پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
در تله موقعیت
فیلمنامه تله چهار شخصیت محوری دارد؛ فرشاد، مژگان، نازنین و نادر. دو شخصیت کاتالیزور به نامهای ندا و شاهرخ نیز در کنار آنها قرار است بخشی از پیشبرد روایت و عرفه اطلاعات را به عهده گیرند. بین چهار شخصیت اول، رابطه تو در تویی شکل میگیرد.
ازدواج فرشاد و مژگان، عشق نادر به نازنین و عشق نازنین به فرشاد. البته در این بین عشق تلویحی شاهرخ به ندا، رابطه خواهر برادری ندا و نادر، و شائبه حسرت ندا به ازدواج فرشاد و مژگان نیز وجود دارد. بنابراین لازم است در طی این روابط پیچ در پیچ، پیچیدگی شخصیتها نیز لحاظ گردد. اما فیلمنامه تله از این مهم، تهی است.
عدم سنخیت اطلاعاتی که در مورد هریک از کاراکترها کسب میشود در تعامل با سطحی بودنشان، لطمه بزرگی به عنصر شخصیتپردازی اثر زده است. فیلمنامهنویس اگر وقتی را که در قرینهمندی برخی از دیالوگها به خرج داده است (مثل سوال شک برانگیز روی عبارت تا مقصد در بست در خدمت شما هستم یا بازی با کلمه بیمار در دیالوگ بین شاهرخ و فرشاد زمانی که نازنین زیر سرم است، و یا سوال مژگان مبنی بر: اینها را خبر کردی تا پزشونو به من بدی؟ و جواب فرشاد: نه خبرشان کردم که پز تو رو به اونها بدم و ...) روی تعمیق این شخصیتها صرف میکرد قطعا نتیجه بهتری حاصل میآمد.
شخصیتهای فیلمنامه تله در موقعیتهای پیچیده، رفتارهایی فوقالعاده ساده از خود نشان میدهند و همین تضاد، مانع از شکلگیری یک درام قوی میشود. شاید از همین رو است که در پایان اثر، هنگامی که دو شخصیت نازنین و نادر کشته میشوند و ندا شروع به ضجه میکند، تلخی قضیه چندان به ذهن و دل راه پیدا نمیکند و بیتفاوتی در قبال آن، طبیعیترین حسی است که میتوان اتخاذ کرد.
از شخصیت فرشاد شروع میکنیم. او یک دکتر روانپزشک است. بنابراین باید توانایی و استعداد زیادی در شناختن شخصیت دیگران داشته باشد. اما رفتار او در قبال نازنین که میخواهد اغوایش کند، چنان است که اگر چنین سواد و حرفهای را هم نداشت، انکار قضیه خیلی هم فرقی نمیکرد. فرشاد از روانپزشکی تنها نوشتن نسخه را بلد است: دستور مصرف داروهای ضد افسردگی و ضد اضطراب، همین. واکنش او در مقابل حیلههای نازنین آنقدر ابلهانه است که گویی از درک واضحترین علائم رفتاری نیز بیبهره است. واقعا او آنقدر ناآگاه است که متوجه وضعیت دروغین نازنین در همان جلسه اول در مطب نمیشود؟
و اگر شده پس چطور فریب او را پشت تلفن میخورد و سراسیمه به سمت منزلش میشتابد؟ و وقتی که میبیند طرف سالم است و دروغ گفته پس چرا باز در منزل او مینشیند؟ این وضعیت در سکانسهای بعدی هم جاری است. نمونهاش تعقیب و گریز با اتومبیل و بعد راضی شدن به نشستن در کافیشاپ و هم قهوهشدن با طرف شاید هم دکتر فرشاد خیلی ابله نیست و واقعا متوجه قضیه شده است و میخواهد از این موقعیت استفاده بهینه کند.
این بدان معنی است که او خیلی هم مقید نیست نشستن در منزل نازنین بر همین اساس است.
اما چطور میشود که آن جا را ترک میکند؟ پاسخ در نگاه حلقه ازدواج نهفته است. احتمالا اگر حلقه در دستش نبود قضیه تمام میشد و بیوفاییاش به اثبات میرسید. لابد پیام اخلاقیاش هم این است که آقایان متاهل همیشه حلقه ازدواج در دست داشته باشند مبادا راه را کج روند. آیا این اوج سادهانگاری نیست؟ البته معلوم نیست این حلقه چرا در سکانس اتومبیل و کافیشاپ کاربرد ندارد. کافی است تا در مقایسه با آثاری از قبیل افشاگری و بیوفا (آدرین لین) سستی صحنههای این چنین بیشتر هویدا شود.
