پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

اختلاف طبیب و زن نابینا


اختلاف طبیب و زن نابینا

روزی پیرزنی بینایی خود را بطور کامل از دست داد. پیرزن نزد طبیب رفت و از او درخواست کمک کرد تا بینایی‌اش را دوباره به‌دست آورد. او در حضور بقیه بیماران به طبیب گفت اگر بتوانی بینایی‌ام …

روزی پیرزنی بینایی خود را بطور کامل از دست داد. پیرزن نزد طبیب رفت و از او درخواست کمک کرد تا بینایی‌اش را دوباره به‌دست آورد. او در حضور بقیه بیماران به طبیب گفت اگر بتوانی بینایی‌ام را به من بازگردانی، پول خوبی به تو خواهم داد ولی اگر موفق نشوی، نباید از من توقع دستمزد داشته باشی.

طبیب پماد مخصوصی داشت که اگر برای مدت مشخصی روی چشم نابینا می‌مالید، چشم دوباره بینا می‌شد. او هر روز به ملاقات پیرزن می‌آمد و به چشم‌های او پماد می‌زد اما از آنجایی که می‌دانست پیرزن نابیناست، هر روز یکی از وسائل با ارزش او را برمی‌داشت و با خود می‌برد. تا این‌که دیگر هیچ‌چیز در خانه پیرزن باقی نماند. طبیب بدجنس نقشه کشیده بود تا هم وسایل پیرزن را بردارد و هم این‌که پس از بینا شدن او، از پیرزن تقاضای دستمزد کند.

وقتی چشم پیرزن خوب شد و او دوباره بینایی‌اش را به‌دست آورد، نگاهی به اطراف انداخت، اما خانه‌اش خالی بود. او حدس زد طبیب دزد وسایل او باشد. سپس تصمیم گرفت تا همچنان وانمود کند که نابیناست و هنوز چشم‌هایش درمان نشده است.

با این بهانه او پولی به طبیب نداد و طبیب که بر دریافت دستمزدش اصرار داشت به قاضی شکایت برد.

در جلسه دادگاه، قاضی از پیرزن پرسید چرا پول طبیب را به او نمی‌پردازی؟ پیرزن در پاسخ گفت: طبیب راست می‌گوید. من به او قول دادم که پس از بینایی و بهبودی، دستمزد خوبی به او بپردازم اما من هنوز نابینا هستم. او باید ثابت کند که من را درمان کرده تا من هم دستمزد او را بدهم.

همه افراد حاضر در دادگاه با تعجب به پیرزن نگاه می‌کردند و به هم می‌گفتند: او چطور می‌تواند چنین ادعایی داشته باشد در حالی که ما شاهدیم او بینا شده است.ناگهان قاضی به پیرزن رو کرد و گفت: اما تو بینا شده‌ای و ما همه شاهد آن هستیم.

پیرزن پاسخ داد: «اما من واقعاً نمی‌توانم ببینم چون قبل از این‌که من بینایی خود را از دست بدهم، خانه‌ام پر از وسایل قیمتی بود اما اکنون هیچ‌کدام از آنها را نمی‌بینم.»قاضی که متوجه قضیه شده بود به نفع پیرزن حکم داد و او را رها کرد.