جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

کشمکش میان علم و ایمان


کشمکش میان علم و ایمان

معتمدی در فیلم آلزایمر به تقابل شک و ایمان می پردازد

به نظر می‌رسد ‌ احمد رضا معتمدی مدام قاعده بازی در فیلمسازی را به هم می‌ریزد و از قفس تجربه‌های قبلی پرواز می‌کند تا یک نوع تجربه گرایی را در سینما بیازماید. با این حال می‌توان ردپای علائق و دغدغه‌های فلسفی او را در همه این آثار جستجو کرد.

بویژه در آلزایمر که بیشتر اشارتی فلسفی به موقعیت انسان مدرن است تا بازنمایی پزشکی این بیماری. اما مفهوم اصلی فیلم فراتر از این نشانه‌های ظاهری است و یک تاویل نمادین از ارتباط متضاد عقل و عشق را در یک قصه جذاب روایت می‌کند.

اصلا پیام فیلم را باید در دیالوگ پایانی و روحانی قصه ردیابی کرد که به واسطه نوع دکوپاژ سکانس ، انگار رو به دوربین و به مخاطبان می‌گوید کاش این ایمانی که آسیه (مهتاب کرامتی) به همسرش امیرقاسم (مهدی هاشمی) داشت ما به خدا و حتی خودمان داشتیم. مساله اصلی در همین کشمکش علم و ایمان است. وقتی همه آزمایشات پزشکی و علمی نشان می‌دهد که این مرد بیمار همان امیرقاسم،همسر آسیه نیست که۲۰ سال گذشته در حادثه تصادف رانندگی کشته شده است و وقتی رئیس کلانتری و پیش نماز محل به منفی بودن آزمایش خون شوهراشاره می‌کنند، آسیه باز هم با یقین و اطمینان می‌گوید: آزمایش برای کسی است که شک دارد، من یقین دارم.

این جدال شک و ایمان و چالش بین عقل و عشق، یا علم و اعتقاد به عنوان مفاهیم بنیادی فیلم در این قصه ساده به‌گونه‌ای عمیق صورت بندی می‌شود. یقین عاشقانه آسیه در برابر همه مدارک و شواهد علمی و پزشکی قد علم کرده و مقاومت می‌کند و قدرت این ایمان و اعتقاد به حدی است که حتی دختر آسیه نیز باور می‌کند که این مرد غریبه همان امیر قاسم، پدر اوست. در دنیایی که همه چیز با عقل ظاهری و منافع و مصلحت‌های شخصی سنجیده می‌شود، دیگر متر و معیار عشق نمی‌تواند حقیقت را اندازه بگیرد و ثابت کند. دنیای مدرن بر عقل خود بنیادی استوار است که دل در آن جایی ندارد و عاشقی همان آلزایمر و فراموشی است. در واقع این قاسم نیست که دچار آلزایمر شده، این آسیه است که در دنیای عقلانی دیگران همچون یک بیمار آلزایمری می‌ماند که دچار فراموشی شده است! به عبارت دیگر آلزایمر در اینجا نه یک بیماری و مساله فردی و جسمی که یک موقعیت انسانی است؛ موقعیتی که آدمی در آن عشق و ایمان و همه چیز خود را در پس محاسبات و معادلات عقلانی به فراموشی می‌سپارد. جالب این که مخاطب نیز تحت تاثیر رفتارهای آسیه قرار می‌گیرد و ته دلش دچار این شک می‌شود که آیا قاسم واقعا شوهر آسیه هست یا نه. در چنین شرایطی قصه در تعلیق توهم و باور می‌ماند. ماهیت اصلی قصه در همین ترسیم موقعیت درونی مدرنیته و نشانه‌های آن است که همه چیز را باید با مدرک و شواهد علمی سنجید. حتی عشق را باید در آزمایشگاه ثابت کرد!

آلزایمر با وجود سردرگمی و ابهامی که در انتقال این مفهموم به مخاطب دارد، بهترین فیلم احمدرضا معتمدی تا امروز است. این فیلم در ساختار، روایت قصه، فضاسازی و رنگ‌آمیزی و بازیگری اثری ستودنی و قابل تقدیر است.

با این حال، شباهت نقش قاسم به شخصیت نادر فیلم هیچ موجب شده تا بازی خوب مهدی هاشمی، تکراری به نظر برسد. هر چند مهتاب کرامتی نیز به نقشش در فیلم «بیست» شباهت پیدا کرده است، ولی بازی قابل قبولی از خود ارائه می‌دهد. بازی در سکوت فرامرز قریبیان نیز اگرچه در برخی موقعیت‌ها آزاردهنده و اغراق شده است اما توانایی این بازیگر قدیمی را اثبات می‌کند. اساسا نقش‌های این فیلم واجد یک موقعیت پیچیده انسانی هستند؛ قاسم به واسطه بیماری‌اش، آسیه به دلیل افسردگی‌اش و فرامرز قریبیان به خاطر درونی گرایی و بازی در سکوتش. در این میان تنها مهران احمدی است که بازی کاملا بیرونی داشته و به ایجاد تعادل در این چرخه بازی کمک می‌کند.

سکانس ابتدایی فیلم که به ۲۰ سال پیش ارتباط دارد، بخوبی تصویربرداری شده است. قاب‌بندی‌های دوربین و استفاده مناسب از طراحی صحنه و موقعیت‌های قصه هم به خلق حس و حال متناسب با حال و هوای قهرمان اصلی داستان، کمک زیادی کرده است. احمدرضا معتمدی اینک با ساخت آلزایمر نشان می‌دهد بتدریج به سمتی حرکت می‌کند که به فرم و مضمون بهتری برای طرح و بیان دغدغه‌های فلسفی خود دست می‌یابد. در ادامه او شاید به سینمای مستقلی برسد که هنوز به پردازش و تجربه‌های بیشتری نیازمند است. سینمای معتمدی قابل احترام و تامل است و نباید دچار نسیان و فراموشی شود.

سیدرضا صائمی