ایجاد پیشزمینه در این دو فیلم آن قدر قوی صورت گرفته است که وفاداری مرد در مثال اول و سست عهدی زن در مثال دوم به شدت باور میشود. اما در اینجا اصلا معلوم نیست فرشاد چه نوع دیدگاهی دارد. در یک سکانس به شدت مقید است و در سکانس دیگر در اوج شلی و رهایی. برای این نوسانها هم دلیلی آورده نمیشود ضمن آنکه مشخص نیست چرا فرشاد تصمیم به ازدواج گرفته و از بین این همه دختر پیرامونی، مژگان را چرا و از کجا به دست آورده است. کسی که با آن گذشته معلومالحال، دست به ازدواج میزند لابد میخواهد زندگی جدیدی را آغاز کند، اما اینکه دو روز پس از ازدواج دنبال یک دختر جدید برود قضیه فلسفه دیگری پیدا میکند. ولی پس از چندی باز همان فلسفه اولی پس گرفته میشود. اگر هم مسئله نمایش تردید و وسوسه باشد، تنها چیزی که از این اوضاع نمود پیدا نمیکند همین موقعیتهای تعلیقی و بینابینی است.
البته از شخصیت احمقی مثل فرشاد که در پایان مانند یک بچه پشت سر نادر راه میافتد تا جسد را ببیند انتظار سر زدن چنین تردیدهای روشنفکرانهای کمی بعید است.
اوضاع و احوال مژگان بهتر از فرشاد نیست. ظاهرا او یک دانشجو است و در حال انجام تحقیقهای دانشگاهی است، اما تازه بر سر سفره عقد متوجه میشود که داماد گذشتهای پربار داشته است و این نشان میدهد که از دانشجویان و اهل تحقیق ظاهرا فقط نامش را یدک میکشد. از مژگان همین قدر میدانیم که پدرش به دلیل آنکه پی برده فرشاد آدم خوشنامی نبوده با قضیه ازدواج چندان موافقت نداشته، اما این امر با اصرار خود مژگان مرتفع میشود. حالا این اصرار از چه نشات میگرفته معلوم نیست. در جاهایی از فیلم مژگان صحبت از عشق میکند. آیا عشق باعث شده مژگان گذشته فرشاد را نادیده بگیرد؟
پس چرا این روند پس از ازدواج ادامه پیدا نمیکند؟ دوستی صمیمانه او با آدم فالگیری مثل ندا چه توجیهی دارد؟ زنی که در حال آمادگی کنکور فوق لیسانس است آن قدر میتواند ابله باشد که با گلدان بر سر یک زن دیگر بکوبد؟البته پاسخ این سوال باتوجه به سادگی زایدالوصفی که از مژگان در جاهای دیگر سر میزند نباید چندان دشوار باشد.
به یاد آوریم صحنهای را که مژگان و ندا مقابل منزل نازنین دارند فرشاد را میپایند و مژگان با دیدن او فوری حکم به خیانتش میدهد . بعد که نازنین در تماس تلفنی با ندا از پاستوریزه بودن فرشاد میگوید دوباره خوشحال میشود و حکم خیانت را پس میگیرد. ظاهرا فیلمنامهنویس علاقه چندانی به ترسیم پیچیدگیهای شخصیتهای انسانی ندارد و کنش و واکنشهای کاراکترهایش را در کودکانهترین وضعیت ممکن رقم میزند.
کدام زن (آن هم از نوع تحصیلکرده) با دیدن یا شنیدن آنی یک پدیده، فوری عوض میشود و شادی و ناراحتی لحظهایاش را در بستر وضعیت پیچیدهای نظیر آنچه مژگان گرفتارش شده امتداد به کل زندگیاش میدهد؟
نازنین چه جور آدمی است؟ آنچه فیلمنامه در اختیار ما مینهد عبارت از شخصیتی است در مکش مرگ ماه با گذشتهای دردناک (شوهر سابقش هم سن پدرش بوده) که حالا با در دام انداختن مردان ثروتمند، تلکهشان میکند تاهم به سرمایهای برسد و هم انتقامش را از جنس مرد بازستاند. او قرار است در مقابل فرشاد نقش بازی کند، اما بعدا خودش این نقش را جدی میگیرد و یک دل که نه صد دل عاشق طرف میشود! تا آن حد که در پایان حاضر است دوست و شریک قدیمیاش را قال بگذارد و با فرشاد زندگی را بگذراند.
