جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

راوی مصائب آدم های تنها


راوی مصائب آدم های تنها

سعی کرده ام داستان ها را دسته بندی و شیوه شناسی کنم و براساس این شیوه ها از شاگردهایم تمرین داستان نوشتن بخواهم خب, این دو کار را گلشیری نمی کرد

هوشنگ گلشیری این روزها سرحال تر و خوشحال تر از همیشه است. درست که کتاب ها لاغرتر از همیشه از چاپخانه ها بیرون می آیند و درست که ناشران بلاتکلیف و ناامید چشم انتظار کتاب هایی هستند که هنوز مجوز «بودن» برایشان صادر نشده است، اما همه آنهایی که چهارشنبه شب در تالار ناصری خانه هنرمندان جمع شده بودند، صدای خنده هایش را شنیدند و دیدند او را که روی یکی از صندلی های انتهای سالن نشسته بود، با دست راستش نیمی از صورتش را پنهان کرده بود- مثل همان عکسی که رضا دقتی در پاریس انداخته بود- و به شاگردانش که یکی یکی می رفتند روی سن و از او حرف می زدند، لبخند می زد و شاید بیشتر از همه به حسین سناپور که روی سن رفتنش- برخلاف بعضی- هیچ کس را در سالن شگفت زده و عصبانی نکرد.

فکر می کنم کمتر کسی باشد که نپذیرد سناپور در اواسط دهه هفتاد و با انتشار رمان موفق «نیمه غایب» فضا و دریچه تازه یی را به روی ادبیات داستانی معاصر ایران گشود و فضاها، آدم ها و روابطی را خلق کرد که پیش از آن کمتر- یا به ندرت- مورد توجه داستان نویسان قرار گرفته بودند.

شهر، فردیت آدم های امروزی و روابط خاص این فضا را که در «نیمه غایب» ساخته شده بودند، هم منتقدان و هم مخاطبان جدی ادبیات پسندیدند و سناپور با اولین رمانش- اگر از کنار رمان نوجوانش، افسانه و شب طولانی، بگذریم- خود را به عنوان نویسنده یی قابل اعتنا مطرح کرد. خیلی ها «ویران می آیی» را هم، که چند سال بعد منتشر شد، ادامه همین جریان دانستند و شاید عادت کردند به جهان داستانی خاصی که سناپور با این دو اثر ساخته بود. انتشار مجموعه داستان «با گارد باز» و تنوع عجیب داستان هایش اما ما را با نویسنده یی آشنا کرد که مایل است قالب ها و فرم ها و فضاهای تازه یی را در داستان هایش تجربه کند. «با گارد باز» گرچه مخاطبانش را با چند داستان خوب و چند پیشنهاد تازه برای داستان نویسی روبه رو کرد، اما به دلیل غیرمنتظره بودنش نظرات متفاوت و گاه متناقضی را برانگیخت.

با حسین سناپور چند روز قبل از برگزاری مراسم پایانی ششمین دوره جایزه بنیاد گلشیری، در یکی از خانه های گیر افتاده میان خیابان های جمهوری و انقلاب نشستیم و درباره تازه ترین مجموعه داستان او، سمت تاریک کلمات، حرف زدیم که همچون دیگر آثار سناپور نشان نشر چشمه را بر روی جلدش دارد، مجموعه یی خواندنی که نگاهی عمیق و انسانی به تنهایی آدم های شهرنشین و مصائب شان دارد.

دوست داشتم با سناپور درباره زبان غنی و در عین حال روان و لذت بخش آثارش، روزهای سخت اهالی ادبیات و نامهربانی های پیش رو، جوایز ادبی، رمان جذاب و پرکشش «لب بر تیغ» که هشت ماه تمام است در انتظار مجوز نشر و پاسخ بررسان ارشاد مانده است و لغو مجوز «ده جستار داستان نویسی» و خیلی چیزهای دیگر هم حرف بزنم که صفحات محدود روزنامه این فرصت را گرفت از من. گفت وگو که تمام می شود ساعت از یازده شب گذشته است. هوا سرد است و فقط تو مانده یی و عابران تنهایی که در پیاده روهای خیابان جمهوری گهگاه از کنارت می گذرند... و ناگهان به یاد می آوری گرچه چند سالی است گلشیری از میان ما رفته ولی همچنان حضور پررنگ او در ادبیات و شاگردانش باقی است.

مجموعه های با گارد باز و سمت تاریک کلمات از تمایل سناپور به انتشار داستان های قدیمی ترش خبر می دهند؛ داستان هایی که شاید انتشارشان بعد از دو رمان موفق «نیمه غایب» و «ویران می آیی» قابل پیش بینی نبود و شاید اگر زودتر از اینها منتشر می شدند بیشتر مورد توجه قرار می گرفتند.

در آن ده سال اولی که من داستان می نوشتم، ناشرها چندان رغبتی یا اصلاً هیچ رغبتی برای انتشار مجموعه داستان های آدم های نامعروف یا نسبتاً معروف نشان نمی دادند. در نتیجه مجموعه های من و خیلی های دیگر بیشتر از پنج- شش سال روی دست مان ماند. البته الان وضع نشر ادبیات داستانی مان به نسبت خیلی بهتر شده و جوان ترها فرصت بیشتری دارند که گاهی شاید هدرش هم می دهند.

به هرحال آن چند سال انتظار باعث شد تا من هنگام به چاپ سپردن اولین مجموعه ام، یعنی «با گارد باز»، تعدادی از اولین داستان هایم را کنار بگذارم. این کنار گذاشتن هرچه هم می گذشت بیشتر می شد طبعاً چون به کار خودم سخت گیرتر می شدم. این یعنی کارهایی را که در این مجموعه منتشر شده، درباره شان فکر کرده ام و آن چه از من برمی آمد برایشان انجام داده ام. پس صرف نظر از این که خواننده ها خوششان آمده باشد یا نه، خودم این کارها را دوست داشته ام. اما طبیعی است که ممکن است خواننده ها نظر دیگری داشته باشند. به هرحال از چاپ شان پشیمان نشده ام، اگر منظورتان این بود.

«سمت تاریک کلمات» در ادامه جریانی است که خطش را در آثار دیگرتان هم دیده ایم. فضاها و آدم های شهری و دغدغه هایشان که همیشه در آثار نویسنده یی که این فضا و آدم هایش را خوب می شناسد حضور داشته اند و هیچ گاه هم خودشان را تکرار نکرده اند.

خب، گمانم نسل من و نسل بعد از من کسانی هستند که اغلب در شهر و آن هم در شهرهای بزرگ زندگی کرده اند، پس طبیعی است که راجع به شهر و مسائل انسان شهری بنویسیم و اگر جز این بنویسیم غیرطبیعی است. مقصودم این است که در بسیاری از رمان ها یا حتی داستان کوتاه های نویسندگان معروف مان مثل چوبک، احمد محمود، دولت آبادی، ساعدی و حتی هدایت و گلشیری زمینه بسیاری از داستان های ده یا شهرهای کوچک است و آنها حتی پس از سال ها زندگی در شهر راجع به همان مکان ها و فضاها می نوشتند؛ احتمالاً به این خاطر که دوران تاثیرگذار زندگی شان یعنی نوجوانی و جوانی، در چنان فضاهایی گذشته بود. از طرف دیگر ما امروز معضل زندگی شهری را داریم.

