جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

حبابی شیشه ای پر از گاز


حبابی شیشه ای پر از گاز

سیلویا پلات ناخواسته جزو آن دسته از نویسندگانی است كه شهرت شان را تنها مدیون مكتوباتشان نیستند و حاشیه هایی مهم تراز متن شخصیت و آثارشان را قاب گرفته است بسیاری از دوستداران و اهالی ادبیات تمام ریز و درشت های زندگی پلات را مو به مو می دانند و حتی به اندازه نیم این اطلاعات با آثار او آشنا نیستند

او این شهرت را بیش از هر چیز مدیون دارودسته فمنیست هایی است كه در این سالها به خونخواهی او از دنیای ادبیات مردسالارانه برآمده اند. پلات و امثال او (ویرجیناوولف ؛ آن سكتون و ... به منزله تكیه گاهی برای آنها محسوب می شوند.۱۱ فوریه ۱۹۶۳ شاعره آمریكایی كه زندگی اش از هم گسیخته بود و با دو كودكش در روزهای سرد لندن مستأصل بود؛ با گاز خودكشی كرد و حال تبدیل به یك اسطوره شده است.هشت ماه بعد از مرگش چند شعر از او پیدا شد كه همگی در فاصله های زمانی كوتاهی نوشته شده بودند؛ پلات در باره این شعرها در دفترچه خاطراتش نوشته است: «در باره این شعرها باید بگویم كه همگی را صبح زود ؛ صبح هایی كه آسمان داشت آبی می شد؛تقریباً قبل از اینكه بچه هایم گریه كنند و قبل از اینكه صدای شیشه های مرد شیرفروش بیاید نوشته ام.»دو شعر آخر پلات در مجله اینكاتر چاپ شد و سر و صدای زیادی به پا كرد! سال ۱۹۶۵ تد هیوز (همسر پلات، این شعرها را در مجموعه ای به نام «آریل» گنجاند و پلات تبدیل به شاعر بزرگ عصر خویش شد.البته در این محبوبیت نقدهای منتقدانی همچون رابرت لاول ؛ ریچارد هاروارد و گئورگ استین كه پلات را می ستودند بی تأثیر نبود.تنها رمان پلات «حباب شیشه» چندماه قبل از خودكشی او با نام مستعار ویكتوریا لوگاس در انگلیس منتشر شد؛ نسخه آمریكایی این كتاب تا سالها بعد چاپ نشد. به قول رابرت لاول « و به خاطر این تأخیر به حرفهای سیلویا در باره مادرش ایمان آوردم.» مادر پلات به خاطر اظهارنظرهای تند دخترش در باره او اجازه چاپ این كتاب را نمی داد. ۱۴ آوریل ۱۹۶۹ انتشارات هارپر «حباب شیشه » را برای اولین بار منتشر كرد؛ در كمتر از سه هفته در كمال حیرت این كتاب به لیست پرفروش ترین ها راه پیدا كرد و پلات این بار به عنوان یك رمان نویس مشهور شد.حباب شیشه شاید ساخت اش ساده تر از آن چیزی باشد كه تصورش را می كردیم اما به قول لیندا سینگر «داستان ها تحت تأثیر شخصیت پیچیده می شوند؛ این شخصیت است كه خود را به داستان تحمیل می كند و به آن بعد می بخشد و آن را به جلو می برد. داستان همراه با خصوصیات و خواسته های شخصیت تغییر می كند و حتی گاهی شخصیت داستان را مغلوب خود می كند.»

و حباب شیشه مصداق همین مسأله است؛ داستان از ساخت ساده و حتی به شدت معمولی شكل گرفته است و این قهرمان است كه ما را مجذوب خود می كند. پلات در این داستان به روایت سال های اولیه جوانی اش می پردازد؛ بی اینكه بخواهد داستانی تودر تو ارائه كند؛ و تنهاگاهی وقتها بنا به آشفتگی های ذهنی شخصیت اصلی رمانها پس و پیش می شود.خط اصلی داستان اختلالات عصبی دختر جوانی است كه به خودكشی فكر می كند و این حس به حدی در داستان پلات قوی است كه هیوز در باره این حس می گوید: «مطمئن ام اگر سیلویا كمی این رمان را بلندتر از این كه هست نوشته بود و خواننده كمی بیشتر با این رمان درگیر بود خیلی ها خودكشی می كردند و دست آخر كتاب سیلویا را جمع می كردند.پلات به خاطر تربیت آمریكایی و رهایی كه دارد زیاد در قید و بند لاپوشانی كردن نیست؛ و از اینكه خواننده بفهمد شخصیت اصلی براساس زندگی او خلق شده و اصلاً یك جورهایی خود اوست ابایی ندارد.او آشكارا المان هایی همچون زندگی در بوستون ؛ مرگ پدری كه قهرمان داستان او را می پرستد ؛ شغل مادر و حتی آلمانی تبار بودنش را در داستان می گنجاند و تا جایی پیش می رود كه به راحتی انزجار از مادرش را هم در داستان مطرح می كند ؛ پلات دراین باره در خاطراتش نوشته است:

«چه كار سنجیده ای می توان برای مقابله با تنفر از مادر انجام داد. آیا نیاز به بروز این تنفر با آگاهی معقول از شدت آن می كاهد - آیا همه تنفرم از بین می رود؟» دختر موفق و رشك برانگیزی است كه به خاطر داستانها و شعرهایش برنده مسابقه یك مجله مد می شود و یك ماه را در نیویورك می گذراند و سردبیر بخش ادبیات مجله می شود؛ روزهایی كه پلات آن را ، شگفت انگیز، افسانه ای و غیرقابل وصف» می نامد. حباب شیشه حكایت دیوانگی های آدم خوشبختی است كه بقیه به او حسادت می كنند؛ قهرمان كتاب هیچ دوست نزدیكی ندارد ؛ آدم های اطرافش او را هر روز مأیوس تر از قبل می كنند. دختر درس خوان و باسوادی كه انگار دنیای پیشرفته روزگارش ؛ عظمت نیویورك و سرخوشی های اطرافیانش شعله ای را در درونش روشن می كند و او را دیوانه می كندو به سمت مرگ سوق می دهد.