او را بار اول در حال ورزش کردن در پارک میبینیم که البته نمودی از شناسنامه شخصیتیاش ندارد، اما بعدها که با ماسک در برابر فرشاد ظاهر میشود، نقاب دروغین خود را فاش میکند. اما نازنین نیز مثل بقیه شخصیتها واجد عمق نیست و در طرفهالعین و بدون وجود پیشزمینه از این رو به آن رو میشود. شبیه چینن شخصیتی را بلکه در فیلمنامه سالاد فصل (فریدون جیرانی) دیده بودیم، منتها جنسیتش فرق میکرد، همان که شریفینیا نقشش را بازی میکرد: آدمی که وارد یک بازی میشود اما به واقعیت آن میپیوندد و از مقام بازیگر به بازیچه تغییر مقام میدهد. این جور شخصیتها فینفسه جذاب هستند، به شرط آنکه در مسیری درست و منطقی قرار گیرند.
اگر عشق نازنین به فرشاد در لایههای پنهانتر باقی میماند و موقعیت او بین ایفای نقش و عاشق شدن به صورت ظریف تا سکانس نهایی ادامه پیدا میکرد، قطعا با شخصیت قابل تاملتری روبرو بودیم، حتی میشد همه چیز با اطلاع و همدستی نادر صورتپذیری و کل وقایع (حتی سکانسکوبیدن گلدان بر سر نازنین) و یک جور صحنهسازی باشد تا اینکه در آخرین صحنه عشق نازنین به افشار برملا میشد؛ اما در وضعیت کنونی این پتانسیل نیز هدر رفته است.
شاید در این بین شخصیت نادر از بقیه منطقیتر باشد و حضور او در چارچوب درام فیلمنامه روندی متناسب را رقم بزند.
یک عاشق ناکام که از سوی معشوق، فقط نقش معاون و امربر را پیدا کرده است و در پایان هم که میبیند طرف در حال قال گذاشت است، از شدت خشم او را چاقو میزند. نوع بازی امین حیایی البته کمک خیلی زیادی به ملموس شدن شخصیت نادر کرده است، اما بدون در نظر گرفتن آن نیز، با عنایت به تمهیداتی از قبیل تصویر برداری در پارک (عشق پنهان)، اکراه در برقراری تماس بین نازنین و ندا (تمایل به پاکی عشقش)، آوردن فیلم بیوفا و تاکید بر تماشای آن به نازنین (هشدار به دختر)، بازی با کلید (اولین جرقههای خیانت)، اهدای چاقو (پیشزمینه وقایع سکانس نهایی) و ... میتوان شخصیت نادر را در قیاس با بقیه کاراکترها شسته رفتهتر دانست. البته در ارتباط با او، فیلمنامهنویس فراموش میکند که دسته کلید منزل نازنین از جانب وی پس داده شده و برای همین معلوم نیست چگونه وارد خانه نازنین میشود تا پس از ضرب خوردگی از مژگان، نجاتش دهد و بعد هم آن نقشه کذایی را بکشد!
در مورد شخصیت ندا، اگر چه کاراکتری حاشیهای و پیوند دهنده است، اما میشد وضعیت او را از اینکه هست پیچیدهتر ترسیم کرد و حتی او را هم به نوعی وارد نقشه کرد تا خبرچینیهایش برای مژگان منطق موجهتری از یک اخلاقگرایی نامتناسب با شخصیتش پیدا کند. او که با فالگیریهای مبتنی بر کلاهبرداری امرار معاش میکند، چرا باید دلش برای آدمی مثل مژگان بسوزد، آن هم در وضعیتی که قبلا خودش جزو شیفتگان فرشاد بوده است و شاهرخ هرچند بار این مسئله را برایش یادآور میشود؟
چنین روندی را میتوان برای شخصیت شاهرخ هم متصور شد تا از حد یک سایه شوخ و شنگ بیرون بیاید و موقعیتی فراتر از صاحب منزلی که غیرقانونی آن را مطب کرده است پیدا کند، مطبی که به راحتی میتوان از روند داستان حذفش کرد و باتوجه به حرفه خود فرشاد که پزشکی است، وضعیت آلترناتیو سادهتری را برایش در نظر گرفت.
فیلمنامه تله بیشترین لطمهاش را از ناحیه شخصیت های پر نوسان و بیهویت خویش میخورد؛ شخصیتهایی که با قرار گرفتن در فضایی پر تنش و بغرنج، سطحی بودن خود را بیشتر عیان میسازند و حسرت شکل نگرفتن درامی را که میتوانست با شخصیتپردازی درست، درونمایهای قوی داشته باشد بپروراند.
ایران محسنی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست