پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
در دلم رخت میشویند
دل تو دلم نیست. زبان زُبدهام سکندری میخورد. پاهایم به لکنت افتادهاند، سلولهایم به انجماد رسیدهاند، هوای دلم گرگ و میش است. انگار در دلم رخت میشویند. انگار کسی در درونم به انکار من برخاسته است. ماندهام که میروم یا میآیم. حس غریبی دارم.
هرچند ظهر تابستان است و آفتاب وسط آسمان پرپر می زند، ولی انگار تمام ابرهای سالروبه رویم می بارند، کلاغان تردید دسته دسته به دلم می آیند و می روند. هوای غریبی است. به خودم می آیم. برمی خیزم. چند قدم راه می روم. با انگشت سبابه به خودم اشاره می کنم و نهیب می زنم. چه شده مرد!؟ چرا این قدر سردرگمی؟ کدام مترسک جالیزار تو را ترسانده است؟ کدام پاییز این گونه به برگریزیت کمر همت بسته است؟ مگر تو برای این لحظه هزار سال هجری و قمری به انتظار گیسو سپید نکردی؟ مگر برای زیارت گل ها لباس تازه سفارش ندادی؟ پس برخیز، چشم ها را باید شست. آب در یک قدمی است.
حالا خیابان قدم هایم را می شمارد. از تمام خط های ممتد می گذرم، ماشین ها برای دیدن من سکوت می کنند، پرندگان از جا پایم دانه می چینند و باد بازی می کند با گندمزارهای پایین دست.
آن سوی خیابان، گل ها پشت شیشه مغازه به استقبالم ایستاده اند. نزدیک تر می روم. مانده ام که کدام گل مرا انتخاب می کند، یا نه من به دستبوسی کدام گل خواهم رفت. لاله زرد، نه این خوب نیست، زرد نفرت را می رساند و من مشتاق دوست داشتنم و عشق از دلشوره های من تراوش می کند.
مریم چه؟ نه مریم برای این گونه مجالس مناسب نیست. مانده ام چه کار کنم. جوانک گلفروش به کمکم می آید. گل برای چه می خواهید؟ ناخودآگاه از کسایی مروزی یادم می آید، زیرلب زمزمه می کنم:
گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت
مردم کریم تر شود اندر نعیم گل
گلفروش با نگاه خریدار براندازم می کند و می گوید: عرض کردم گل برای چه می خواهید؟ شاخه بدم خدمتتون یا دسته یا سبد؟
من هاج و واج که راستی چه بخرم با دستپاچگی می گویم سبد. اتفاقی بود، ولی انگار درست گفته بودم. او سبدهای گل را نشانم می دهد و شروع می کند به توضیح دادن.
ولی هیچ کدام چشمم را سیر نمی کند. می گویم: درست کن، یک سبد گل درست کن. حالا جوانک لبخند می زند برای چه؟ منظورم برای چه مجلسی؟ بی درنگ می گویم عروسی. ادامه می دهد مبارک باشد پدرجان به سلامتی پسرتان را داماد می کنی؟
من اما خوشم نمی آید. تلخند می زنم. می گویم به من نمی آید داماد بشوم؟ با عجله می گوید چرا، چرا، خیلی هم می آید. مبارک باشد. کدام گل ها را می پسندی؟
دوباره در دلم رخت می شویند. نکند دیگر قبای دامادی برازنده ام نباشد. گل ها در دست های گلفروش مرا می خوانند و من از خط ممتد وسط خیابان عبور کرده ام.
علی بارانی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رئیسی دولت سیزدهم دولت انتخابات رئیس جمهور مجلس شورای اسلامی سید ابراهیم رئیسی انتخابات مجلس رافائل گروسی حجاب مجلس
هواشناسی قتل تهران شهرداری تهران آموزش و پرورش بارش باران پلیس فضای مجازی سلامت سیل وزارت بهداشت سازمان هواشناسی
گاز قیمت طلا قیمت دلار نمایشگاه نفت قیمت خودرو بانک مرکزی خودرو مسکن مالیات بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
نمایشگاه کتاب زنان تلویزیون نمایشگاه کتاب تهران سینمای ایران کتاب سریال تئاتر سینما دفاع مقدس موسیقی مهران مدیری
اینوتکس
اسرائیل رژیم صهیونیستی روسیه غزه فلسطین جنگ غزه رفح حماس حمله به رفح نوار غزه مصر طوفان الاقصی
فوتبال پرسپولیس رئال مادرید استقلال لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ لیگ برتر باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال لیگ برتر ایران ذوب آهن بازی
هوش مصنوعی فناوری فیبرنوری اپل سامسونگ گوگل آب ایلان ماسک ناسا پارک فناوری پردیس مایکروسافت
آسم سبک زندگی افسردگی بیمه سبزیجات کمردرد