داستان ساخت ساده و در عین حال عجیبی دارد: شخصیت اصلی داستان دائم از دیوانگی هایش حرف می زند؛ از رؤیای نویسنده شدن كه انگار بهانه ای است برای اینكه او به مرگ بیندیشد. استرگرین وود دیوانه نیست، اما مأیوس است و افسردگی عجیب و غریبی گریبان اش را گرفته است.

آن طور كه از خاطرات پلات برمی آید و دوستانش هم تأیید می كنند، پلات خود كاملاً درگیر چنین شرایطی بوده، زندگی شگفت آور و كوتاه مدت در نیویورك، او را خسته و افسرده می كند، همه چیز در او می شكند و او مجبور به واكاوی در درون خود می شود. بازگشت دوباره به شهر كوچكش او را در ورطه مرگ می اندازد و بخش زیادی از داستان به كش و قوس های شخصیت اول داستان با خودش می گذرد. به شیوه های مختلف خودكشی فكر می كند، مرگ در اولین صفحات رمان به خواننده چشمك می زند. استرگرین وود در تیتر روزنامه ها چشم ام به خبر اعدام دو جاسوس می افتد و مرگ تا آخرین صفحات كتاب با خواننده و استرگرین وود جلو می آید.

پلات در خاطراتش درباره این روزهامی نویسد: «می خواهم كسی را دوست بدارم چون می خواهم دوستم بدارند، شاید بزدلانه خودم را زیر چرخ های اتومبیلی بیندازم چون نور چراغهایش مرا می ترساند. خیلی خسته ام، خیلی معمولی و آشفته.» خاطرات او با تاریخ هایی كه در رمان آمده مطابقت دارد و شاید زنده بودن روایت در این اثر تا حد زیادی به خاطر تجربه گرایی نویسنده است.

تابستان ۱۹۵۳ استر مورد درمان موضعی قرار می گیرد و شوك الكتریكی او را اندوهگین تر می كند و عاقبت او در زیرزمین خانه شان با قرص خودكشی می كند. نجات او و زنده ماندنش حباب شیشه را به دو قسمت تقسیم می كند، سیلویا حالا در یك آسایشگاه روانی بستری می شود. انگار كه زیر یك حباب شیشه ای زندگی می كند و نفس می كشد و محیط برایش خفقان آورتر می شود.

پلات درباره این روزها در خاطراتش می نویسد: «شگفت آور است كه چطور بیشتر مواقع زندگی ام را گویی درون هوای رقیق حباب شیشه ای گذرانده ام.»

رایان استر گرین وود در این روایت بعد از خودكشی از تلخی درخشنده و گزندگی كه پیشتر در شعرهای سیلویا با آن برخورد داشتیم همراه می شود. داستان از اینجا به بعد منسجم تر می شود، استر تنها درباره مكنونات قلبی و درونی اش حرف می زند و دیگر آن دختری نیست كه می خواست با محیط اش جنگ كند اما همچنان شخصیت پیچیده اش پابرجاست. از دوست پسر قبلی و مادرش متنفر است.

اما انسجام ذهنی اش و آرامش عجیب و غریبی كه درمانها و دكتر نولان روی او می گذارد با شخصیت عصیانگر ابتدای كتاب متفاوت است. استر هر روز آرام و آرام تر می شود و حالا گام برمی دارد به سوی آینده ای كه در آن سوی دنیا انتظارش را می كشد: بورس تحصیلی.

حباب شیشه بخشی از خاطرات پلات را در قالبی رمان گونه دربرمی گیرد: مستند بودن وقایع این رمان ، كنجكاوان را به سمت و سوی خاطرات پلات سوق می دهد؛ روزهایی كه سیلویا بعد از ازدواجش با تدهیوز دوباره دچار تردید و آشفتگی می شود، او درباره این روزها می نویسد: زنجیره ترس - منطق من به این صورت بافته می شود: می خواهم شعر، قصه و رمان بنویسم و همسر تد باشم و مادر بچه هایمان - دلم می خواهد تد هرچه دوست دارد بنویسد و هر جا دوست دارد زندگی كند و همسر من باشد و پدر بچه های من. حباب شیشه سالها بعد، بعد از كوله باری از موفقیتها گریبان سیلویا را در اوج تنهایی می گیرد و این بار زندگی اش در یك قفس بلوری حبس می شود. زندگی كه ویژگی های فردی اش بارها او را از زمانه خودش جلوتر می برد و دست آخر سر او را در اجاق می گذارد و گاز درون حباب شیشه ای را پر می كند. سیلویا در روزهای آغازین ۱۹۶۳ وضعیت روحی آشفته ای داشت، زندگی مشتركش از هم پاشیده بود، بچه هایش مریض بودند، زمستان سرد و بدی را می گذراند، پلات در ساعات اولیه صبح یازدهم فوریه در سن ۳۰سالگی حباب شیشه ای را شكست.

رمان «حباب شیشه ای» بالاخره بعد از سالها به همت گلی امامی با ترجمه روان و شیوا تجدید چاپ شد. شاید اگر امامی در تجدید چاپ این كتاب تعلل می كرد؛ اتفاقی كه درباره «صید ماهی قزل آلا» و آثاری از این دست می افتد گریبان سیلویا پلات را هم می گرفت.



همچنین مشاهده کنید