درباره آن، نکات بسیاری را شنیده‌ایم که در بایگانی ذهن‌مان سپرده‌ایم.

از سوی دیگر آثار بسیاری بر اساس این موضوع کلی تولید و عرضه شده است. بنابراین به ظاهر ذهن ما اشباع شده و امروز باید نکات بارزتر و ریزبینانه‌تری را برای ارائه پیش روی مخاطبان خود قرار دهیم. با این کلیت نمی‌توان نکته بارزی را در برف و بهمن یافت چراکه در آن شکنجه گاه ساواک، نفوذ ساواکی‌ها در میان مبارزان، گسترش مبارزه در میان اقشار مختلف به گونه‌های متفاوت و.. از جمله نکاتی است که بارها درباره‌اش دیده و شنیده‌ایم. ساختار اثر هم چندان جلوه گری نویی ندارد، هر چند نمی‌توان در این رابطه اثر را کاملن کنار گذاشت. چراکه تلاش‌هایی شده تا به لحاظ زیبایی‌شناسی، اثر جاذبه‌هایی را به همراه داشته باشد.

۱. شکنجه‌گاه:

نمایش با شکنجه شدن کیومرث (با بازی ناصر عاشوری) آغاز می‌شود. شکنجه‌گر (امیر عدل‌پور) به دنبال گرفتن اعتراف و دریافت اطلاعاتی از مبارزان است. وقتی شکنجه‌گر موفق به این کار نمی‌شود، از محسن (بهرام سروری‌نژاد) می‌خواهد وارد عمل شود. محسن گویا هم‌فکر و مبارزی است که خود را در گروه مبارزان جا انداخته و در حقیقت یک نفوذی است تا آدم‌های مبارز را به تله بیندازند. حالا در رابطه محسن و کیومرث چند احتمال مورد بررسی قرار می‌گیرد. یکی شکنجه شدن کیومرث است، دومی آزادی کیومرث است، و... اما اینها فقط احتمالاتی است که مورد بررسی قرار می‌گیرد. شاید هم چیز دیگری اتفاق افتاده باشد. این فرآیند است که خط رئالیسم را از بین می‌برد. هم دلالتی بر تئاتری بودن اثر می‌نماید و هم انسان را از ابعاد مختلف مورد واکاوی قرار خواهد داد.

۲. خانه تیمی:

کیومرث و محسن از دست چند مامور فرار کرده‌اند. آنها به خانه تیمی پناه آورده‌اند. خانه‌ای که متعلق به سیناست. آن‌ها درباره خاطرات و آشنایی خود می‌گویند. کار محسن پخش کردن شب‌نامه است و کیومرث یک مرد جوان و خلاق است که در وادی صنعت، هنرنمایی می‌کند. او یک اسلحه ساخته که به دنبال تکثر آن برای دامنه‌دار کردن مبارزه است. جوانی تراشکار که آرزو دارد، روزی بتواند علم و آگاهی خود را از طریق دانشگاه افزایش دهد. او از پیروان خط فکری دکتر علی شریعتی است و بارها به نام کویر و هبوط از آثار این بزرگ¬مرد و مبارز ایرانی پیش از انقلاب اشاره می‌کند. در اینجا پایان ماجرا که این دو فرار می‌کنند یا دستگیر می‌شوند به دو حالت بازی می‌شود. احتمال قوی دستگیری است؛ چراکه در صحنه اول کیومرث را در حال شکنجه شدن و محسن را در حال شکنجه¬کردن دیده‌ایم. پس صحنه دوم ماقبل صحنه اول به وقوع پیوسته است. این هم خط روایت را در هم می‌شکند تا با ارائه پیچیدگی در میان صحنه‌ها، جاذبه ظاهری نمایش را بالاتر ببرد. این هم خود بانی ایجاد توهمات و احتمالات چندگانه خواهد شد که نظم تحلیلی ذهن را برای رسیدن به یک نقطه راحت و مبرهن از بین خواهد برد.

۳. فرودگاه:

سینا (حسام منظوری) و رعنا (صفورا کاظم‌پور) در فرودگاه مهرآباد قرار آشنایی گذاشته‌اند. سینا پزشک و رعنا پرستار در شیراز است. این دو قرار است که برای یافتن امکان مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی به قاهره بروند. البته این خود سرآغاز عاشقی و تاکید بر دنبال کردن علم برای توسعه مبارزه و خدمت به ملت خواهد بود. در اینجا هم حضور ماموران ساواک با دو احتمال بازی می‌شود. یکی دستگیری اینان و دومی رفتن آن دو به قاهره است. البته حضور صفورا کاظم‌پور در صحنه¬ اول به عنوان زنی که شکنجه می‌شود، کمی این صحنه را زیر سوال می برد؛ چراکه فرار کیومرث هم منتفی است. البته این را باید در صحنه چهارم درک و دریافت کرد.