مسائلی که در گذشته نداشتیم یا کمتر داشتیم مهم ترین شان به گمان من تنهایی انسان شهری است. چیزی که ما در داستان ها و فیلم های غربی ها هم می بینیم، کوچک شدن خانواده ها، کم تر شدن ارتباط های خانوادگی و حتی دوستانه و در نهایت هم تبدیل شدن واحد اجتماعی از خانواده های بزرگ و خانواده های کوچک سه، چهار نفره به فرد. یعنی در آینده فرد بیشتر واحد اجتماع تلقی خواهد شد و این مساله مهم زندگی شهری است که انگار گریزی هم از آن نیست. به هرحال در مجموعه «سمت تاریک کلمات» توجه من بیشتر به این بخش از زندگی شهری بود که البته طبعاً تمام زندگی شهری این نیست. فقط این را هم بگویم که توجه منتقدان به حضور زندگی شهری در کارهای من و به خصوص «سمت تاریک کلمات» انگار به معنای این است که این زندگی هنوز به قدر کافی در داستان های سایر نویسندگان پیدا نشده یا کم رنگ است. نمی دانم. به هرحال عجیب است که ما در شهر بزرگ شده باشیم و در آن زندگی کنیم، اما درباره آن و از مسائل آن ننویسیم.

روایت تنهایی آدم ها در سمت تاریک کلمات روایت ساده یی نیست آقای سناپور. فضاها بیمارگونه و گاه- مثلاً در داستان دلم سنگین، زبانم تلخ- مانند فضاهای گروتسک هستند و ما با یک تنهایی پررنگ شده و عمیق مواجهیم...

گمانم در هر داستانی ما مسائل را زیر ذره بین می بریم و درشت ترشان می کنیم تا بهتر و عمیق تر دیده شوند. تنهایی هم از آن دست مسائل بغرنج زندگی مدرن شهری است که برخلاف تنهایی های زندگی های ماقبل، شاید گریزناپذیر و به همین دلیل بسیار وحشتناک است. گمانم این دهشتناکی در ذات این زندگی و این نوع تنهایی است و بهتر است این طور هم نشانش بدهیم.

توی این سال ها زیاد شنیده ایم- شاید بهتر است بگویم گفته ایم- که سناپور رمان نویس موفقی است و داستان های کوتاهش قدرت رمان هایش را ندارند. بیشتر این حرف ها هم بعد از انتشار با گارد باز پیش آمد؛ مجموعه یی که انگار چندان به ذهنیت داستانی مخاطب ایرانی نزدیک نبود، یا شاید به انتظاری که از نویسنده یی مثل حسین سناپور داشتند. خودتان هم این حرف ها را شنیده اید و خوانده اید دیگر...؟

بله، چندباری شنیده ام. خب، من می توانم جنبه مثبت این حرف را ببینم. یعنی که رمان های قابل قبولی از نظر کسانی که این حرف را می زنند، نوشته ام. یعنی آن بخش از این حرف را که تعریف است بپذیرم و بخش دیگر را نه.

اما از این حرف ها گذشته، این نظر می تواند به وضعیت ادبیات داستانی ما هم مربوط باشد. یعنی این که ما کمتر به رمان های موفقی که اکثریت قریب به اتفاق منتقدان راجع به آن نظر مثبت داشته باشند، برمی خوریم. حتی در تمام این صد سال داستان نویسی شاید بیشتر از پانزده رمان خوب نداشته باشیم. طبیعی است که مثلاً در بیست سال اخیر هم رمان های چندانی با این توصیف نداریم. گرچه به گمان من رمان های متوسط و نسبتاً خوب لااقل در پنج، شش سال گذشته زیاد داشته ایم که خودش طلیعه خوبی است برای چند سال آینده. به هرحال مقصودم این است که در این می شود گفت وانفسای رمان نویسی ظاهراً دو رمانی که تاکنون از من منتشر شده (یعنی نیمه غایب و ویران می آیی) بیشتر به چشم آمده باشند و توجه بیشتری جلب کرده باشند. این وضع درباره مجموعه داستان صادق نیست.

گفت وگو با حسین سناپور، برگزیده ششمین جایزه کتاب سال بنیاد گلشیری

« پدرام رضایی زاده»


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.