۴. شکنجه‌گاه:

دوباره شکنجه‌گاه را می‌بینیم. درمی‌یابیم که شکنجه‌گر تا پای جان گرفتن از کیومرث در شکنجه دادنش ادامه می‌دهد. محسن نادم و پشیمان او را در بغل گرفته و از بیرون صدای مرگ بر شاه و هجوم مردم شنیده می‌شود. دو مبارز مردمی وارد شکنجه‌گاه می‌شوند و یکی بدون صبر و حوصله محسن شکنجه‌گر را می‌زند. حالا این دو را می‌خواهند به بیرون ببرند تا تحت مداوا قرار گیرند.

۵. بیمارستان:

سینا و رعنا پزشک‌اند و گویا در آستانه انقلاب به وطن بازگشته‌اند. رعنا محسن را در لباس شکنجه‌گر و کیومرث را در لباس مبارز شکنجه شده شناسایی می‌کند. او نمی‌خواهد محسن خیانت‌کار را مداوا کند که سینا به او سوگند بقراط را یادآور می‌شود.

نمایش "برف و بهمن" به گونه‌ای دیگر درصدد است تا بخشی از مبارزات و فراز و نشیب‌های آن دوران را به عینیت درآورد. نمی‌خواهد زیاد شعارگو باشد، بنابراین در صحنه همه مواد لازم را به بازی می‌گیرد. برای آنکه به شکل اجرا سندیت بدهد و آن را مستند جلوه دهد به پخش مصاحبه خبرنگار خارجی با شاه می‌پردازد و عکس‌ها و صداهایی از زمان انقلاب. در دل ماجراها هم فضاسازی‌های خاص برشت شکل می‌گیرد. بازی‌ها هم چنین جلوه‌ای دارد که از احساسات غلیظ کاملن پرهیز شود. همه چیز به سادگی پیش برود هر چند لحظاتی هم ماجراها در هم شکسته می‌شود. عامدانه ماجراها پس و پیش می‌شود تا قدرت تحلیل و تامل نسبت به ماجراها و آدم‌ها را بالاتر ببرد. همان¬طور که گفته شد این¬بازی‌ها و تصنعات نمایشی سال‌هاست که در دنیا مورد توجه و کاربرد واقع شده است. بنابراین چندان هم نوآورانه نیست هر چند در این نمایش هم گام‌های تازه‌ای برداشته شده است. شاید کمی افراط این تازگی را در حد نوآوری و خلاقیت بالا بیاورد. یعنی نوعی ایهام و استعاره چنین فرآیندی را ممکن می‌کرد که نتیجه‌گیری صریح دو بخش پایانی نمایش "برف و بهمن" از آن جلوگیری خواهد کرد.

حسام منظور با صدای رسا و دلنشین، لحظات صمیمی را ایجاد می‌کند. شاید گستره دیالوگ‌ها مانع از بروز اتفاقی ناب‌تر از این حضور گرم و موثر خواهد شد. یعنی امکانی که مورد بهره‌وری کامل واقع نشده است. ناصر عاشوری هم بیان گیرا و جذابی دارد، و در ارائه نقش یک جوان مبارز بیش‌ترین تلاش به ثمر رسیده را به نمایش می‌گذارد. بهرام سروری‌نژاد امسال حضورش در صحنه قابل لمس و درک بوده است. بازی او هم دیدنی است که در ارائه یک نفوذی متحول شده، احساس و تحرک چشمگیری را در پیش گرفته است. تلاش صفورا کاظم‌پور هم جلوه‌گر نمی‌شود. یعنی نقش او هم به درازای اجرا کشیده نمی‌شود. نمی‌آید که اتفاق نابی را ایجاد کند. دو لحظه معمولی را از او می‌بینیم، با دیالوگ‌های خیلی معمولی‌تر. امیر عدل پرور واقعن شکنجه‌گر بودن را بازی می‌کند. با آنکه بازی‌ها ضد حس هستند. همین هم رویه خوبی است تا مانع ایجاد فضای کاملن چندش‌آلود شود.

نورپردازی‌ها چندان خلاقه نیست. استفاده از چراغ قوه، شیوه‌ای تکراری و کلیشه‌ای است، مگر طور دیگری بتوان از این امکان استفاده کرد که در برف و بهمن به آن توجه‌ای نشده است. طراحی صحنه هم از آن عناصری است که در این اجرا اصلن جلوه راستین خود را نیافته و انگار این حداقل گرایی لاجرم بر اجرا تحمیل شده باشد، چون هیچ اندیشه‌ای در پس و پیش آن وجود ندارد.

رضا آشفته